بریده‌ای از کتاب پدر، عشق و پسر اثر سیدمهدی شجاعی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 10

راه بلافاصله باز شد و من سوارم را برق آسا به کناره شریعه رساندم. علی پیاده شد و گلوی مشکها را به دست آب سپرد و به من اشاره کرد که آب بنوشم من چشمهایم را به او دوختم و در دل گفتم: «تا تو آب ننوشی من لب تر نمی کنم‌.» او بند مشکها را رها کرد تا من بند دلم پاره شود و آمرانه به من چشم دوخت. این نگاه، نگاهی نبود که اطاعت نیاورد. من سر در آب فرو بردم و چشم به او دوختم بی حتی تکان لب و زبان و دهان. اما او کسی نبود که آب نخوردن مرا نفهمد. دست مرطوبش را به سر و چشمم کشید و نگاهش رنگ خواهش گرفت آن قدر که من خواستم تمام فرات را از سر نگاه او یک جا ببلعم. مشکها پر شد‌ بی آن که او لبی به خواهش آب تر کند وقتی که بر من نشست و خنکای دو مشک را به پهلوهای عرق کرده ام سپرد، دوباره صدای چکاچک شمشیرها در گوشم پیچید و من مبهوت از این که چگونه در این مدت کوتاه در نگاه او گم شده بودم که هیچ صدایی را نمی شنیدم و هیچ حضور دیگری را احساس نمی‌کردم. ... - پدر جان! این آب برای هر که تشنه است. بخصوص این برادر کوچک و... و اگر چیزی باقی ماند ، من نیز تشنه ام. آرام بگیر لیلا! من خود از تجدید این خاطره آتش گرفته ام.

راه بلافاصله باز شد و من سوارم را برق آسا به کناره شریعه رساندم. علی پیاده شد و گلوی مشکها را به دست آب سپرد و به من اشاره کرد که آب بنوشم من چشمهایم را به او دوختم و در دل گفتم: «تا تو آب ننوشی من لب تر نمی کنم‌.» او بند مشکها را رها کرد تا من بند دلم پاره شود و آمرانه به من چشم دوخت. این نگاه، نگاهی نبود که اطاعت نیاورد. من سر در آب فرو بردم و چشم به او دوختم بی حتی تکان لب و زبان و دهان. اما او کسی نبود که آب نخوردن مرا نفهمد. دست مرطوبش را به سر و چشمم کشید و نگاهش رنگ خواهش گرفت آن قدر که من خواستم تمام فرات را از سر نگاه او یک جا ببلعم. مشکها پر شد‌ بی آن که او لبی به خواهش آب تر کند وقتی که بر من نشست و خنکای دو مشک را به پهلوهای عرق کرده ام سپرد، دوباره صدای چکاچک شمشیرها در گوشم پیچید و من مبهوت از این که چگونه در این مدت کوتاه در نگاه او گم شده بودم که هیچ صدایی را نمی شنیدم و هیچ حضور دیگری را احساس نمی‌کردم. ... - پدر جان! این آب برای هر که تشنه است. بخصوص این برادر کوچک و... و اگر چیزی باقی ماند ، من نیز تشنه ام. آرام بگیر لیلا! من خود از تجدید این خاطره آتش گرفته ام.

62

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.