یادداشت سیده زینب موسوی

پرتره
اولین مواج
        اولین مواجههٔ من با جناب گوگول :)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

از بین نویسنده‌های روسی من قبل از این تولستوی و داستایفسکی و چخوف رو امتحان کرده بودم.
عاشق آثار اولی شدم، 
از سومی فقط یه داستان کوتاه خوندم و خوشم اومد (اتاق شمارهٔ ۶) 
و حسم نسبت به جناب داستا هم که... بذارید سکوت کنم 😒😄

دیگه وقتش بود یه سری به نیکلای گوگول هم بزنم، خصوصا به خاطر اینکه تو بهخوان زیاد بهش برخوردم!

و باید بگم تا اینجا که دو تا اثر ازش خوندم (پرتره و ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ) هنوز دقیقا نمی‌دونم چه حسی بهش دارم...

بعد از تموم کردن پرتره گفتم بذار ماجرای نزاع رو هم گوش بدم و بعد قضاوت کنم. 
ولی فضای این دومی اینقدر متفاوت بود که خیلی جایی برای نتیجه‌گیری کلی باقی نذاشت 😅

چون نمی‌دونم چطور میشه بدون لو دادن در مورد پرتره حرف زد، چیزی که در ادامه میارم کل داستان رو لو می‌ده! در نتیجه اگه کتاب رو نخوندید و بنا دارید بخونید دیگه ادامه ندید!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

ما اینجا با یه نقاش خیلی با استعداد ولی مفلوک طرفیم که به طور ناگهانی به یه پرترهٔ عجیب برمی‌خوره، یه نقاشی از صورت یه پیرمرد با چشمانی که به طرز غریبی زنده به نظر می‌رسه...

نقاش ما در اثر یه حادثه تو قاب این پرتره مقادیر بسیار زیادی پول پیدا می‌کنه و زندگیش یه دفعه از این رو به اون رو میشه...

در آپارتمان شیک جدیدش شروع می‌کنه به کشیدن پرترهٔ اعیان و اشراف و برای اینکه خودش رو با انتظارت اون‌ها وفق بده از استانداردهاش به کلی پایین میاد.

مدتها می‌گذره و پول نقاش از پارو بالا می‌زنه و همه هم تحسینش می‌کنن (البته به غیر از هنرمندان واقعی و کسایی که از قبل می‌شناختنش، چون مرگ هنرش رو می‌دیدن).
تا اینکه نقاش با دیدن نقاشی بسیار زیبا و با روح یه نقاش دیگه تکونی می‌خوره و متوجه میشه چقدر به قهقرا رفته...

ولی هر چی تلاش می‌کنه دیگه نمی‌تونه به اون ذوق و قریحهٔ قبلی برگرده... در نتیجه دیوونه میشه و با ثروت هنگفتی که کسب کرده شروع می‌کنه به خریدن نقاشی‌های زیبا و درست و حسابی و بعد نابودشون می‌کنه...

آخر سر هم با همین جنون از دنیا می‌ره...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

خب تا اینجای کار با یه تراژدی عادی طرفیم، یه داستان اخلاقی از اینکه پول چطوری می‌تونه آدم‌ها و مخصوصا هنرمندان رو فاسد کنه.

ولی از اینجا به بعد یهو داستان چرخ می‌خوره و گوگول ما رو می‌بره به مجلسی که توش پرترهٔ یه پیرمرد به فروش گذاشته شده، پرتره‌ای با چشمانی به غایت زنده و هول‌انگیز...

اینجا یکی از حاضران به حرف در میاد و داستان عجیب یه پیرمرد رباخوار رو تعریف می‌کنه...

پیرمرد گویا پول بی‌حسابی در اختیار داشته و به هر کس هر چقدر می‌خواسته می‌داده، اما...
هر کسی که پولی از پیرمرد می‌گرفته به سرنوشت فجیعی دچار می‌شده (اینجا این فرد نمونه‌های مختلفی رو از این موارد تعریف می‌کنه که در نوع خودش وحشتناک و جالبه!)

این فرد تعریف‌کننده پدری داشته که یه نقاش ماهر و پارسا بوده و نقاشی قدیسین رو برای کلیساها می‌کشه.
پیرمرد رباخوار از این مرد می‌خواد صورتش رو نقاشی کنه تا همچنان بعد از مرگ به زندگی ادامه بده!
این مرد هم این کار رو انجام می‌ده ولی خودش از چیزی که آفریده وحشت می‌کنه و نقاشی رو نصفه رها می‌کنه.
پیرمرد می‌میره و نقاشی رو برای همین نقاش می‌فرسته.

و اینجا این مرد پارسا هم دچار حسادت می‌شه و کلی مشکل براش پیش میاد و نقاشی‌هاش اون معصومیت قبل رو از دست می‌دن، کرد متوجه میشه که چشم‌های همهٔ نقاشی‌هاش به چشم‌های شیطانی پیرمرد تبدیل شدن و وقتی می‌خواد پرترهٔ پیرمرد رو‌ نابود کنه یه نفر نقاشی رو ازش می‌گیره و با رفتن نقاشی دوباره به حالت اول برمی‌گرده!

بعدا پیگیر میشه و باز می‌خواد نقاشی رو نابود کنه ولی می‌فهمه نقاشی دست کسای دیگه‌ای افتاده و کلا از دسترسش خارج شده...

این مرد برای جبران گناه کشیدن این نقاشی در صومعه‌ای معتکف میشه و ریاضت‌های سختی می‌کشه و خلاصه قدیسی میشه برای خودش!

و در آخر به پسرش سفارش می‌کنه این نقاشی رو پیدا و نابود کنه (بعد از کلی سخنرانی در باب هنر واقعی 😄)

و حالا این پسر بالاخره بعد از سال‌ها این نقاشی رو تو این حراجی پیدا کرده و می‌خواد نابودش کنه...

داستان که به اینجا می‌رسه همهٔ حاضران برمی‌گردن تا دوباره نگاهی به نقاشی بندازن ولی می‌بینن دیگه خبری از پرترهٔ پیرمرد نیست و کتاب همین‌جا تموم میشه... (این صحنهٔ آخر خدایی برای من ترسناک بود 😱😅)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

اضافه شدن این عنصر فراطبیعی و وسط اومدن پای شیطان برام عجیب بود، چون اصلا انتظارش رو نداشتم و فکر می‌کردم با یه داستان رئال طرفم. 
و بعد با خودم فکر کردم با این اوصاف، از داستان چه نتیجه‌ای میشه گرفت؟ 
دیگه آیا می‌تونیم به اون نقاش اول خرده بگیریم؟ در صورتی که سرنوشت همهٔ کسانی که با خود این پیرمرد یا پرتره‌ش در تماس بودن همین بوده؟ 
با این حساب باید بپرسم دقیقا اینجا چی می‌خواستی بهمون بگی جناب گوگول؟ 
      
385

23

(0/1000)

نظرات

اولش از عکس فقط سیبیل هاش مشخص بود، میخواستم بپرسم این چه انتخابیه که خداروشکر عکس درست شد 😅😂
من خیلیی وقته دلم میخواد تاراس بولبا و نفوس مرده رو بخونم ولی اصلا شرایطش پیش نیومده 😑
نمایشنامه هاش رو نخوندی؟
7

0

اون جمله اول: 🤣🤣

بعد، نه کلا فقط همین دو تا رو خوندم که اینجا گفتم، نفوس مرده رو تو موخره ماجرای نزاع مترجم کاملا لو داد 😒 دیگه نمی‌دونم لطفی داره خوندنش یا نه...
بازرس هم باز جالب به نظر می‌رسید که اونم همون‌جا مترجم لو داد! ولی خب نکته‌ش اینه که صوتی هم نداره (من این دو تا رو کلا صوتی گوش دادم) 

1

واا مشکلش چیه؟😂
@szm_books 

0

مشکل اینکه صوتی نداره؟ 😅 اینکه من فرصت متنی خوندن این کتابا رو ندارم فهرست انتظار متنیم پره 😄 ولی اگه صوتی بود گوش می‌دادم.
@zahra_rsd 

0

من از گوگول یادداشتهای یک دیوانه و هفت داستان دیگر رو خوندم نگم همشون چقدر قشنگ و دلنشین بودن خیلی دوسشون داشتم
3

3

ماجرای نزاع هم فکر کنم تو اون کتاب هست، ولی خب برای من بیشتر که چی بود تا دلنشین، حالا ان‌شاءالله یه مروری هم واسه اون می‌نویسم. 

0

حالا چرا (که چی؟!)🥲
@szm_books 

0

ان‌شاءالله تو مرورم توضیح می‌دم 🥲
@m.h8489 

1

من بعد از خوندن این داستان با خودم گفتم کاش یه مسلمون هم یه داستان می‌نوشت و « ربا و پول‌پرستی» رو انقدر  هولناک توصیف می‌کرد!

گوگول تو داستان‌هاش  با بعضی چیزها می‌جنگه از جمله ربا، شراب خوارگی، فاصله‌ی طبقاتی، سیستم فاسد اداری و...
این داستان فضاش با بقیه‌ی داستان کوتاه‌هاش که تو « یادداشت‌های یک دیوانه » اومده خیلی فرق داره. تو اون کتاب با یک روحیه‌‌ی شوخ و شنگ، مسائل رو نقد می‌کنه.

در مجموع برداشتم ازش اینه که خیلی آدم اخلاق‌مداری بوده.
5

2

راستش من خودم چندان برداشت هولناکی از ربا و پول‌پرستی تو‌ ذهنم نیومد! اگه گوگول می‌ذاشت داستان تو همون بخش اول باقی می‌موند می‌شد بگم الان داشت بدی پول رو‌ نشون می‌داد. ولی با اضافه کردن بخش دوم و قاطی کردن یه عنصر فراطبیعی به نظرم بیشتر خرابش کرد، طوری که من اینطوری بودم که خب الان که چی؟ (چون توجه کن تو همون جامعه رباخوارهایی دیگه‌ای هم بودن و مشکلی نداشتن! مشکل فقط همین پیرمرد بود اونم نه به صورت عادی!) 

0

در مورد اینکه چه جور آدمی بوده یادم باشه به چیزایی که تو موخره ماجرای نزاع اومده بود تو مرورم اشاره کنم! 

0

راستش اون رباخوارهای دیگه رو الان یادم نمیاد. 
به نظرم می‌خواست بگه ربا، کار خود شیطانه.
بعد شیطان تو فرهنگ عامه‌ی اون زمان روسیه (اوکراین در واقع) نقش ویژه‌ای داشته به گمانم. چون تو داستان‌های کتاب «شب‌نشینی‌های دهکده نزدیک دیکانکا» ، که گوگول نوشته تا همین فرهنگ عامه رو نشون بده، مردم دهکده خیلی بامزه درباره‌ی شیطان فکر می‌کنن و حرف می‌زنن. 

حالا از این‌ها بگذریم، توصیفاتی که می‌کرد و تصاویری که می‌ساخت خیلی قوی و زنده نبودن؟
@szm_books 

0

قصد نداشتم بخونمش ولی الان با اینکه تقریبا داستان و میدونم دلم خواست بخونمش 

1

روشنا

1403/7/17

خب من از تیکه‌ای که گفتید نخونید، نخوندم
اما 
چطور ممکنه از داستایفسکی خوشت نیاد؟ 🥲😂
مروری نوشتی که بدونم چرا خوشت نمیاد؟ واقعاً جالبه 🥲🫠
1

1

منم دقیقا همینا که روشنا گفت 

1