بریدههای کتاب رها رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 125 دلم می خواهد تک تک ضربان های زیبای قلبش را ببوسم. 0 4 رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 110 میگوید:«تو تمام خشم و نفرتت رو سرکوب کردی چون دلت میخواست دوستت داشته باشند، شاید بهتره این حقیقت رو قبول کنی که تو مدت ها سعی کردی کسی باشی که نیستی و فرقی نمی کرد هر کاری میکردی اون حرومزاده ها هیچ وقت راضی نبودند. اون ها هیچ وقت قانع نمیشدند. اون ها هیچ وقت عین خیالشون نبود، بود؟ » 0 4 رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 99 میگوید:«یک راهی پیدا میکنم تا باهات حرف بزنم. » ناگهان دنیا برایم معنا پیدا میکند، انسانیت برایم معنا پیدا میکند، تمام گیتی از حرکت باز می ایستد و بر مدار دیگری میچرخد و من پرنده میشوم. پرنده میشوم و پر می کشم. 0 30 رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 95 صدایش حروف نامم را چنان به نرمی در آغوش میکشد که همان دم 5 بار میمیرم. 0 4 رها 1404/4/21 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 347 صفحۀ 93 سکوت ادامه داشت. غفلتاً تماس آهن سرد را روي موهاي شقیقه ام حس کردم. ممکن است بپرسید که آیا من در آن لحظه به نجات خود امیدوار بودم؟ میخواهم براي شما نیز چنانکه در مقابل خدا میگویند بگویم که: هیچ امید نداشتم و شانس زندگیم یک درصد بود. چرا اینطور از مرگ استقبال میکردم؟ من نیز از شما می پرسم: موجودي را که می پرستیدم ، بعد از آنکه طپانچه به رویم کشید ، آیا در آن صورت زندگی دیگر چه ارزشی برایم داشت؟ 0 2 رها 1404/4/21 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 347 صفحۀ 94 چون او دیگر چشم ندارد ، کور است و مرده ، و نمیتواند هیچ چیز را ببیند و یا بشنود! تو اصلاً نمی دانی که تو را در چه بهشتی می بردم ، این بهشت در روح من جا داشت ، تو را به این بهشت می بردم. خوب اگر مرا دوست نمی داشتی ــ عیبی نداشت ، همه کار را همانگونه مرتب میکردم که تو میخواستی: تو را راحت میگذاشتم ، با تو مانند یک رفیق معاشرت میکردم ، تو براي من همه چیز را تعریف میکردي ــ آنگاه هر دو خوشحال می شدیم ، می خندیدیم و به چشم یکدیگر نگاه میکردیم و به این شکل زندگی ما میگذشت و اگر میخواستی عشق دیگري بیابی آن هم براي من طبیعی بود. تو با محبوبت میرفتی ، می خندیدي ، شاد بودي و من در آن طرف خیابان میرفتم و شما را با چشم راهنمایی میکردم. واي ، همه ي این حرفها براي من خوب و صحیح بود اگر فقط یکبار دیگر چشمهاي بسته اش را میگشود ، یک لحظه ، فقط براي یک لحظه ، یک لحظه ، اگر میخواست چشم باز کند و مانند گذشته ، مانند آن لحظه اي که در مقابلم ایستاد و قسم خورد که زن باوفایی باشد ، فقط مرا نگاه کند ، آنگاه با یک نگاه میتوانستم همه چیز را به او بگویم و بفهمانم... 0 2 رها 1404/4/1 تاج دوقلوها کاترین وبر 3.9 195 صفحۀ 109 احمقانه بود که آدم به خاطر عاشق شدن زندگی اش را به باد بدهد... 0 8 رها 1404/2/24 هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.1 354 صفحۀ 286 اما احساسات میلیون ها نفر با عشقی که یک نفر آن را هدیه میکند از زمین تا آسمان فرق میکند. 0 4 رها 1404/2/24 هردو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 354 صفحۀ 220 عشق درونمه یا اینکه همه جا هست. 0 4 رها 1404/2/24 هردو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 354 صفحۀ 190 با اینکه حتی ممکن بود اشتباه کنم، اما حس اینکه نگهبانی دارم که مراقبم است، خوشایند بود. 0 2 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 283 چسبانده شدن به عطر آرامش بخش پدرم حس خوبی داشت:) 0 10 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 132 تو از بیرون نمیتونی خودت رو ببینی، برای همین هیچ تصوری نداری که چه قدر بی نظیری!!! 0 3 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 125 ممکن است از حضور من خوشحال باشند؛ ولی من، باعث و بانی همه ی زجر کشیدن های آن ها بودم. 0 22 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 70 + میشه به همین راحتی بزنی زیر قولت؟ _بعضی وقت ها آدم ها معنای قولی رو که میدن درک نمیکنن. +مگه معنی عشق همین نیست؟ عشق یعنی هرجوری شده سر قولت بمونی دیگه... 0 1
بریدههای کتاب رها رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 125 دلم می خواهد تک تک ضربان های زیبای قلبش را ببوسم. 0 4 رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 110 میگوید:«تو تمام خشم و نفرتت رو سرکوب کردی چون دلت میخواست دوستت داشته باشند، شاید بهتره این حقیقت رو قبول کنی که تو مدت ها سعی کردی کسی باشی که نیستی و فرقی نمی کرد هر کاری میکردی اون حرومزاده ها هیچ وقت راضی نبودند. اون ها هیچ وقت قانع نمیشدند. اون ها هیچ وقت عین خیالشون نبود، بود؟ » 0 4 رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 99 میگوید:«یک راهی پیدا میکنم تا باهات حرف بزنم. » ناگهان دنیا برایم معنا پیدا میکند، انسانیت برایم معنا پیدا میکند، تمام گیتی از حرکت باز می ایستد و بر مدار دیگری میچرخد و من پرنده میشوم. پرنده میشوم و پر می کشم. 0 30 رها 1404/5/11 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 176 صفحۀ 95 صدایش حروف نامم را چنان به نرمی در آغوش میکشد که همان دم 5 بار میمیرم. 0 4 رها 1404/4/21 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 347 صفحۀ 93 سکوت ادامه داشت. غفلتاً تماس آهن سرد را روي موهاي شقیقه ام حس کردم. ممکن است بپرسید که آیا من در آن لحظه به نجات خود امیدوار بودم؟ میخواهم براي شما نیز چنانکه در مقابل خدا میگویند بگویم که: هیچ امید نداشتم و شانس زندگیم یک درصد بود. چرا اینطور از مرگ استقبال میکردم؟ من نیز از شما می پرسم: موجودي را که می پرستیدم ، بعد از آنکه طپانچه به رویم کشید ، آیا در آن صورت زندگی دیگر چه ارزشی برایم داشت؟ 0 2 رها 1404/4/21 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 347 صفحۀ 94 چون او دیگر چشم ندارد ، کور است و مرده ، و نمیتواند هیچ چیز را ببیند و یا بشنود! تو اصلاً نمی دانی که تو را در چه بهشتی می بردم ، این بهشت در روح من جا داشت ، تو را به این بهشت می بردم. خوب اگر مرا دوست نمی داشتی ــ عیبی نداشت ، همه کار را همانگونه مرتب میکردم که تو میخواستی: تو را راحت میگذاشتم ، با تو مانند یک رفیق معاشرت میکردم ، تو براي من همه چیز را تعریف میکردي ــ آنگاه هر دو خوشحال می شدیم ، می خندیدیم و به چشم یکدیگر نگاه میکردیم و به این شکل زندگی ما میگذشت و اگر میخواستی عشق دیگري بیابی آن هم براي من طبیعی بود. تو با محبوبت میرفتی ، می خندیدي ، شاد بودي و من در آن طرف خیابان میرفتم و شما را با چشم راهنمایی میکردم. واي ، همه ي این حرفها براي من خوب و صحیح بود اگر فقط یکبار دیگر چشمهاي بسته اش را میگشود ، یک لحظه ، فقط براي یک لحظه ، یک لحظه ، اگر میخواست چشم باز کند و مانند گذشته ، مانند آن لحظه اي که در مقابلم ایستاد و قسم خورد که زن باوفایی باشد ، فقط مرا نگاه کند ، آنگاه با یک نگاه میتوانستم همه چیز را به او بگویم و بفهمانم... 0 2 رها 1404/4/1 تاج دوقلوها کاترین وبر 3.9 195 صفحۀ 109 احمقانه بود که آدم به خاطر عاشق شدن زندگی اش را به باد بدهد... 0 8 رها 1404/2/24 هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.1 354 صفحۀ 286 اما احساسات میلیون ها نفر با عشقی که یک نفر آن را هدیه میکند از زمین تا آسمان فرق میکند. 0 4 رها 1404/2/24 هردو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 354 صفحۀ 220 عشق درونمه یا اینکه همه جا هست. 0 4 رها 1404/2/24 هردو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 354 صفحۀ 190 با اینکه حتی ممکن بود اشتباه کنم، اما حس اینکه نگهبانی دارم که مراقبم است، خوشایند بود. 0 2 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 283 چسبانده شدن به عطر آرامش بخش پدرم حس خوبی داشت:) 0 10 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 132 تو از بیرون نمیتونی خودت رو ببینی، برای همین هیچ تصوری نداری که چه قدر بی نظیری!!! 0 3 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 125 ممکن است از حضور من خوشحال باشند؛ ولی من، باعث و بانی همه ی زجر کشیدن های آن ها بودم. 0 22 رها 1404/2/18 نحسی ستاره های بخت ما جان گرین 4.0 104 صفحۀ 70 + میشه به همین راحتی بزنی زیر قولت؟ _بعضی وقت ها آدم ها معنای قولی رو که میدن درک نمیکنن. +مگه معنی عشق همین نیست؟ عشق یعنی هرجوری شده سر قولت بمونی دیگه... 0 1