بریده‌های کتاب (درخت بـید)𝗡𝗼𝘃𝗮

ازم خواست کلمه عشق رو به زبان اشاره یادش بدم و من هم اسم تو رو هجی کردم

از من فرار نکن. من نمیتونم صدات کنم. خواهش می‌کنم ازم فرار نکن(خدایاااا😭)

_: هرکس یه مشکلی داره. +: واقعا این‌طوری فکر می‌کنی؟ _: البته که داره. فقط بعضی ادم ها بازیگرای بهتری‌ان.

اشتباهات، آزمون‌و‌خطاها.همه‌شون شبیه هم‌ان. اشتباهات هستن که باعث می‌شن راه‌رفتن و دویدن و چیزای داغی که آدم رو می‌سوزونن، یاد بگیریم. کل زندگی‌ت اشتباه می‌کردی و قراره به اشتباه کردن ادامه بدی.

"و رنگ مورد علاقت ابیه.مثل اقیانوس." نمی‌توانستم جلوی افکارم را بگیرم: و چشم‌های تو

هرچه پول دراورد کتاب خرید،و همه اش خیال می‌کرد شاعر است پدر پرسید: دنبال چه می‌گردی؟ گفت: دنبال خودم

تنهایی را فقط در شلوغی می‌شود حس کرد

نگرانی بالاخره یک راهی برای امدن به دل ادم پیدا میکند؛ هرچقدر هم تلاش کنی ازش دور بمانی

من راست گفته‌ام و گریسته‌ام و این‌بار راست می‌گویم تا بخندم زیرا اخرین اشک من نخستین لبخندم بود

در شکاف خاک خشک رنج‌ام از بذر تلاش من!

تقصیر مرگ نیست که این‌همه تنهائیم

ما کاشفان کوچه‌های بن‌بستیم حرف‌های خسته‌ای داریم

رویایی بود به نام آزادی؛ و کابوسی به نام مرگ؛ و هیچ رویایی بدون کابوس معنا نخواهد داشت.

گاهی یه بخش از شخصیتت هست که نمی‌خوای هیچ‌کس ازش چیزی بدونه.میدونی چی میگم؟

اگه تو علت دردی،احتمالا نمیتونی درمون همون درد هم باشی