بریده‌ کتاب‌های رابرت

در سلاخ‌خانه، حرف اول و آخر را خون‌کارِ سلاخ‌خانه می‌زد، باقی آن‌قدر پیر بودند که جز سلاخی اسب‌ها کاری ازشان برنمی‌آمد، آن‌طوری هم که آن پیرمردها حیـوان را می‌کشـتند، گـوشتـش بی‌مـزه می‌شـد، مـزۀ چـوب می‌گـرفـت.

موقعیتِ کنایه آمیزِ روباتی که نیازمند کامپیوتر است از ذهن دکس دور نماند و برایش این موضوع بامزه به نظر رسید.

تراویز گفت؛:«جانوف، زده به سرت.توی کهکشانی زندگی می کنند که از چند هزار سال پیش به این طرف دور تا دورشان انسان بوده.چرا تازه الان کنجکاو بشوند؟ چرا خیلی قبل تر کنجکاو نشده اند؟ اگر هم الان کنجکاو شده اند، چراما رو انتخاب کرده اند؟ اگر می خواهند انسان ها و فرهنگ انسانی را بررسی کنند، چرا سیاره های میشل را بررسی نمی کنند؟ چرا تا ترمینوس دنبال ما آمده اند؟ » «شاید به بنیاد علاقه دارند.»