بریده‌های کتاب Narcissa Eldridge

«جنایتهایی هست که از قتل هم بدتر است، اما قانون کاری به کارشان ندارد.»

«کاش من دو نفر بودم. یکی حرف می‌زد و یکی دیگر گوش می‌داد، یکی زندگی می‌کرد و آن یکی به تماشای او می‌نشست.»

روباه گفت: «اما اگه تو منو رام كنى، اونوقت هم من به تو احتياج دارم و هم تو به من. از نظر من، تو در اين دنيا لنگه ندارى و از نظر تو، من يكى يه دونه‌م.»

«اگه بتونى در مورد خودت درست قضاوت كنى، اونوقت يه قاضى واقعى هستى.»

«زندگى كردن نادرترين اتفاق جهان هستى است؛ بيشتر مردم فقط وجود دارند، همين.»

«با دو دسته نمی‌شود بحث کرد؛ یکی باسواد، یکی بی‌سواد.»

«پدر خیال می‌کرد آدم وقتی در حجره ی خودش تنها باشد، تنهاست؛ نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی می‌شود حس کرد.»

پدر پرسید: «دنبال چه میگردی؟» گفتم: «دنبال خودم.»

«زندگى همينه كه هست؛ اگه سخت بگیرى، اونم بهت سخت مى گذرونه. اين ماييم كه بهش ارزش مى ديم؛»

از دخترک پرسيد: «چرا مى خواى بميرى؟» دختر، كه تقريباً همسن او بود، جواب داد‌: «چون دنيا ارزش زندگى كردن نداره.»

«اگر مالَت برود، یک‌چیزت را از دست داده‌ای، آبرویت برود، هزار چیز، شجاعتت برود، همه‌چیز.»

“کار درست را بکن؛ نه کاری که خوشایند دیگران است.”

«همه مردم برابرند؛ اما، برخی برابر ترند.»

«شجاعت کافی نیست، وفاداری و پیروی مهم‌تر است.»

«قانون: “يكى از بدترين راههاى استفاده از وقت، آن است كه كارى كه به هيچ وجه لازم نيست را، به بهترین شکل انجام دهیم.”»

«فکر نمیکنم ما کور شدیم؛ ما کور هستیم؛ کوری که میبیند. کور هایی که می‌توانند ببینند؛ اما نمیبینند.»

«اگر نمیتوان زندگی کاملاً انسانی داشت؛ باید از همه توان استفاده کرد تا زندگی کاملاً حیوانی نشود.»

گفته شد: «خوشبختى را انتخاب كردن خجالت ندارد.» رانبر گفت: «درست است، ولى اگر آدم بخواهد فقط خودش خوشبخت باشد آن وقت خجالت آور است.»

«دانش حقیقتی یعنی اینکه بدانی، هیچ نمیدانی.»

«و آنجا بود که فهمیدم؛ آدم ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.»