یادداشت
1402/6/12
3.4
9
۳/۵از۵⭐️ لکسی پس از یک سانحه ی رانندگی، در بیمارستان به هوش می آید و فکر می کند همان دختری بیست و پنج ساله ی سابق با زندگی عاشقانه ی فاجعه آمیزش است. اما او در عین ناباوری در می یابد که سه سال گذشته و اکنون رئیس بخش مربوط به خودش شده، و از همه ی این ها گذشته، با میلیونری خوشتیپ ازدواج کرده است! او نمی تواند این اتفاقات را باور کند، مخصوصا وقتی خانه ی جدید، باشکوه و خیره کننده ی خود را می بیند. اما لکسی خیلی زود متوجه می شود که زندگی بی نقصش، تماما آن چیزی نیست که به نظر می رسد. تمام دوستان قدیمی اش اکنون از او متنفرند و رقیبی سرسخت برای گرفتن شغل او در حال تلاش است. سپس سر و کله ی مردی ژولیده اما جذاب پیدا می شود و ماجرا را پیچیده تر از قبل می کند. __________________________________________ کتاب رو بدون هیچ شناخت ازش و نویسندش،فقط فقط بخاطر اینکه چاپ قدیمش رو پیدا کرده بودم، خریدم😂🥲با شروعش جذاب بنظر رسید و وقتی یکمی خوندم احساس کردم دارم ریدینگ اسلامپ میشم باهاش اما در ادامه داستان رو غلتک میفته. داستان به اون طنزی که پشت کتاب بهش اشاره کرده، نیست اما بعضی جاهاش تونست منو بخندونه و خب کتاب روونیه. ایده ی باحالی هم داشت اصلا نمیتونم تصور کنم که مثلا سه سال آخر زندگیم رو فراموشی بگیرم و بعد بفهمم شخصیت، جایگاه اجتماعی و کلی چیز دیگه از زندگیم تغییر کرده و بایدم خودمو یه بار دیگه با اونا وفق بدم😂😭 در آخر میشه به عنوان سرگرمی یا بعد خوندن چندتا کتاب سنگین به این کتاب هم به نگاهی انداخت👀✨️ پ.ن:نمیدونمچراولیحالمازاریک بهم میخوره😭😂🤌
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.