بریده کتابهای سارا حسینی سارا حسینی 1403/3/11 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 197 انتخاب راه، مهمتر از چگونه رفتن است. راه را باید درست انتخاب کنی! مقصد را باید درست شناسایی کنی. میخوای کجا بروی؟ چرا بروی؟ چه به دست میآوری و چه از دست میدهی؟ یادت باشد که در این جهان تا چیزی را از دست ندهی، چیزی به دست نمیآوری. اگر بخواهی دانشمند و فقیه و ادیب شوی، با آسانگیری و باری به هر جهت وقت را گذراندن جمع نمیشود. و من طلب العلی، سهر اللیالی! «اگر جان همیخواهی افروختن زمانی میاسای ز آموختن» 0 6 سارا حسینی 1403/3/11 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 177 یادتانه همیشه وقتی میگفتند فلانی مثل گرگه؟ حاجآخوند لبخند میزد و میگفت: بیچاره گرگ. هارترین جانور، خود انسان است. وقتی انسان نیست. 0 21 سارا حسینی 1403/3/10 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 172 در زندگی، انسان گاهی بر سر دوراهه قرار میگیرد؛ بین حقیقت و مصلحت. حقیقت همان است که دلتان میگوید و مصلحت همان است که عقل حسابگر میخواهد. برای حقیقت باید از چیزی بگذرید و برای مصلحت، برعکس چیزی به دست میآورید. البته چیزی که به دستتان میآید، مثل ماهی زنده چندان توی دست نمیماند، میلغزد. برای لقمه نان هیچ وقت کمرتان را خم نکنید. یادتان باشد وقتی انسان حقیقت را میطلبد، اگر هم به ظاهر چیزی را از دست بدهد، چیز بزرگتری به دستش میآید. مصلحتطلب هم که خیال میکند چیزی به دست میآورد، نمیداند که چه گوهری را از دست میدهد. 1 9 سارا حسینی 1403/2/20 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 95 مثل نوره کمشکوة! ما باید مثل نور خدا باشیم. سخن ما، نگاه ما، سلوک ما، دوست و همراه و همدل و حتی مخالف را به یاد خدا بیندازد. 0 12 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 90 «پسرم، برخی پرسشها پرسش عمرند. گذار سال و ده سال، کافی نیست. باید پاسخ مثل چشمهای از جانت بجوشد. خواندنی نیست، شدنی است!» 0 13 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 84 آقای عامری که کنار نشسته بود، گفت خدا خیرت بدهد. احمد فراهانی راست گفت این آخوند با همهٔ آخوندا که ما دیدهایم، فرق داره. چرا در این ده، خودش را حبس کرده؟! گفتم او که از همه آزادتر است. شیخ شاد بیخانقاه است! برایش این بیت مورد علاقهٔ حاجآخوند را خواندم: رطل گرانم دِه ای مرید خرابات شادی شیخی که خانقاه ندارد 0 9 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 79 سکینه خانم تُنگ بلور شربت انگور برایمان آورد... حاج آخوند جلدی برخاست و تُنگ را از دست سکینه خانم گرفت و شانهاش را بوسید... حاج آخوند که رفت، اولین حرفی که احمد با ذوق و شتاب و شادمانه زد این بود: «این آخوند با همهٔ آخوندا فرق داره!» بعد رو به آقای عامری کرد و گفت: «تا به حال آخوند ندیده بودیم شانهٔ زنش را ماچ کند!» 0 5 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 57 ما به جهان آمدهایم تا هستی و خدا و انسان را تماشا کنیم. تا صدای هستی را بشنویم. تا با هستی همآوا بشویم. تا جان ما رنگی از آن آرامش آرمانی بگیرد. 0 8 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 57 خیام میداند که توانایی خرد انسانی محدود است. کُنهِ خرد ما اگر آفتاب ایمان بر آن نتابد، جان ما آرام نمیگیرد. کنهِ خردم درخور اثبات تو نیست واندیشهٔ من به جز مناجات تو نیست من ذات تو را به واجبی کی دانم دانندهٔ ذات تو به جز ذات تو نیست 0 9 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 53 شاید تفاوت من با استادان دانشگاه دربارهٔ خیام و یا حافظ این باشد که آنها درس میدهند. ما در روستایمان با خیام و حافظ زندگی میکنیم. زندگی در روستا، چشم شما را تیز و نگاه شما را صیقل میزند. 0 6 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 256 «در نهایت همهٔ ما جز مخلوقات بشری نیستیم که به یک شکل میخندیم و دنیا روزی خواهد فهمید که ما فقط خواستیم مثل ملتی آزاد زندگی کنیم؛ ملتی که امید و کرامت و هدف دارد. این همه چیز است.» 0 6 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 138 0 3 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 45 0 2 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 55 «اگر فقط یک آرزو داشته باشم حیات، این است که قبل آن که بمیرم یک بار دیگر خاک خانهام را لمس کنم حیات. هیچ چیز مهمتر از این نیست! هر چقدر ریشههایت عمیقتر باشد، ساقهات بلندتر و قویتر خواهد بود اما اگر ریشههایت را از ته قطع کنند، تو رو به پژمردگی و خشکی میروی. تمام خواستهام این است که روی زمین خودم بمیرم نه توی خانهٔ دخترم، بلکه توی خانهٔ خودم. » 1 33 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 166 0 2 سارا حسینی 1402/12/27 درمانگری مولانا (چگونه یک شاعر عارف آشفته حالی های زندگی مدرن مرا درمان کرد؟) ملودی معزی 4.5 1 صفحۀ 59 « با به اشتراک گذاشتن اشعار عارفانهای که آشفته حالیهای زندگی مدرن مرا درمان کرد، چیزهای بیشتری از ساختن یک راه واحد در مقابل شما آموختهام. نخست این که چنین راه یگانهای اصلا وجود ندارد. با دنبال کردن نصایح مولانا هر کس باید راه و رسم یگانهٔ خودش را بسازد. درنهایت، آموزههای او، ما را به منبع اصلی وجودمان، به گوهر وجودمان، به هدفمان و به معشوق میرساند.» 0 5 سارا حسینی 1402/9/25 زن: فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 289 «چگونه زن بودن» همهجا در تاریخ ملتهای مسلمان و تودههای محروم در امت اسلامی، فاطمه منبع الهام آزادی و حقخواهی و عدالتطلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است. از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه یک «زن» بود آنچنان که اسلام میخواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر، خود رسم کرده بود و او را در کورههای سختی و فقر و مبارزه و آموزشهای عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود. وی در همهٔ ابعاد گوناگون «زن بودن» نمونه شده بود. مظهر یک «دختر» در برابر پدرش. مظهر یک «همسر» در برابر شویش. مظهر یک «مادر» در برابر فرزندانش. مظهر یک «زن مبارز و مسئول»در برابر زمانش و سرنوشت جامعهاش. وی خود یک «امام» است. یعنی یک نمونهٔ مثالی، یک «اسوه» برای هر زن که می خواهد «شدن خویش» را خود انتخاب کند. او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مدامش در دو جبههٔ داخلی و خارجی، در خانهٔ پدرش، خانهٔ همسرش، در جامعهاش، در اندیشه و رفتار و زندگیاش، «چگونه بودن» را به زن پاسخ می دهد. 0 12 سارا حسینی 1402/9/25 زن: فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 276 « فاطمه، فاطمه است » ـ فاطمه کار کن، که فردا من هیچ کاری برای تو نمیتوانم کرد. از لحن سخت و شیوهٔ رفتار پیغمبر با فاطمه پیداست که فاطمه دیگر است و دختران دیگر وی، دیگر. پیغمبر، فاطمهاش را از این که در روز بازپسین و در برابر عدالت حاکم بر هستی و در برابر حاکم جهان بتواند یاری کند و از بیراهه نجاتش دهد، مأیوس میکند. فاطمه باید خودش فاطمه شود. دختر محمد بودن آنجا به کارش نمی آید. اینجا میتواند به کارش آید و آن هم برای «فاطمه شدن» و اگر نشد، باخته است. 0 9 سارا حسینی 1402/9/25 زن: فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 229 «انا اعطیناک الکوثر، فصل لربک وانحر، انّ شانئک هو الابتر» به تو «کوثر» عطا کردیم ای محمد (ص). پس برای پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانی کن. همانا دشمن کینهتوز تو، هم او ابتر است. او با ده پسر، ابتر، عقیم و بیدنباله است! به تو کوثر را دادیم، فاطمه را. این چنین است که «انقلاب» در عمق وجدان زمان پدید میآید! 0 6 سارا حسینی 1402/9/25 فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 75 «سه چهرهٔ زن» در جامعه و فرهنگ اسلامی، سه چهره از زن داریم: یکی چهرهٔ زن سنتی است و مقدسمآب؛ و یکی چهرهٔ زن متجدد و اروپاییمآب که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است و یکی هم چهرهٔ فاطمه، و زنان «فاطمهوار»! که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهرهای به نام زن سنتی ندارد. سیمایی که از زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه ما تصویر شده است با سیمای فاطمه همانقدر دور و بیگانه است که چهرهٔ فاطمه با چهرهٔ زن مدرن. 0 4
بریده کتابهای سارا حسینی سارا حسینی 1403/3/11 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 197 انتخاب راه، مهمتر از چگونه رفتن است. راه را باید درست انتخاب کنی! مقصد را باید درست شناسایی کنی. میخوای کجا بروی؟ چرا بروی؟ چه به دست میآوری و چه از دست میدهی؟ یادت باشد که در این جهان تا چیزی را از دست ندهی، چیزی به دست نمیآوری. اگر بخواهی دانشمند و فقیه و ادیب شوی، با آسانگیری و باری به هر جهت وقت را گذراندن جمع نمیشود. و من طلب العلی، سهر اللیالی! «اگر جان همیخواهی افروختن زمانی میاسای ز آموختن» 0 6 سارا حسینی 1403/3/11 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 177 یادتانه همیشه وقتی میگفتند فلانی مثل گرگه؟ حاجآخوند لبخند میزد و میگفت: بیچاره گرگ. هارترین جانور، خود انسان است. وقتی انسان نیست. 0 21 سارا حسینی 1403/3/10 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 172 در زندگی، انسان گاهی بر سر دوراهه قرار میگیرد؛ بین حقیقت و مصلحت. حقیقت همان است که دلتان میگوید و مصلحت همان است که عقل حسابگر میخواهد. برای حقیقت باید از چیزی بگذرید و برای مصلحت، برعکس چیزی به دست میآورید. البته چیزی که به دستتان میآید، مثل ماهی زنده چندان توی دست نمیماند، میلغزد. برای لقمه نان هیچ وقت کمرتان را خم نکنید. یادتان باشد وقتی انسان حقیقت را میطلبد، اگر هم به ظاهر چیزی را از دست بدهد، چیز بزرگتری به دستش میآید. مصلحتطلب هم که خیال میکند چیزی به دست میآورد، نمیداند که چه گوهری را از دست میدهد. 1 9 سارا حسینی 1403/2/20 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 95 مثل نوره کمشکوة! ما باید مثل نور خدا باشیم. سخن ما، نگاه ما، سلوک ما، دوست و همراه و همدل و حتی مخالف را به یاد خدا بیندازد. 0 12 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 90 «پسرم، برخی پرسشها پرسش عمرند. گذار سال و ده سال، کافی نیست. باید پاسخ مثل چشمهای از جانت بجوشد. خواندنی نیست، شدنی است!» 0 13 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 84 آقای عامری که کنار نشسته بود، گفت خدا خیرت بدهد. احمد فراهانی راست گفت این آخوند با همهٔ آخوندا که ما دیدهایم، فرق داره. چرا در این ده، خودش را حبس کرده؟! گفتم او که از همه آزادتر است. شیخ شاد بیخانقاه است! برایش این بیت مورد علاقهٔ حاجآخوند را خواندم: رطل گرانم دِه ای مرید خرابات شادی شیخی که خانقاه ندارد 0 9 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 79 سکینه خانم تُنگ بلور شربت انگور برایمان آورد... حاج آخوند جلدی برخاست و تُنگ را از دست سکینه خانم گرفت و شانهاش را بوسید... حاج آخوند که رفت، اولین حرفی که احمد با ذوق و شتاب و شادمانه زد این بود: «این آخوند با همهٔ آخوندا فرق داره!» بعد رو به آقای عامری کرد و گفت: «تا به حال آخوند ندیده بودیم شانهٔ زنش را ماچ کند!» 0 5 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 57 ما به جهان آمدهایم تا هستی و خدا و انسان را تماشا کنیم. تا صدای هستی را بشنویم. تا با هستی همآوا بشویم. تا جان ما رنگی از آن آرامش آرمانی بگیرد. 0 8 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 57 خیام میداند که توانایی خرد انسانی محدود است. کُنهِ خرد ما اگر آفتاب ایمان بر آن نتابد، جان ما آرام نمیگیرد. کنهِ خردم درخور اثبات تو نیست واندیشهٔ من به جز مناجات تو نیست من ذات تو را به واجبی کی دانم دانندهٔ ذات تو به جز ذات تو نیست 0 9 سارا حسینی 1403/1/28 حاج آخوند سیدعطاء الله مهاجرانی 4.0 30 صفحۀ 53 شاید تفاوت من با استادان دانشگاه دربارهٔ خیام و یا حافظ این باشد که آنها درس میدهند. ما در روستایمان با خیام و حافظ زندگی میکنیم. زندگی در روستا، چشم شما را تیز و نگاه شما را صیقل میزند. 0 6 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 256 «در نهایت همهٔ ما جز مخلوقات بشری نیستیم که به یک شکل میخندیم و دنیا روزی خواهد فهمید که ما فقط خواستیم مثل ملتی آزاد زندگی کنیم؛ ملتی که امید و کرامت و هدف دارد. این همه چیز است.» 0 6 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 138 0 3 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 45 0 2 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 55 «اگر فقط یک آرزو داشته باشم حیات، این است که قبل آن که بمیرم یک بار دیگر خاک خانهام را لمس کنم حیات. هیچ چیز مهمتر از این نیست! هر چقدر ریشههایت عمیقتر باشد، ساقهات بلندتر و قویتر خواهد بود اما اگر ریشههایت را از ته قطع کنند، تو رو به پژمردگی و خشکی میروی. تمام خواستهام این است که روی زمین خودم بمیرم نه توی خانهٔ دخترم، بلکه توی خانهٔ خودم. » 1 33 سارا حسینی 1403/1/18 جایی که خیابان ها نام داشت رنده عبدالفتاح 3.6 13 صفحۀ 166 0 2 سارا حسینی 1402/12/27 درمانگری مولانا (چگونه یک شاعر عارف آشفته حالی های زندگی مدرن مرا درمان کرد؟) ملودی معزی 4.5 1 صفحۀ 59 « با به اشتراک گذاشتن اشعار عارفانهای که آشفته حالیهای زندگی مدرن مرا درمان کرد، چیزهای بیشتری از ساختن یک راه واحد در مقابل شما آموختهام. نخست این که چنین راه یگانهای اصلا وجود ندارد. با دنبال کردن نصایح مولانا هر کس باید راه و رسم یگانهٔ خودش را بسازد. درنهایت، آموزههای او، ما را به منبع اصلی وجودمان، به گوهر وجودمان، به هدفمان و به معشوق میرساند.» 0 5 سارا حسینی 1402/9/25 زن: فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 289 «چگونه زن بودن» همهجا در تاریخ ملتهای مسلمان و تودههای محروم در امت اسلامی، فاطمه منبع الهام آزادی و حقخواهی و عدالتطلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است. از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه یک «زن» بود آنچنان که اسلام میخواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر، خود رسم کرده بود و او را در کورههای سختی و فقر و مبارزه و آموزشهای عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود. وی در همهٔ ابعاد گوناگون «زن بودن» نمونه شده بود. مظهر یک «دختر» در برابر پدرش. مظهر یک «همسر» در برابر شویش. مظهر یک «مادر» در برابر فرزندانش. مظهر یک «زن مبارز و مسئول»در برابر زمانش و سرنوشت جامعهاش. وی خود یک «امام» است. یعنی یک نمونهٔ مثالی، یک «اسوه» برای هر زن که می خواهد «شدن خویش» را خود انتخاب کند. او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مدامش در دو جبههٔ داخلی و خارجی، در خانهٔ پدرش، خانهٔ همسرش، در جامعهاش، در اندیشه و رفتار و زندگیاش، «چگونه بودن» را به زن پاسخ می دهد. 0 12 سارا حسینی 1402/9/25 زن: فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 276 « فاطمه، فاطمه است » ـ فاطمه کار کن، که فردا من هیچ کاری برای تو نمیتوانم کرد. از لحن سخت و شیوهٔ رفتار پیغمبر با فاطمه پیداست که فاطمه دیگر است و دختران دیگر وی، دیگر. پیغمبر، فاطمهاش را از این که در روز بازپسین و در برابر عدالت حاکم بر هستی و در برابر حاکم جهان بتواند یاری کند و از بیراهه نجاتش دهد، مأیوس میکند. فاطمه باید خودش فاطمه شود. دختر محمد بودن آنجا به کارش نمی آید. اینجا میتواند به کارش آید و آن هم برای «فاطمه شدن» و اگر نشد، باخته است. 0 9 سارا حسینی 1402/9/25 زن: فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 229 «انا اعطیناک الکوثر، فصل لربک وانحر، انّ شانئک هو الابتر» به تو «کوثر» عطا کردیم ای محمد (ص). پس برای پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانی کن. همانا دشمن کینهتوز تو، هم او ابتر است. او با ده پسر، ابتر، عقیم و بیدنباله است! به تو کوثر را دادیم، فاطمه را. این چنین است که «انقلاب» در عمق وجدان زمان پدید میآید! 0 6 سارا حسینی 1402/9/25 فاطمه فاطمه است علی شریعتی 4.1 19 صفحۀ 75 «سه چهرهٔ زن» در جامعه و فرهنگ اسلامی، سه چهره از زن داریم: یکی چهرهٔ زن سنتی است و مقدسمآب؛ و یکی چهرهٔ زن متجدد و اروپاییمآب که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است و یکی هم چهرهٔ فاطمه، و زنان «فاطمهوار»! که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهرهای به نام زن سنتی ندارد. سیمایی که از زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه ما تصویر شده است با سیمای فاطمه همانقدر دور و بیگانه است که چهرهٔ فاطمه با چهرهٔ زن مدرن. 0 4