بریدههای کتاب سارا کاظم زاده عطار سارا کاظم زاده عطار 1404/5/12 بادام وون پیونگ سون 3.9 341 صفحۀ 157 بیشتر مردم میتوانستند احساس کنند، اما اقدامی نکردند. گفتند که همدردی میکنند، اما به راحتی فراموش کردند. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/4/13 پدر، عشق و پسر سیدمهدی شجاعی 4.5 161 صفحۀ 10 راه بلافاصله باز شد و من سوارم را برق آسا به کناره شریعه رساندم. علی پیاده شد و گلوی مشکها را به دست آب سپرد و به من اشاره کرد که آب بنوشم من چشمهایم را به او دوختم و در دل گفتم: «تا تو آب ننوشی من لب تر نمی کنم.» او بند مشکها را رها کرد تا من بند دلم پاره شود و آمرانه به من چشم دوخت. این نگاه، نگاهی نبود که اطاعت نیاورد. من سر در آب فرو بردم و چشم به او دوختم بی حتی تکان لب و زبان و دهان. اما او کسی نبود که آب نخوردن مرا نفهمد. دست مرطوبش را به سر و چشمم کشید و نگاهش رنگ خواهش گرفت آن قدر که من خواستم تمام فرات را از سر نگاه او یک جا ببلعم. مشکها پر شد بی آن که او لبی به خواهش آب تر کند وقتی که بر من نشست و خنکای دو مشک را به پهلوهای عرق کرده ام سپرد، دوباره صدای چکاچک شمشیرها در گوشم پیچید و من مبهوت از این که چگونه در این مدت کوتاه در نگاه او گم شده بودم که هیچ صدایی را نمی شنیدم و هیچ حضور دیگری را احساس نمیکردم. ... - پدر جان! این آب برای هر که تشنه است. بخصوص این برادر کوچک و... و اگر چیزی باقی ماند ، من نیز تشنه ام. آرام بگیر لیلا! من خود از تجدید این خاطره آتش گرفته ام. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/22 به امید دل بستم لان کالی 4.1 165 صفحۀ 6 تمام زندگیمان را تظاهر کرده بودیم و اگر برای مدتی طولانی تظاهر کنیم ، دیر یا زود واقعیت سیلیاش را روی گوشمان میخواباند تا بیشتر از این به آن توهین نکنیم. 0 3 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/22 به امید دل بستم لان کالی 4.1 165 صفحۀ 1 اعتراف همیشه بیرحمانه است ، اعتراف چیزی است برای تسلیم شدن. 0 2 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/21 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 174 دیروز قبل از اینکه از پیشت بروم سرحال بودی دکتر میگفت لابد من پرستار خوبی هستم چون تو انگار به اندازه ی ده سال جوانتر شده بودی. امیدوارم عشق همه را ده سال جوان تر نکند ، عزیزم اگر من ده سال جوانتر و یازده سالم بشود باز هم به من علاقه داری؟ 0 3 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/18 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 151 وقتی مادر دخترک فهمید که آن تکه کاغذ صد دلار پول است داد زد : خدایا شکرت! من گفتم بابا لنگ دراز این را فرستاده نه خدای مهربان ( البته آنجا گفتم آقای اسمیت) مادر گفت: اما خدای مهربان این فکر را در سر آقای اسمیت انداخته من گفتم: اصلا این طور نیست! خود من بودم که این فکر را در سرآقای اسمیت انداختم اما به هر حال بابا، امیدوارم که خدای مهربان اجری شایسته به شما بدهد شما استحقاقش را دارید که تا ده هزار سال خارج از جهنم باشید. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/18 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 135 آدم هیچوقت هوس چیزهایی که نداشته نمیکند ولی محروم ماندن از چیزهایی که آدم فکر میکند حق طبیعی اش است خیلی سخت است . زندگی جولیا و سالی فلسفه رواقی مرا تحت تاثیر قرار میدهد آنها هر دو از کودکی همه چیز داشته اند. برای همین خوشبختی را به عنوان یک چیز طبیعی پذیرفته اند به نظرشان دنیا هر چه را که دلشان بخواهد به آنها بدهکار است. شاید هم واقعاً همین جور باشد چون در هر حال دنیا هم انگار این بدهکاری را قبول دارد و دارد به آنها میپردازد. ولی این دنیا به من بدهکاری ای ندارد و از روز اول خیلی شفاف این را به من گفته. من حق ندارم بدون داشتن اعتبار چیزی قرض کنم چون بالاخره یک وقتی دنیا در جواب ادعای طلبم به من میگوید هیچ اعتباری ندارم . 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/18 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 124 خوشیهای بزرگ زیاد مهم نیست مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد . بابا جون من رمز واقعی خوشبختی را کشف کرده ام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلاً نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد . من میخواهم بعد از این زندگی بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم میخواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم . بیشتر مردم زندگی نمیکنند فقط با هم مسابقه ی دو گذاشته اند. می خواهند به هدفی در افق دور دست برسند ولی در گرماگرم رفتن آن قدر نفس شان بند می آید و نفس نفس می زنند که چشمشان زیباییها و آرامش سرزمینی را که از آن میگذرند نمیبینند و بعد یک وقت چشمشان به خودشان می افتد و میبینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمیکند به هدفشان رسیده اند یا نرسیده اند. من تصمیم گرفته ام که سر راه بنشینم و حتی اگر هرگز نویسنده ی بزرگی نشوم یک عالم خوشیهای کوچک زندگی را روی هم تلنبار کنم. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/12/12 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 54 من کم کم دارم شخصیت زیبا و قوی خودم را می سازم .همه همین کار را می توانند بکنند من با این نظریه که بدبختی و غم و ناامیدی قوای اخلاقی آدم را می سازد ، مخالفم. آدم هایی خوشبخت هستند که وجودشان سرشار از محبت است . 0 4 سارا کاظم زاده عطار 1403/11/19 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 31 می دانم که نباید از شما توقع داشته باشم و به من تذکر داده اند که نباید با سوال هایم اذیتتان کنم، ولی باباجون ، فقط یکبار ؛ میخواستم بدانم شما خیلی پیرید؟ یا فقط کمی پیرید؟ سرتان تاس است؟ خیلی سخته که آدم راجع به شما هم مثل قضایای هندسه، انتزاعی فکر کند . مفروض است مرد ثروتمندی که از دختر ها متنفر است ولی به دختر پررویی خیلی کمک کرده است. پیدا کنید قیافه او را؟ 0 4 سارا کاظم زاده عطار 1403/10/21 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 83 صفحۀ 119 می خواهم راهی پیدا کنم تا این قدر به خودم صدمه نزنم . میخواهم خوبی ها و شادی های زندگی را بیشتر از بدی ها و غم هایش تجربه کنم. "می خواهم آنقدر زمین بخورم تا راه بلند شدن را بیاموزم" . میخواهم آنقدر شکست بخورم تا مسیر های جدید و بهتری را کشف کنم . میخواهم از جزر و مد احساساتم لذت ببرم و آن را به عنوان ریتم زندگی بپذیرم . میخواهم در تاریکی قدم بزنم تا بالاخره پرتویی از نور را پیدا کنم و مدتی طولانی زیر آن بمانم. 0 2 سارا کاظم زاده عطار 1403/7/18 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 83 صفحۀ 16 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 222 سهراب :آیا خدا به خاطر کاری که با آن مرد کردم مرا به جهنم می اندازد؟ پدر همیشه میگفت صدمه زدن حتی به آدم های بد اشتباه است . چون آنها فقط کار بد بلد هستند و گاهی افراد بد هم متحول می شوند امیر : اما سهراب جان انسان های بد در این دنیا وجود دارند و گاهی انسان های بد ، بد می مانند . گاهی باید در مقابلشان بایستی . 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 221 به عقیده من ، رستگاری واقعی زمانی رخ می دهد که گناه به کار خیر منتهی شود 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/16 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 147 سرنوشت فقط کاری که انجام میدهی و نمیدهی، است 0 3 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/4 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 15 بابا گفت: فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است. اگر مردی را بکشی، یک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی. وقتی دروغ میگویی، حق کسی را از دانستن حقیقت میدزدی. وقتی تقلب میکنی، حق را از انصاف میدزدی. میفهمی؟ 0 3
بریدههای کتاب سارا کاظم زاده عطار سارا کاظم زاده عطار 1404/5/12 بادام وون پیونگ سون 3.9 341 صفحۀ 157 بیشتر مردم میتوانستند احساس کنند، اما اقدامی نکردند. گفتند که همدردی میکنند، اما به راحتی فراموش کردند. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/4/13 پدر، عشق و پسر سیدمهدی شجاعی 4.5 161 صفحۀ 10 راه بلافاصله باز شد و من سوارم را برق آسا به کناره شریعه رساندم. علی پیاده شد و گلوی مشکها را به دست آب سپرد و به من اشاره کرد که آب بنوشم من چشمهایم را به او دوختم و در دل گفتم: «تا تو آب ننوشی من لب تر نمی کنم.» او بند مشکها را رها کرد تا من بند دلم پاره شود و آمرانه به من چشم دوخت. این نگاه، نگاهی نبود که اطاعت نیاورد. من سر در آب فرو بردم و چشم به او دوختم بی حتی تکان لب و زبان و دهان. اما او کسی نبود که آب نخوردن مرا نفهمد. دست مرطوبش را به سر و چشمم کشید و نگاهش رنگ خواهش گرفت آن قدر که من خواستم تمام فرات را از سر نگاه او یک جا ببلعم. مشکها پر شد بی آن که او لبی به خواهش آب تر کند وقتی که بر من نشست و خنکای دو مشک را به پهلوهای عرق کرده ام سپرد، دوباره صدای چکاچک شمشیرها در گوشم پیچید و من مبهوت از این که چگونه در این مدت کوتاه در نگاه او گم شده بودم که هیچ صدایی را نمی شنیدم و هیچ حضور دیگری را احساس نمیکردم. ... - پدر جان! این آب برای هر که تشنه است. بخصوص این برادر کوچک و... و اگر چیزی باقی ماند ، من نیز تشنه ام. آرام بگیر لیلا! من خود از تجدید این خاطره آتش گرفته ام. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/22 به امید دل بستم لان کالی 4.1 165 صفحۀ 6 تمام زندگیمان را تظاهر کرده بودیم و اگر برای مدتی طولانی تظاهر کنیم ، دیر یا زود واقعیت سیلیاش را روی گوشمان میخواباند تا بیشتر از این به آن توهین نکنیم. 0 3 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/22 به امید دل بستم لان کالی 4.1 165 صفحۀ 1 اعتراف همیشه بیرحمانه است ، اعتراف چیزی است برای تسلیم شدن. 0 2 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/21 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 174 دیروز قبل از اینکه از پیشت بروم سرحال بودی دکتر میگفت لابد من پرستار خوبی هستم چون تو انگار به اندازه ی ده سال جوانتر شده بودی. امیدوارم عشق همه را ده سال جوان تر نکند ، عزیزم اگر من ده سال جوانتر و یازده سالم بشود باز هم به من علاقه داری؟ 0 3 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/18 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 151 وقتی مادر دخترک فهمید که آن تکه کاغذ صد دلار پول است داد زد : خدایا شکرت! من گفتم بابا لنگ دراز این را فرستاده نه خدای مهربان ( البته آنجا گفتم آقای اسمیت) مادر گفت: اما خدای مهربان این فکر را در سر آقای اسمیت انداخته من گفتم: اصلا این طور نیست! خود من بودم که این فکر را در سرآقای اسمیت انداختم اما به هر حال بابا، امیدوارم که خدای مهربان اجری شایسته به شما بدهد شما استحقاقش را دارید که تا ده هزار سال خارج از جهنم باشید. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/18 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 135 آدم هیچوقت هوس چیزهایی که نداشته نمیکند ولی محروم ماندن از چیزهایی که آدم فکر میکند حق طبیعی اش است خیلی سخت است . زندگی جولیا و سالی فلسفه رواقی مرا تحت تاثیر قرار میدهد آنها هر دو از کودکی همه چیز داشته اند. برای همین خوشبختی را به عنوان یک چیز طبیعی پذیرفته اند به نظرشان دنیا هر چه را که دلشان بخواهد به آنها بدهکار است. شاید هم واقعاً همین جور باشد چون در هر حال دنیا هم انگار این بدهکاری را قبول دارد و دارد به آنها میپردازد. ولی این دنیا به من بدهکاری ای ندارد و از روز اول خیلی شفاف این را به من گفته. من حق ندارم بدون داشتن اعتبار چیزی قرض کنم چون بالاخره یک وقتی دنیا در جواب ادعای طلبم به من میگوید هیچ اعتباری ندارم . 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1404/2/18 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 124 خوشیهای بزرگ زیاد مهم نیست مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد . بابا جون من رمز واقعی خوشبختی را کشف کرده ام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلاً نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد . من میخواهم بعد از این زندگی بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم میخواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم . بیشتر مردم زندگی نمیکنند فقط با هم مسابقه ی دو گذاشته اند. می خواهند به هدفی در افق دور دست برسند ولی در گرماگرم رفتن آن قدر نفس شان بند می آید و نفس نفس می زنند که چشمشان زیباییها و آرامش سرزمینی را که از آن میگذرند نمیبینند و بعد یک وقت چشمشان به خودشان می افتد و میبینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمیکند به هدفشان رسیده اند یا نرسیده اند. من تصمیم گرفته ام که سر راه بنشینم و حتی اگر هرگز نویسنده ی بزرگی نشوم یک عالم خوشیهای کوچک زندگی را روی هم تلنبار کنم. 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/12/12 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 54 من کم کم دارم شخصیت زیبا و قوی خودم را می سازم .همه همین کار را می توانند بکنند من با این نظریه که بدبختی و غم و ناامیدی قوای اخلاقی آدم را می سازد ، مخالفم. آدم هایی خوشبخت هستند که وجودشان سرشار از محبت است . 0 4 سارا کاظم زاده عطار 1403/11/19 نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز جلد 1 جین وبستر 4.3 4 صفحۀ 31 می دانم که نباید از شما توقع داشته باشم و به من تذکر داده اند که نباید با سوال هایم اذیتتان کنم، ولی باباجون ، فقط یکبار ؛ میخواستم بدانم شما خیلی پیرید؟ یا فقط کمی پیرید؟ سرتان تاس است؟ خیلی سخته که آدم راجع به شما هم مثل قضایای هندسه، انتزاعی فکر کند . مفروض است مرد ثروتمندی که از دختر ها متنفر است ولی به دختر پررویی خیلی کمک کرده است. پیدا کنید قیافه او را؟ 0 4 سارا کاظم زاده عطار 1403/10/21 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 83 صفحۀ 119 می خواهم راهی پیدا کنم تا این قدر به خودم صدمه نزنم . میخواهم خوبی ها و شادی های زندگی را بیشتر از بدی ها و غم هایش تجربه کنم. "می خواهم آنقدر زمین بخورم تا راه بلند شدن را بیاموزم" . میخواهم آنقدر شکست بخورم تا مسیر های جدید و بهتری را کشف کنم . میخواهم از جزر و مد احساساتم لذت ببرم و آن را به عنوان ریتم زندگی بپذیرم . میخواهم در تاریکی قدم بزنم تا بالاخره پرتویی از نور را پیدا کنم و مدتی طولانی زیر آن بمانم. 0 2 سارا کاظم زاده عطار 1403/7/18 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 83 صفحۀ 16 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 222 سهراب :آیا خدا به خاطر کاری که با آن مرد کردم مرا به جهنم می اندازد؟ پدر همیشه میگفت صدمه زدن حتی به آدم های بد اشتباه است . چون آنها فقط کار بد بلد هستند و گاهی افراد بد هم متحول می شوند امیر : اما سهراب جان انسان های بد در این دنیا وجود دارند و گاهی انسان های بد ، بد می مانند . گاهی باید در مقابلشان بایستی . 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 221 به عقیده من ، رستگاری واقعی زمانی رخ می دهد که گناه به کار خیر منتهی شود 0 1 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/16 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 147 سرنوشت فقط کاری که انجام میدهی و نمیدهی، است 0 3 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/4 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 261 صفحۀ 15 بابا گفت: فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است. اگر مردی را بکشی، یک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی. وقتی دروغ میگویی، حق کسی را از دانستن حقیقت میدزدی. وقتی تقلب میکنی، حق را از انصاف میدزدی. میفهمی؟ 0 3