بریده‌های کتاب محدثه حسنی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 90

ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتما عاشقش می شوی، چه با سواد باشی چه کم سواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر... هر چه باشی، طبیعت پر شکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در می آورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می آموزد. در پی دیدن و شناختنش دیگر نمی توانی در مقابل آن بی تفاوت بمانی، دیگر نمیتوانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی، نمیتوانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی:(( می روم آمریکا، می روم کار و مزد خوب وجود دارد، می روم و خودم را خلاص می کنم.)) نمیتوانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردهای و غصه های مردمش را دردها و غصه های تن و روح خودت ندانی، گلهایش را گلهای باغ و باغچه ی خودت ندانی، کویر و دریا و کوه های برهنه اش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبه قدیمی اش، روان جاری اجدادت را نبینی، صدای آبهای مست رودخانه هایش را همچون صدایی فرا خواننده از اعماق تاریخ حس نکنی و نمی توانی برای بازسازیش قد علم نکنی، پای نفشری، یکدندگی نکنی و فریاد نکشی... نمی توانی... نمی توانی...

12