بریده‌ای از کتاب نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز اثر جین وبستر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 151

وقتی مادر دخترک فهمید که آن تکه کاغذ صد دلار پول است داد زد : خدایا شکرت! من گفتم بابا لنگ دراز این را فرستاده نه خدای مهربان ( البته آنجا گفتم آقای اسمیت) مادر گفت: اما خدای مهربان این فکر را در سر آقای اسمیت انداخته من گفتم: اصلا این طور نیست! خود من بودم که این فکر را در سرآقای اسمیت انداختم اما به هر حال بابا، امیدوارم که خدای مهربان اجری شایسته به شما بدهد شما استحقاقش را دارید که تا ده هزار سال خارج از جهنم باشید.

وقتی مادر دخترک فهمید که آن تکه کاغذ صد دلار پول است داد زد : خدایا شکرت! من گفتم بابا لنگ دراز این را فرستاده نه خدای مهربان ( البته آنجا گفتم آقای اسمیت) مادر گفت: اما خدای مهربان این فکر را در سر آقای اسمیت انداخته من گفتم: اصلا این طور نیست! خود من بودم که این فکر را در سرآقای اسمیت انداختم اما به هر حال بابا، امیدوارم که خدای مهربان اجری شایسته به شما بدهد شما استحقاقش را دارید که تا ده هزار سال خارج از جهنم باشید.

25

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.