بریدههای کتاب زهراسآدات زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 162 کاری کرد با خودم احساس غریبگی کنم. 0 2 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 136 مادر! در دعاهایت من را فراموش نکن. مرا به او یادآوری کن، او که به همه میبخشد و در آسمانها میدرخشد. 0 3 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 112 ناشی بودم و کاری کردم بیشتر عذاب بکشد، چون در دوزخی خودساخته بود، چنان دور از من که صدایم این فاصله را بدتر میکرد. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 81 از درون حالم بد بود و انگار لبخندم را با پونز نگه داشته بودند روی صورتم. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 28 خواهش میکنم، خدای عزیز، یک لطف دیگر هم بکن؛ کاری کن مادرم خوشحال باشد. مادرم خیلی نگران است. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 21 آن موقع بیست سالم بود. میگفتم لعنتی، صبر داشته باش. حداقل ده سال وقت داری، پس سخت نگیر، بزن بیرون و دربارهی زندگی چیز یاد بگیر، توی خیابانها قدم بزن. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 8 انگار چیزی که من نیاز داشتم هیچجا نبود. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 161 این دستگاه تعلیم و آموزش است که ملتها را فرهیخته یا نادان بار میآورد. بیایید اذهان مردم را تا جایی که ممکن است مهیای آموختن کنید. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 159 ای آقایانی که در مرکز تالار مجلس نشستهاید، ای آقایانی که جایتان در بخشهای انتهایی مجلس است، بخش اعظمی از مردم دارند رنج میکشند. واقعیت این است. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 137 همیشه همینطور است. محبوبیت از سوی اکثریت، همیشه با نفرت و بیزاری اقلیت همراه است. عشقوعلاقهی بردهها به یک نفر همیشه غیظ و تنفر اربابان را نیز برای او در بر خواهد داشت. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 136 یک انسان متفکر را در میان انسانهایی که هیچ اندیشه و خیالی در سر ندارند، تصور کنید. پس از مدتزمانی مشخص و به واسطهی جذبهای که نمیتوان در برابر آن مقاومت کرد، همهی آن مغزهای تهی و تاریک، با فروتنی محض به آن مغز نورانی نزدیک شده و با تحسین و ستایش به گرد او خواهند چرخید. برخی انسانها آهن، و برخی دیگر آهنربا هستند. او، آهنربا بود. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 135 معمولا زمانی که فاجعهای شخصی و یا عمومی بر سرمان آوار میشود، اگر در ویرانهها و جزئیات مانده از آن آوار بهخوبی جستوجو کنیم، ساختار و استخوان بندیِ آن فاجعه هرچه که باشد، همیشه درخواهیم یافت که بنای آن فاجعه کورکورانه توسط شخصی میانمایه و خیرهسر ساخته شده که به آنچه انجام میدهد ایمان داشته و خود را میستاید. دنیا پُر است از این افرادِ خیرهسل و حقیر که سرنوشت و زندگی انسانهای دیگر را نابود میکنند. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 135 انسانهای سادهلوح بیشماری هستند که لجاجت و سرسختی را اراده تلقی کرده و نورِ شمع را با نور ستاره قیاس میکنند. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 117 افسوس! در تمام دنیا فقط یک نفر را عمیقا دوست داشته باشی، با تمام وجودت به او عشق بورزی، روبهروی تو نشسته باشد، تو را ببیند و نگاهت کند، با تو حرف بزند و به سوالاتت پاسخ دهد اما تو را نشناسد! دردناک است. این که جز او به تسلی و دلجوییِ هیچکس نیاز نداشته باشی، و او در این دنیا تنها کسی باشد که از این موضوع بیخبر است و نمیداند که به دلجوییاش احتیاج داری. 《صفحهی ۱۱۷》 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 103 + شما تازه از تيمارستان مرخص شدهاید؟! چه سطلی را هم انتخاب کردهاید تا با آن از چاه خوشبختی آب بکشید! من؟! عامل خوشبختی فرد دیگری شوم؟! چه حرفها. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 86 + شما خیلی در فکر هستید مرد جوان. - مرد جوان؟! من از شما خیلی سالخوردهترم. هر پانزده دقیقه یک سال پیر میشوم. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 53 درد جسمانی در قیاس با دردوعذابی که روح متحمل میشود هیچ است! 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 48 به یاد میآورم که در کتابی خواندم همه انسانها با تعلیقی جاودانه، محکوم به مرگاند. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 47 تا آن زمان احساس میکردم نفس میکشم، قلبم میتپد و در محیطی همسان با انسانهای دیگر زندگی میکنم. اما حالا حصاری را که میان من و جهان بود بهوضوح تشخیص میدادم. دیگر هیچچیز برایم معنا و مفهوم گذشته را نداشت. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 37 ما به آنان که به خاطر فقدان خداوند و ایمان افسوس میخورند، گفتهایم: خدا خواهد ماند. به آنان که به خاطر فقدان سلطنت افسوس میخورند هم میگوییم: وطن، خواهد ماند. 0 0
بریدههای کتاب زهراسآدات زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 162 کاری کرد با خودم احساس غریبگی کنم. 0 2 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 136 مادر! در دعاهایت من را فراموش نکن. مرا به او یادآوری کن، او که به همه میبخشد و در آسمانها میدرخشد. 0 3 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 112 ناشی بودم و کاری کردم بیشتر عذاب بکشد، چون در دوزخی خودساخته بود، چنان دور از من که صدایم این فاصله را بدتر میکرد. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 81 از درون حالم بد بود و انگار لبخندم را با پونز نگه داشته بودند روی صورتم. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 28 خواهش میکنم، خدای عزیز، یک لطف دیگر هم بکن؛ کاری کن مادرم خوشحال باشد. مادرم خیلی نگران است. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 21 آن موقع بیست سالم بود. میگفتم لعنتی، صبر داشته باش. حداقل ده سال وقت داری، پس سخت نگیر، بزن بیرون و دربارهی زندگی چیز یاد بگیر، توی خیابانها قدم بزن. 0 1 زهراسآدات دیروز از غبار بپرس جان فانته 3.9 19 صفحۀ 8 انگار چیزی که من نیاز داشتم هیچجا نبود. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 161 این دستگاه تعلیم و آموزش است که ملتها را فرهیخته یا نادان بار میآورد. بیایید اذهان مردم را تا جایی که ممکن است مهیای آموختن کنید. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 159 ای آقایانی که در مرکز تالار مجلس نشستهاید، ای آقایانی که جایتان در بخشهای انتهایی مجلس است، بخش اعظمی از مردم دارند رنج میکشند. واقعیت این است. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 137 همیشه همینطور است. محبوبیت از سوی اکثریت، همیشه با نفرت و بیزاری اقلیت همراه است. عشقوعلاقهی بردهها به یک نفر همیشه غیظ و تنفر اربابان را نیز برای او در بر خواهد داشت. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 136 یک انسان متفکر را در میان انسانهایی که هیچ اندیشه و خیالی در سر ندارند، تصور کنید. پس از مدتزمانی مشخص و به واسطهی جذبهای که نمیتوان در برابر آن مقاومت کرد، همهی آن مغزهای تهی و تاریک، با فروتنی محض به آن مغز نورانی نزدیک شده و با تحسین و ستایش به گرد او خواهند چرخید. برخی انسانها آهن، و برخی دیگر آهنربا هستند. او، آهنربا بود. 0 1 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 135 معمولا زمانی که فاجعهای شخصی و یا عمومی بر سرمان آوار میشود، اگر در ویرانهها و جزئیات مانده از آن آوار بهخوبی جستوجو کنیم، ساختار و استخوان بندیِ آن فاجعه هرچه که باشد، همیشه درخواهیم یافت که بنای آن فاجعه کورکورانه توسط شخصی میانمایه و خیرهسر ساخته شده که به آنچه انجام میدهد ایمان داشته و خود را میستاید. دنیا پُر است از این افرادِ خیرهسل و حقیر که سرنوشت و زندگی انسانهای دیگر را نابود میکنند. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 135 انسانهای سادهلوح بیشماری هستند که لجاجت و سرسختی را اراده تلقی کرده و نورِ شمع را با نور ستاره قیاس میکنند. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 117 افسوس! در تمام دنیا فقط یک نفر را عمیقا دوست داشته باشی، با تمام وجودت به او عشق بورزی، روبهروی تو نشسته باشد، تو را ببیند و نگاهت کند، با تو حرف بزند و به سوالاتت پاسخ دهد اما تو را نشناسد! دردناک است. این که جز او به تسلی و دلجوییِ هیچکس نیاز نداشته باشی، و او در این دنیا تنها کسی باشد که از این موضوع بیخبر است و نمیداند که به دلجوییاش احتیاج داری. 《صفحهی ۱۱۷》 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 103 + شما تازه از تيمارستان مرخص شدهاید؟! چه سطلی را هم انتخاب کردهاید تا با آن از چاه خوشبختی آب بکشید! من؟! عامل خوشبختی فرد دیگری شوم؟! چه حرفها. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 86 + شما خیلی در فکر هستید مرد جوان. - مرد جوان؟! من از شما خیلی سالخوردهترم. هر پانزده دقیقه یک سال پیر میشوم. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 53 درد جسمانی در قیاس با دردوعذابی که روح متحمل میشود هیچ است! 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 48 به یاد میآورم که در کتابی خواندم همه انسانها با تعلیقی جاودانه، محکوم به مرگاند. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 47 تا آن زمان احساس میکردم نفس میکشم، قلبم میتپد و در محیطی همسان با انسانهای دیگر زندگی میکنم. اما حالا حصاری را که میان من و جهان بود بهوضوح تشخیص میدادم. دیگر هیچچیز برایم معنا و مفهوم گذشته را نداشت. 0 0 زهراسآدات 2 روز پیش آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 72 صفحۀ 37 ما به آنان که به خاطر فقدان خداوند و ایمان افسوس میخورند، گفتهایم: خدا خواهد ماند. به آنان که به خاطر فقدان سلطنت افسوس میخورند هم میگوییم: وطن، خواهد ماند. 0 0