بریدههای کتاب ملیکا ملیکا دیروز زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 108 در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی. پرنده ها از این سرزمین گریخته بودند. 0 4 ملیکا دیروز زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 98 آب زندگانی پشت کوه قافه. 0 4 ملیکا دیروز زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 94 +میدونی دوای کری اونا چیه؟ - آب زندگیس.اما اگه آب زندگی به مردم بدن و گوششون واز بشه دیگه زیر بار ارباباشون نمیرن؟ اینایی رو که میبینی به این درخت دار زدن میخواستن گوش مردمو معالجه بکنن! 0 3 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 153 بلوغ بیشتر از هرچیزی توانِ تحمل تنهایی و انزواست. 0 108 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 145 انزوای واقعی همیشه مایهی نومیدی بودهاست. 0 3 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 139 وقتی میان آدم های زیادی هستم، مثل آنها زندگی میکنم ، و آنطور که باید فکر نمیکنم؛ پس از چندصباحی به نظرم میآید انگار میخواهند از خودم دورم کنند و مرا از روح و جانم بربایند. 0 2 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 137 خلوت و انزوا بدونِ کتاب همانا تبعید است، محبس است، شکنجه است. 0 2 ملیکا 1404/2/4 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 51 گفت: خانم شما تنها هستید؟من هم تنها هستم. همیشه تنها هستم! همه عمرم تنها بودهام. 0 3 ملیکا 1404/2/4 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 47 نه، نه،هرگز من دنبال این کار نخواهم رفت.باید به کلی چشم پوشید.برای دیگران خوشی میآورد در صورتی که برای من پر از درد و زجر است. هرگز هرگز... 0 2 ملیکا 1404/1/29 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 11 میخواستم از همهچیز و همهکار کناره بگیرم، میخواستم نا امید بشوم و بمیرم. 0 9 ملیکا 1404/1/29 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 8 خوب بود میتوانستم کاسه سر خودم را باز کنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ پیچ کلهِ خودم را درآورده بیندارم دور،بیندازم جلو سگ. 1 30 ملیکا 1403/12/3 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.1 10 صفحۀ 13 ذهن هایشان راهی به سوی رویا نداشت. 0 3 ملیکا 1403/12/3 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.1 10 صفحۀ 11 ممکن بود هیچگاه شمشیری به دست نیاورد؛اما حداقل میتوانست برای به دست گرفتن یک شمشیر به اندازه کافی شجاع به نظر برسد 0 3 ملیکا 1403/11/5 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 175 صفحۀ 104 آنقدر افسرده و دلتنگ بودم که حتی فکر هم نکردم.تمام بدبختی های آدم از همینجاست.وقتی که زیادی افسرده و دلتنگ است حتی نمیتواند فکر بکند. 0 18 ملیکا 1403/11/5 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 175 صفحۀ 4 0 1 ملیکا 1403/7/5 پیش از آنکه قهوه ات سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.6 74 صفحۀ 132 نه از والدینش متنفر بود، نه از مهمانخانه.فقط میخواست آزاد زندگی کند. 0 2 ملیکا 1403/6/1 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.3 183 صفحۀ 16 کتاب های او برایش شبیه به بارقه هایی کوتاه از دنیایی بودند که زمانی میتوانست وارد آن شود،اما الان درِ آن برای همیشه به رویش بسته شده بود. 0 2
بریدههای کتاب ملیکا ملیکا دیروز زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 108 در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی. پرنده ها از این سرزمین گریخته بودند. 0 4 ملیکا دیروز زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 98 آب زندگانی پشت کوه قافه. 0 4 ملیکا دیروز زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 94 +میدونی دوای کری اونا چیه؟ - آب زندگیس.اما اگه آب زندگی به مردم بدن و گوششون واز بشه دیگه زیر بار ارباباشون نمیرن؟ اینایی رو که میبینی به این درخت دار زدن میخواستن گوش مردمو معالجه بکنن! 0 3 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 153 بلوغ بیشتر از هرچیزی توانِ تحمل تنهایی و انزواست. 0 108 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 145 انزوای واقعی همیشه مایهی نومیدی بودهاست. 0 3 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 139 وقتی میان آدم های زیادی هستم، مثل آنها زندگی میکنم ، و آنطور که باید فکر نمیکنم؛ پس از چندصباحی به نظرم میآید انگار میخواهند از خودم دورم کنند و مرا از روح و جانم بربایند. 0 2 ملیکا 7 روز پیش فلسفهی تنهایی لارس اسوندسن 3.9 34 صفحۀ 137 خلوت و انزوا بدونِ کتاب همانا تبعید است، محبس است، شکنجه است. 0 2 ملیکا 1404/2/4 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 51 گفت: خانم شما تنها هستید؟من هم تنها هستم. همیشه تنها هستم! همه عمرم تنها بودهام. 0 3 ملیکا 1404/2/4 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 47 نه، نه،هرگز من دنبال این کار نخواهم رفت.باید به کلی چشم پوشید.برای دیگران خوشی میآورد در صورتی که برای من پر از درد و زجر است. هرگز هرگز... 0 2 ملیکا 1404/1/29 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 11 میخواستم از همهچیز و همهکار کناره بگیرم، میخواستم نا امید بشوم و بمیرم. 0 9 ملیکا 1404/1/29 زنده به گور صادق هدایت 3.7 6 صفحۀ 8 خوب بود میتوانستم کاسه سر خودم را باز کنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ پیچ کلهِ خودم را درآورده بیندارم دور،بیندازم جلو سگ. 1 30 ملیکا 1403/12/3 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.1 10 صفحۀ 13 ذهن هایشان راهی به سوی رویا نداشت. 0 3 ملیکا 1403/12/3 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.1 10 صفحۀ 11 ممکن بود هیچگاه شمشیری به دست نیاورد؛اما حداقل میتوانست برای به دست گرفتن یک شمشیر به اندازه کافی شجاع به نظر برسد 0 3 ملیکا 1403/11/5 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 175 صفحۀ 104 آنقدر افسرده و دلتنگ بودم که حتی فکر هم نکردم.تمام بدبختی های آدم از همینجاست.وقتی که زیادی افسرده و دلتنگ است حتی نمیتواند فکر بکند. 0 18 ملیکا 1403/11/5 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 175 صفحۀ 4 0 1 ملیکا 1403/7/5 پیش از آنکه قهوه ات سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.6 74 صفحۀ 132 نه از والدینش متنفر بود، نه از مهمانخانه.فقط میخواست آزاد زندگی کند. 0 2 ملیکا 1403/6/1 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.3 183 صفحۀ 16 کتاب های او برایش شبیه به بارقه هایی کوتاه از دنیایی بودند که زمانی میتوانست وارد آن شود،اما الان درِ آن برای همیشه به رویش بسته شده بود. 0 2