بریده کتابهای زهرا غلامى زهرا غلامى 1403/8/14 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.7 58 صفحۀ 49 جنگیدن برای زندگی لحظهها را واقعی میکند.وضوح تصویر بالا میرود.تو تماما هستی و این "تماما بودن" قدرتی فشرده دارد که با لذتی دردناک همراه است. 0 28 زهرا غلامى 1403/2/29 لهجهها اهلی نمیشوند خالد مطاوع 4.2 29 صفحۀ 91 با استانداردهای جهان اروپای صنعتی، ما روستاییان فقیری هستیم. اما وقتی پدربزرگم را در آغوش میکشم، چنان احساس غنا میکنم که انگار نُتی در تپشهای قلب جهانم. 0 3 زهرا غلامى 1402/11/3 مثل نهنگ نفس تازه می کنم معصومه امیرزاده 4.4 78 صفحۀ 1 نفسم را پر و خالی میکنم و میگویم: از اینکه به من فرصت دوباره دادی، ممنونم! هر بحران، بهار یک مسئولیت تازه است. مسئولیت امشب من این است که دلم را با تو برای گرفتن و دادن این جوانه ترد یکدله کنم. باید هر لحظه به سمت تو برگردم و با اعتماد به تو، قسمتی از پادشاهیات باشم. تو من را زن آفریدی. تو من را قوی، مثل یک نهنگ آفریدی؛ 0 4 زهرا غلامى 1402/11/3 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 67 مکماهون رو به زری ادامه داد: خوب که فکرش را میکنم میبینم همهی ما در تمام عمرمان بچه هایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان.. مذهبمان... 0 1 زهرا غلامى 1402/6/14 لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ الهام شوشتری زاده 3.7 26 صفحۀ 73 زندگی سریع تغییر میکند. زندگی در لحظه تغییر میکند. نشستهای شام بخوری و ناگهان زندگیای که برایت آشناست تمام میشود. 0 42
بریده کتابهای زهرا غلامى زهرا غلامى 1403/8/14 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.7 58 صفحۀ 49 جنگیدن برای زندگی لحظهها را واقعی میکند.وضوح تصویر بالا میرود.تو تماما هستی و این "تماما بودن" قدرتی فشرده دارد که با لذتی دردناک همراه است. 0 28 زهرا غلامى 1403/2/29 لهجهها اهلی نمیشوند خالد مطاوع 4.2 29 صفحۀ 91 با استانداردهای جهان اروپای صنعتی، ما روستاییان فقیری هستیم. اما وقتی پدربزرگم را در آغوش میکشم، چنان احساس غنا میکنم که انگار نُتی در تپشهای قلب جهانم. 0 3 زهرا غلامى 1402/11/3 مثل نهنگ نفس تازه می کنم معصومه امیرزاده 4.4 78 صفحۀ 1 نفسم را پر و خالی میکنم و میگویم: از اینکه به من فرصت دوباره دادی، ممنونم! هر بحران، بهار یک مسئولیت تازه است. مسئولیت امشب من این است که دلم را با تو برای گرفتن و دادن این جوانه ترد یکدله کنم. باید هر لحظه به سمت تو برگردم و با اعتماد به تو، قسمتی از پادشاهیات باشم. تو من را زن آفریدی. تو من را قوی، مثل یک نهنگ آفریدی؛ 0 4 زهرا غلامى 1402/11/3 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 67 مکماهون رو به زری ادامه داد: خوب که فکرش را میکنم میبینم همهی ما در تمام عمرمان بچه هایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان.. مذهبمان... 0 1 زهرا غلامى 1402/6/14 لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ الهام شوشتری زاده 3.7 26 صفحۀ 73 زندگی سریع تغییر میکند. زندگی در لحظه تغییر میکند. نشستهای شام بخوری و ناگهان زندگیای که برایت آشناست تمام میشود. 0 42