بریدههای کتاب ایلای ایلای 1404/4/1 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 137 مادرمان انگار هر روز به ما میگفت چون دوستتان دارم برای خودم پولی خرج نمیکنم؛ همهاش را برای شما کنار میگذارم. نتیجهاش برای من چه بوده؟ هر وقت پول ندارم حس میکنم کسی دوستم ندارد :) 0 0 ایلای 1404/4/1 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 135 تنها بندهایی که واسه مامان و بابامون بند بوده، اونهاییه که باهاش همهی عمر همدیگه رو شکنجه دادهند... 0 2 ایلای 1404/3/31 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 121 آدم وقتی سعی میکنه چیزی رو واضح و روشن بگه، میبینه دلیل روشن شدنش اینه که حرف ها رو ساده کرده 0 0 ایلای 1404/3/31 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 120 عشق فقط یه ظرفه که ما همه چی رو توش میچپونیم 0 1 ایلای 1404/3/30 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 84 محترمانه رنج کشیدن کار سختیه 0 1 ایلای 1404/3/30 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 73 هر بار حس میکردم دارد بخشی از وجودش را _ همان بخشهایی را که پیشتر ها جذبم کرده بود_ از دست میدهد. بی سابقه بود. حالا داشت خودش را به خاطر من از بین میبرد. با این حال، من این خودویرانگریِ او را مجوزی میدیدم برای این که باز هم از او بیشتر فاصله بگیرم. 0 0 ایلای 1404/3/30 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 271 من میخوام یه زندگی دینی بدون دخالت هر دینی داشته باشم. به نظر من تمام ادیان- کاتولیسیسم، پروتستانتیسم، یهودیت و ... - به سادگی جلو دیدگاه ما رو نسبت به حقایق اصلی دین می گیرن. امیدوارم روزی برسه که در جهان چندین دین در کار نباشه، جهان فقط یه دین داشته باشه که در اون تمام افراد خرد خودشون رو برای تجربه و ستایش خدا به کار ببرن. 0 0 ایلای 1404/3/29 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 269 آه، دوستی! پس این همان چیزی است که انسانها را کنار هم نگه میدارد. 0 0 ایلای 1404/3/29 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 261 مطمئنا او خدا رو در مفهوم رایج به کار نبرده. او از خامی ادعای بشر در تصویر کردن خدا شاکی بود. یه جایی، فکر میکنم در نامههاش، میگه که اگه مثلتها میتونستن فکر کنن، خدایی مثلث گونه میساختن. همهی مدلهای انسان انگارانه از خدا صرفاً ابداعات خرافیه از نظر اسپینوزا، خدا و طبیعت مترادف هستن، شاید بشه گفت که خدا رو طبیعت میدونسته. 0 0 ایلای 1404/3/29 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 259 به این عقیده اشاره داره که موجودیت دنیوی، همهی اون چیزیه که هست، یعنی قوانین طبیعت همه چیز رو مدیریت میکنه و خدا به طور کامل با طبیعت برابره. نفی وجود زندگی پس از مرگ توسط اسپینوزا برای آیندهی فلسفه بسیار مهم بود. چون منظورش این بود که همهی اصول اخلاقی، همهی رموز معنای زندگی و رفتار باید با این جهان و این موجودیت آغاز بشه. 0 1 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 26 آنقدر از من منزجر بودی که هولهولکی پا گذاشتی به فرار، دریغ از یک کلمه، یک نگاه، یک اشاره. و این طوری نابودم کردی. خودکشی، عزیز من، سندی بود بر همین نابودی. تو من را قبلش کشته بودی، نه به عنوان زنت، بلکه به عنوان آدمی که در زندهترین و نابترین لحظههای زندگیاش به سر میبرد... 0 0 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 61 چه بر سر جملههای قشنگی میآید که وارد ذهنمان میشوند؟ چهطور ما را سر شوق میآوردند، و بعد چهطور معنایشان را از دست میدهند، یا غریبه میشوند، یا خجالت آور، یا مضحک؟ 0 0 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 12 دوست داری بدانی من چه فکری میکنم؟ من فکر میکنم تو هنوز نفهمیدهای با من چه کار کردهای. مثل این است که دست بکنی ته حلقم و آن قدر بکشی، بکشی، بکشی تا قلبم از جا در بیاید. یعنی متوجه نیستی؟ 0 0 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 22 مثال پله ها را میزنی. میگویی وقتی از پله ها بالا میرویم یک پا را میگذاریم، بعد پای دیگر را، درست همانجور که از بچگی یادمان دادهاند. میگویی ولی لذت قدمهای اول دیگر از بین رفته. میگویی همانطور که بزرگ میشدیم، الگویمان شد قدمهای پدران و مادرانمان، خواهر و برادرهای بزرگترمان؛ آدمهایی که بهشان وابسته بودیم. حالا پاهای ما براساس عادتهای اکتسابی حرکت میکنند. و آن دلهره و هیجان و شادمانی از برداشتن هر قدم، آن تجربهی ناب اولیه، از میان رفته. با این باور از پله بالا میرویم که خودمان حرکت پاهایمان را بلدیم، ولی قصیه از این قرار نیست؛ جماعت کوچکی بودهاند که ما را شکل دادهاند، همراه ما قدم به قدم بالا آمدهاند، و ثبات قدمهایمان صرفاً نتیجهی دنبالهروی از بقیه است. 0 0 ایلای 1404/3/27 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 6 صفحۀ 69 امیلی دینکسون میگوید هیچ کشتیای نمیتواند مثل کتاب آدمی را راهیِ سرزمین های دور کند 0 0 ایلای 1404/3/27 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 6 صفحۀ 16 در نگاه آسیمان همه مان در تمنایی مدام برای چیزی هستیم بی خط و ربطی واقعی با ذات آن چیز. چیزی که در خیال متصوریم و سودایش را داریم آن نیست که واقعا هست؛ که بعد از دست یافتن به آن باز میخواهیمش. ما رهگذرانِ دائمیِ دالانهای ذهن و خاطراتیم 0 0 ایلای 1404/3/27 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 6 صفحۀ 126 چقدر زیستهام بیآنکه زندگی کرده باشم! چقدر اندیشه بیآنکه اندیشیده باشم! چه آزردهام از جهانِ خشونت های منفعلانه، از مخاطره هایی که بی هیچ حرکت و زحمتی تجربه کردم. اشباعم از آن چه هرگز نداشتهام و نخواهم داشت، خستهام از خدایانی که تا به امروز وجود نداشتهاند. من زخم تمام جنگهایی را که نرفتهام بر پیکر دارم. عضلاتم از تلاش و تقلایی که حتی فکر انجامشان هم هرگز به خاطرم خطور نکرده است درد میکند 0 2
بریدههای کتاب ایلای ایلای 1404/4/1 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 137 مادرمان انگار هر روز به ما میگفت چون دوستتان دارم برای خودم پولی خرج نمیکنم؛ همهاش را برای شما کنار میگذارم. نتیجهاش برای من چه بوده؟ هر وقت پول ندارم حس میکنم کسی دوستم ندارد :) 0 0 ایلای 1404/4/1 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 135 تنها بندهایی که واسه مامان و بابامون بند بوده، اونهاییه که باهاش همهی عمر همدیگه رو شکنجه دادهند... 0 2 ایلای 1404/3/31 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 121 آدم وقتی سعی میکنه چیزی رو واضح و روشن بگه، میبینه دلیل روشن شدنش اینه که حرف ها رو ساده کرده 0 0 ایلای 1404/3/31 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 120 عشق فقط یه ظرفه که ما همه چی رو توش میچپونیم 0 1 ایلای 1404/3/30 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 84 محترمانه رنج کشیدن کار سختیه 0 1 ایلای 1404/3/30 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 73 هر بار حس میکردم دارد بخشی از وجودش را _ همان بخشهایی را که پیشتر ها جذبم کرده بود_ از دست میدهد. بی سابقه بود. حالا داشت خودش را به خاطر من از بین میبرد. با این حال، من این خودویرانگریِ او را مجوزی میدیدم برای این که باز هم از او بیشتر فاصله بگیرم. 0 0 ایلای 1404/3/30 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 271 من میخوام یه زندگی دینی بدون دخالت هر دینی داشته باشم. به نظر من تمام ادیان- کاتولیسیسم، پروتستانتیسم، یهودیت و ... - به سادگی جلو دیدگاه ما رو نسبت به حقایق اصلی دین می گیرن. امیدوارم روزی برسه که در جهان چندین دین در کار نباشه، جهان فقط یه دین داشته باشه که در اون تمام افراد خرد خودشون رو برای تجربه و ستایش خدا به کار ببرن. 0 0 ایلای 1404/3/29 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 269 آه، دوستی! پس این همان چیزی است که انسانها را کنار هم نگه میدارد. 0 0 ایلای 1404/3/29 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 261 مطمئنا او خدا رو در مفهوم رایج به کار نبرده. او از خامی ادعای بشر در تصویر کردن خدا شاکی بود. یه جایی، فکر میکنم در نامههاش، میگه که اگه مثلتها میتونستن فکر کنن، خدایی مثلث گونه میساختن. همهی مدلهای انسان انگارانه از خدا صرفاً ابداعات خرافیه از نظر اسپینوزا، خدا و طبیعت مترادف هستن، شاید بشه گفت که خدا رو طبیعت میدونسته. 0 0 ایلای 1404/3/29 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.3 32 صفحۀ 259 به این عقیده اشاره داره که موجودیت دنیوی، همهی اون چیزیه که هست، یعنی قوانین طبیعت همه چیز رو مدیریت میکنه و خدا به طور کامل با طبیعت برابره. نفی وجود زندگی پس از مرگ توسط اسپینوزا برای آیندهی فلسفه بسیار مهم بود. چون منظورش این بود که همهی اصول اخلاقی، همهی رموز معنای زندگی و رفتار باید با این جهان و این موجودیت آغاز بشه. 0 1 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 26 آنقدر از من منزجر بودی که هولهولکی پا گذاشتی به فرار، دریغ از یک کلمه، یک نگاه، یک اشاره. و این طوری نابودم کردی. خودکشی، عزیز من، سندی بود بر همین نابودی. تو من را قبلش کشته بودی، نه به عنوان زنت، بلکه به عنوان آدمی که در زندهترین و نابترین لحظههای زندگیاش به سر میبرد... 0 0 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 61 چه بر سر جملههای قشنگی میآید که وارد ذهنمان میشوند؟ چهطور ما را سر شوق میآوردند، و بعد چهطور معنایشان را از دست میدهند، یا غریبه میشوند، یا خجالت آور، یا مضحک؟ 0 0 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 12 دوست داری بدانی من چه فکری میکنم؟ من فکر میکنم تو هنوز نفهمیدهای با من چه کار کردهای. مثل این است که دست بکنی ته حلقم و آن قدر بکشی، بکشی، بکشی تا قلبم از جا در بیاید. یعنی متوجه نیستی؟ 0 0 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 112 صفحۀ 22 مثال پله ها را میزنی. میگویی وقتی از پله ها بالا میرویم یک پا را میگذاریم، بعد پای دیگر را، درست همانجور که از بچگی یادمان دادهاند. میگویی ولی لذت قدمهای اول دیگر از بین رفته. میگویی همانطور که بزرگ میشدیم، الگویمان شد قدمهای پدران و مادرانمان، خواهر و برادرهای بزرگترمان؛ آدمهایی که بهشان وابسته بودیم. حالا پاهای ما براساس عادتهای اکتسابی حرکت میکنند. و آن دلهره و هیجان و شادمانی از برداشتن هر قدم، آن تجربهی ناب اولیه، از میان رفته. با این باور از پله بالا میرویم که خودمان حرکت پاهایمان را بلدیم، ولی قصیه از این قرار نیست؛ جماعت کوچکی بودهاند که ما را شکل دادهاند، همراه ما قدم به قدم بالا آمدهاند، و ثبات قدمهایمان صرفاً نتیجهی دنبالهروی از بقیه است. 0 0 ایلای 1404/3/27 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 6 صفحۀ 69 امیلی دینکسون میگوید هیچ کشتیای نمیتواند مثل کتاب آدمی را راهیِ سرزمین های دور کند 0 0 ایلای 1404/3/27 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 6 صفحۀ 16 در نگاه آسیمان همه مان در تمنایی مدام برای چیزی هستیم بی خط و ربطی واقعی با ذات آن چیز. چیزی که در خیال متصوریم و سودایش را داریم آن نیست که واقعا هست؛ که بعد از دست یافتن به آن باز میخواهیمش. ما رهگذرانِ دائمیِ دالانهای ذهن و خاطراتیم 0 0 ایلای 1404/3/27 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 6 صفحۀ 126 چقدر زیستهام بیآنکه زندگی کرده باشم! چقدر اندیشه بیآنکه اندیشیده باشم! چه آزردهام از جهانِ خشونت های منفعلانه، از مخاطره هایی که بی هیچ حرکت و زحمتی تجربه کردم. اشباعم از آن چه هرگز نداشتهام و نخواهم داشت، خستهام از خدایانی که تا به امروز وجود نداشتهاند. من زخم تمام جنگهایی را که نرفتهام بر پیکر دارم. عضلاتم از تلاش و تقلایی که حتی فکر انجامشان هم هرگز به خاطرم خطور نکرده است درد میکند 0 2