یادداشت معصومه توکلی

این کتاب و
        این کتاب و دو جلد دیگرش، بازنوشتهٔ برگزیده‌ای از احادیث قدسی‌اند که همگی با خطاب «ای فرزند آدم» آغاز می‌شوند...
اولین باری که این کتاب را خواندم -بیست‌وسه سال پیش- شیفته‌اش شدم. شیفتهٔ بی‌واسطگی تکلم خداوندِ «اقرب من حیل الورید» ی که در هر صفحه من را مخاطب قرار می‌داد و بی‌ هیچ میانجی و حائل و پرده‌ای با من سخن می‌گفت. در صفحه‌ای نازم را می‌کشید و قربانم می‌رفت و در صفحه‌ای دیگر عتاب می‌کرد و دورم می‌ساخت. احساس می‌کردم صدایی از اعماق زمان و خارج از مکان دارد گوشم را در آغوش می‌گیرد. از خواندنش سیر نمی‌شدم و از خیره شدن به تصاویرش هم.‌ ابهام تصویرسازی‌های سفید و خاکستری‌اش باب طبع دل نوجوانم بود. هنری بود اما نه آن‌قدر که دل را بزند و فاصله ایجاد کند.
یک سال تمام، این کتاب همدم و همراه من بود. در زیارت و سفر، در کیف مدرسه و کنار بالش. صفحه‌ها را -بی ترتیب- حفظ بودم و نمی‌شد که سراغ این کتاب بروم و خشکْ‌چشم برگردم.
سال بعدترش، معلم قرآنی قسمتم شد که از او تأثیر بسیار پذیرفتم. در فرم و محتوا!!! مرا عوض کرد و در همه جای اندیشه‌ام ردّی از خود باقی گذاشت. آدم باسواد و خلاقی بود که همزمان هم شاگرد و پروردهٔ قیصر امین‌پور بود در سروش نوجوان و هم شاگرد علّامه عسگری بود در حدیث و شیعه‌شناسی. ادبیات خوانده بود و علوم قرآن و حدیث و شبیه هیچ ادبیات‌خوانده یا علوم قرآن‌وحدیث خواندهٔ دیگری نبود. مرا با بسیاری چیزها و کسان که پیش از آن دوست می‌داشتم بد کرد و با بسیاری کسان و چیزها که نمی‌شناختم یا دوست نمی‌داشتم، آشنا و دوست. مولانا -کسی که عاشقانه غزلیاتش را دوست داشتم و پدرم بخش بزرگی از مثنوی‌اش را از بر بود- همان کسی شد که تا چند سال بعد از شاگردی این بانو، نمی‌توانستم طرفش بروم. چقدر کوشیدم تا این تأثیر را زیر تأثیرهای دیگری قرار بدهم و آن عقاید را با عقاید دیگری روبه‌رو کنم تا تعادل بیابم... فقط خدا می‌داند! و چه راه درازی طی کردم تا فقط به حدود اثری که از وی پذیرفته بودم واقف شوم!
بگذریم...
این معلم عزیز من، معتقد بود که احادیث قدسی تقریباً همه از دم، جعلی‌اند یا مشکوک به جعلی بودن. پس هیچ وجهی ندارد که گزیده‌ای از این مجعولات یا مشکوکات را جمع و ترجمه کنیم و بدهیم برایش تصویرسازی کنند. همین. جای هیچ بحث و گفتگو هم نبود.
تمام شد. کتاب بالینی عزیزم را به کتابخانه تبعید کردم و هفت سال سراغش نرفتم. چه هفت سالی! همه فراز و همه نشیب. گشتن و واگشتن به قدر وسع. سفری که شرحش در این یادداشت (که به واقع به «یاد-داشت» بدل شده است!) نمی‌گنجد...
سال ۸۸، تسهیلگر فلسفه برای کودکان بودم و معلم کتابخوانی مخفی!😉 رسمی گذاشته بودم که هر جلسه اول کلاس یک کتاب معرفی کنم و به بچه‌ها امانتش بدهم. هرکس کتاب را می‌خواند، اسمش را در اولین صفحه‌اش می‌نوشت و تاریخ می‌زد و می‌سپردش به نفر بعدی. تا جایی که دیگر مشتاق و خواهانی نداشت. آن‌ وقت به من برگردانده می‌شد. «کتاب تنهایی» را مهرماه معرفی کردم و تا آخر اردیبهشت به من بازنگشت! و‌ وقتی برگشت، صفحهٔ اولش دیگر جایی برای اسم و امضای خوانندگان آتی نداشت. (خیلی گشتم تا پیدایش کنم و عکسی از صفحهٔ اولش ضمیمهٔ این سطور گردانم اما نیافتمش. دریغ.)
کتاب به قلب نوجوان‌ها نفوذ می‌کرد و صدایی دیگر را به گوششان می‌رساند. همان صدایی که هنوز بعد از این همه سال، بعد از ترک و واگذاشتن و دوباره پذیرفتنش، طنینش در گوش‌هایم مرا به همان دختر پانزده‌سالهٔ بی‌قراری بدل می‌کند که آن سال‌ها بودم. صدایی که شنیدنش مژدهٔ «برگشتن به خانه» است بعد از سفری طولانی...
این، همهٔ قصهٔ من با این کتاب نیست ولی جانِ قصه‌ام همین است. شاید به جای یادداشت، بایستی یک پست بلند می‌نوشتم تا رویم بشود باز هم در انبان قصه‌هایم دست کنم و بر این خطوط بیافزایم اما گفتم -به قول قیصر- بگذار تا بادِ سردی نوزیده و حرف‌های مرا از دهن نیانداخته بنویسم...


      
707

66

(0/1000)

نظرات

زیبا و دل نشین.
کاش پستش می‌کردید.
معلمتون هم ...
2

2

ممنونم. یک بار باید پستی بگذارم دربارهٔ کتاب‌هایی که رنگ‌وبوی نوجوانی‌ام شدند و آن وقت این کتاب را در صدر همه، به پستم سنجاق کنم... 

1

مشتاقانه منتظریم ❤انشالله  
 @masoomehtavakoli 

1

یک یادداشت <دل یک‌جوری کن> بود خانم😁
1

3

هاها. قربان دلت♥️
تعبیر «برگشتن به خانه بعد از سفری طولانی» را نیمی از تو و نیمی از جوآن ایکن وام گرفته‌ام. به خاطر همهٔ کلمه‌هایی که به من بخشیده‌ای، ممنون! 

2

آخيش بعد از مدت‌ها 
چقدر چسبید خواندن متن‌تون❤️
2

1

واقعاً بعد از مدت‌ها!🤦
دعا کن بیشتر موفق شوم به نوشتن... 

1

انشاالله 😍😍❤️  
 @masoomehtavakoli 

1

Daniel

Daniel

1403/12/9

حس میکنید برایند تاثیر معلمتون روی شما مثبت بود یا منفی ؟ 
1

1

بیش از هر چیز، این تأثیر «شدید» بود. شاید هم در آن سن آدم لاجرم شدیداً تأثیر می‌پذیرد. نمی‌دانم...
من خیلی به ایشان مدیونم. نحوهٔ قرآن خواندن و مواجهه‌ام با قرآن بعد از آشنایی با ایشان خیلی عوض شد و عمق یافت. و دریچه‌های بسیار خوبی برای درست نگریستن به تاریخ اسلام پیش رویم گشوده شد.
با این حال، در فراز و فرودهای عاطفی رابطه‌مان خیلی رنج کشیدم و البته که شاید همین رنج هم به حالم مفید بوده و بزرگم کرده.
همیشه با احترام از خودشان و با اعجاب و شگفتی از کلاسشان یاد می‌کنم که حتی الان هم می‌تواند به عنوان یک کلاس پیشرو و خلاقانه به معلم‌ها معرفی شود چه رسد به بیست‌ودو سال پیش.
با این همه، عقاید خاص و متفاوتشان راه من را بر کشف و‌ یافتن راهی شخصی تا مدت‌ها بست و اعتمادبه‌نفسم را برای اظهار آن‌چه فکر می‌کردم، متزلزل ساخت.
و باید بگویم که باور دارم: الخیر فی ما وقع. پس این دیدار و آشنایی و مواجهه هم نمی‌تواند جز خیر بوده باشد... 

2

چقدر کیف کردم از خوندن یادداشتتون و چقدر مشتاق‌تر شدم به دیدنتون.
2

1

ممنونم زهراجان
ان‌شاءالله به زودی دلی از عزای دیدار درمی‌آوریم♥️ 

1

انشالله انشالله
@masoomehtavakoli 

0

چقدر خوب و دل نشین بود...چقدر خوبه این کتاب ها را معرفی کردن به دیگران...من امروز صبح کتاب ...خواستم چیزی بگویم اما دیدم نه، با حدیث قدسی قابل قیاس نیست...حرفی که از بالا آمده تو را هم به بالا می برد...مثل شبنم که از بالا آمده و بالا می رود، در این روزگار که کلوخ شده ایم و به پایین نشستن بیشتر سوق داریم
4

1

فبلغ الله بکم اشرف محل المکرمین
و اعلی منازل المقربین
و ارفع درجات المرسلین...

آمین 

1

ممنونم که خواندید🌻 

1

الهی آمین...داستان اول لغت موران شیخ اشراق  
 @masoomehtavakoli 

1

سلام و ادب 
چه زیبا  از  خودتان و این کتاب گفتید.
من هم تقریباً کمی بعد از نوجوانی با این کتاب مواجه شدم و برایم عزیز و شگفت بود...
به تأثیر از این کتاب بود که شروع به بازآفرینی مجموعه احادیث قدسی با نام «گنجشک‌خدا» کردم  که حول محور رابطه خدا و یک گنجشک بود.
آن سال‌ها بازخوردهای زیادی داشت و هنوز داغ چاپ نکردن آن مجموعه به دلم مانده🥲
1

1

سلام بر شما
ممنونم که خواندید
حیف باشد. کم‌روزی ما که از خواندن  گنجشکک شما محروم ماندیم.
راهی ندارد که الان منتشرش کنید؟
شاید خود بنده هم بتوانم کمکی بکنم 

1

ممنون.
بزرگوارید.
چقدر هم خوب. 
حتما در بله پیام می‌دهم خدمتتان🥹🌸

1