بریدههای کتاب سما سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 207 0 1 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 206 0 0 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 199 فکر نکنم خدا متملقها را بیشتر از بقیه دوست داشته باشد. 0 0 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 33 وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند. فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند. 0 0 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 25 هرکسی که میگوید زندگی است که آدمها را تبدیل به هیولا میکند، باید به طبیعت خام بچهها یک نگاهی بیندازد، یک مشت تولهسگ که هنوز سهمشان را از شکست و پشیمانی و نکبت و خیانت نگرفتهاند ولی باز هم مثل سگ های درنده رفتار میکنند. 0 2 سما 1404/3/5 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 11 آه کشیدم. امان از آدم و این اصولش! حتی در دوزخی بی قانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیهی موجودات فرق بگذارد. 0 3 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 92 «یعنی چه؟ آیا به راستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب میداد:«بله، حقیقت است و باید مرد.» میپرسید:«ولی آخر این همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد:«دلیلی نیست!برای هیچ!» و همین. 0 4 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 79 و پیوسته همین بود. گاهی شرار امیدی در دلش میدرخشید و گاهی دریای آشفتهی ناامیدی بود و مدام درد و درد و مدام اندوه سیاه که جانش را میگزید. 0 5 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 74 میدید که هیچکس غم او را نمیخورد زیرا هیچکس نمیخواهد حتی حال او را درک کند. 0 0 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 61 وقتی من نباشم چه چیز خواهد بود؟ هیچ چیز نخواهد بود. من کجا خواهم بود یعنی مرگ همین است؟ نه نمیخواهم! 0 0 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 56 زهری که زندگیاش را تباه میسازد از میان رفتنی نیست و به عکس بیشتر و بیشتر در جانش جا خوش میکرد. 0 2 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 52 اما اکنون هر ناکامی کوچکی او را از پا میانداخت و ناامیدش میکرد. 0 7 سما 1404/3/3 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 421 صفحۀ 250 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است، من خوب میدانم، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند. 0 2 سما 1404/2/30 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 477 صفحۀ 11 من با عمارت های شهر هم آشنا شده ام. وقتی از خیابان رد میشوم هر یک مثل این است که به دیدن من میخواهند به استقبالم بیایند و با همهی پنجرههای خود به من نگاه میکنند و با زبان بی زبانی با من حرف میزنند. 0 4 سما 1404/2/30 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 477 صفحۀ 9 میدیدم که همه مرا وا میگذارند و از من دوری میجویند. 0 5 سما 1404/2/30 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 421 صفحۀ 56 -«آیدین، گذشته ها را فراموش کن.» -«پدر،مرا فراموش کن.» 0 1 سما 1404/2/30 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 304 کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر میاوردم و برای همه غریبها و غربت زده های دنیا گریه میکردم. «برای همه انها که به تیر ناحق کشته شدهاند و شبانه دزدکی بخاک سپرده میشوند.» 0 0 سما 1404/2/30 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 193 -کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. ….. -شاید مردها چون هیچوقت عملاً خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ 0 0 سما 1404/2/30 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 126 خسرو گفت: به قول اقای فتوحی، وقتی جامعه درست شد دیگر هیچکس دیوانه نمیشود و همه جا باغ میشود. 0 1
بریدههای کتاب سما سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 207 0 1 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 206 0 0 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 199 فکر نکنم خدا متملقها را بیشتر از بقیه دوست داشته باشد. 0 0 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 33 وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند. فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند. 0 0 سما 1404/3/15 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 25 هرکسی که میگوید زندگی است که آدمها را تبدیل به هیولا میکند، باید به طبیعت خام بچهها یک نگاهی بیندازد، یک مشت تولهسگ که هنوز سهمشان را از شکست و پشیمانی و نکبت و خیانت نگرفتهاند ولی باز هم مثل سگ های درنده رفتار میکنند. 0 2 سما 1404/3/5 جز از کل استیو تولتز 4.1 216 صفحۀ 11 آه کشیدم. امان از آدم و این اصولش! حتی در دوزخی بی قانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیهی موجودات فرق بگذارد. 0 3 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 92 «یعنی چه؟ آیا به راستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب میداد:«بله، حقیقت است و باید مرد.» میپرسید:«ولی آخر این همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد:«دلیلی نیست!برای هیچ!» و همین. 0 4 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 79 و پیوسته همین بود. گاهی شرار امیدی در دلش میدرخشید و گاهی دریای آشفتهی ناامیدی بود و مدام درد و درد و مدام اندوه سیاه که جانش را میگزید. 0 5 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 74 میدید که هیچکس غم او را نمیخورد زیرا هیچکس نمیخواهد حتی حال او را درک کند. 0 0 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 61 وقتی من نباشم چه چیز خواهد بود؟ هیچ چیز نخواهد بود. من کجا خواهم بود یعنی مرگ همین است؟ نه نمیخواهم! 0 0 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 56 زهری که زندگیاش را تباه میسازد از میان رفتنی نیست و به عکس بیشتر و بیشتر در جانش جا خوش میکرد. 0 2 سما 1404/3/5 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 402 صفحۀ 52 اما اکنون هر ناکامی کوچکی او را از پا میانداخت و ناامیدش میکرد. 0 7 سما 1404/3/3 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 421 صفحۀ 250 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است، من خوب میدانم، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند. 0 2 سما 1404/2/30 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 477 صفحۀ 11 من با عمارت های شهر هم آشنا شده ام. وقتی از خیابان رد میشوم هر یک مثل این است که به دیدن من میخواهند به استقبالم بیایند و با همهی پنجرههای خود به من نگاه میکنند و با زبان بی زبانی با من حرف میزنند. 0 4 سما 1404/2/30 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 477 صفحۀ 9 میدیدم که همه مرا وا میگذارند و از من دوری میجویند. 0 5 سما 1404/2/30 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 421 صفحۀ 56 -«آیدین، گذشته ها را فراموش کن.» -«پدر،مرا فراموش کن.» 0 1 سما 1404/2/30 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 304 کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر میاوردم و برای همه غریبها و غربت زده های دنیا گریه میکردم. «برای همه انها که به تیر ناحق کشته شدهاند و شبانه دزدکی بخاک سپرده میشوند.» 0 0 سما 1404/2/30 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 193 -کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. ….. -شاید مردها چون هیچوقت عملاً خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ 0 0 سما 1404/2/30 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 126 خسرو گفت: به قول اقای فتوحی، وقتی جامعه درست شد دیگر هیچکس دیوانه نمیشود و همه جا باغ میشود. 0 1