بریده‌های کتاب яσвεят

سارن گفت : «وقتی از این مرد حرف می زنید ، بزارید همه بدونن که او در دفاع از ما کشته شد . اجازه بدید گفته بشه پس از تمام این وقایع "او" دشمن ما نبود ، اون ناجی ما بود »

به نظر می رسید دمی در نهایت به دعاهای او پاسخ داده . برای سارن شوهری فرستاده بود ، هر چند این شوهر چیزی نبود که سارن انتظارش را داشت . با خود فکر کرد شاید باید یه کم دقیق تر می گفتم چی میخوام .

به طور مرموز و توجیه نا پذیری "شائود"بر او نازل شده بود .

وقتی آدم دلیلی برای زندگی پیدا نکنه ، تسلیم میشه . این زخم دردناکه ؛ اما هر بار تیر کشیدنش به من یادآوری می‌کنه که اونو با شرافت به دست آوردم .

گفت:« اعتراف کن .» «تو نمیتونی ....» بنگ! ساطور نوک انگشت وسط تیوفل را جدا کرد.