بریدۀ کتاب

حاج آخوند
بریدۀ کتاب

صفحۀ 79

سکینه خانم تُنگ بلور شربت انگور برایمان آورد... حاج آخوند جلدی برخاست و تُنگ را از دست سکینه خانم گرفت و شانه‌اش را بوسید... حاج آخوند که رفت، اولین حرفی که احمد با ذوق و شتاب و شادمانه زد این بود: «این آخوند با همهٔ آخوندا فرق داره!» بعد رو به آقای عامری کرد و گفت: «تا به حال آخوند ندیده بودیم شانهٔ زنش را ماچ کند!»

سکینه خانم تُنگ بلور شربت انگور برایمان آورد... حاج آخوند جلدی برخاست و تُنگ را از دست سکینه خانم گرفت و شانه‌اش را بوسید... حاج آخوند که رفت، اولین حرفی که احمد با ذوق و شتاب و شادمانه زد این بود: «این آخوند با همهٔ آخوندا فرق داره!» بعد رو به آقای عامری کرد و گفت: «تا به حال آخوند ندیده بودیم شانهٔ زنش را ماچ کند!»

6

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.