بریدههای کتاب زهرا خانم. زهرا خانم. 19 ساعت پیش ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 36 صفحۀ 161 من آن آدمی بودم که عمیقاً به تنهایی بشر در تجربهی هستی معتقد بود. فلسفهی من این بود که هیچکس حال آدم را واقعاً نمیفهمد. 0 7 زهرا خانم. دیروز ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 36 صفحۀ 62 تاریخ دینیاست که زندگان باید به مردگان بپردازند. 0 10 زهرا خانم. 1404/4/20 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 103 0 3 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 87 ای خدای کریمی که اینهمه قابلیت به من ارزانی داشتهای، نمیشود نیمی از آنها را پس بگیری و جایشان کمی خودباوری و خرسندی به من اعطا کنی؟ 0 3 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 63 من گاه دلش را مییابم بلند شوم و این بار را از دوش بیندازم. در چنین لحظهای، اگر میدانستم به کجا بروم، بیشک میرفتم. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 51 چشم، ای فرشته! من محض خاطر تو میخواهم که زنده باشم! 0 2 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 50 کاش هر آدمی روزانه با خود میگفت بهترین کار تو در حق دوستانت این است که چشم دیدن شادی آنهارا داشته باشی. 0 2 زهرا خانم. 1404/4/8 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 28 تو کافیاست لحظههای گویای زندگی را دریابی و جرئت کنی که به زبانشان بیاوری. در آن صورت با کلماتی اندک، کلامی بسیار گفتهای. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 23 و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیشتر ببیند، یکچنین انسانی، خاموشی پیشه میکند، به دنیای عواطف خود پناه میبرد و خوشبخت است، چرا که انسان است و هراندازه هم که در قید و بند باشد، در کنه دل احساس شیرین آزادی را نگاه میدارد و میداند هر وقت که خواست، در خود میبیند ترک این سیاهچال کند. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 20 فقط نباید فکر کنم و بپذیرم که در وجودم خیلی قابلیتهای دیگر راکد و بیاستفاده ماندهاست و میپوسد و من به خود قبولاندهام که با همهی دقت پنهانش کنم. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 18 من با قلب خودم مثل بچهای ناخوش رفتار میکنم و هرچه هوس کرد، در اختیارش میگذارم. 0 2 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 80 فقط بگذار از گوشهکناری تماشایت کنم، مثل یکی از وسایل خانه. 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 68 هیچچیز آزاردهندهتر و تحملناپذیرتر از این نیست که آدم به خاطر یک اتفاق نابود شود، اتفاقی که میتوانست نیفتد. 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 67 آخر اغلب اینطوری است که آنچه برای شما والا و مقدس و محترم است، دیگران و جمع دوستانتان را به خنده میاندازد و علتش هم معلوم نیست. 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 42 من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام. آه که چقدر بدبخت بودهام! همه طردم کرده بودند. مطرود و فراموششده... 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 43 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 65 0 1 زهرا خانم. 1404/4/4 سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد جلد 1 نادر ابراهیمی 4.5 74 صفحۀ 193 0 1 زهرا خانم. 1404/4/3 سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد جلد 1 نادر ابراهیمی 4.5 74 صفحۀ 178 خدایا! چرا دل آوارهام را عیاذی نیست و طلای اشکهایم را عیاری؟ خوبم که به عذابم میآزمایی یا بدم که بر کوه رنجهایم میافزایی؟ 0 3 زهرا خانم. 1404/4/3 سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد جلد 1 نادر ابراهیمی 4.5 74 صفحۀ 177 دیگران، بههنگام رشد بر میآمدند، او فرو میرفت. برای او انگار که خدا در اعماق بود نه در افلاک؛ و با وجود این، تنهایی را طالب نبود. 0 1
بریدههای کتاب زهرا خانم. زهرا خانم. 19 ساعت پیش ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 36 صفحۀ 161 من آن آدمی بودم که عمیقاً به تنهایی بشر در تجربهی هستی معتقد بود. فلسفهی من این بود که هیچکس حال آدم را واقعاً نمیفهمد. 0 7 زهرا خانم. دیروز ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 36 صفحۀ 62 تاریخ دینیاست که زندگان باید به مردگان بپردازند. 0 10 زهرا خانم. 1404/4/20 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 103 0 3 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 87 ای خدای کریمی که اینهمه قابلیت به من ارزانی داشتهای، نمیشود نیمی از آنها را پس بگیری و جایشان کمی خودباوری و خرسندی به من اعطا کنی؟ 0 3 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 63 من گاه دلش را مییابم بلند شوم و این بار را از دوش بیندازم. در چنین لحظهای، اگر میدانستم به کجا بروم، بیشک میرفتم. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 51 چشم، ای فرشته! من محض خاطر تو میخواهم که زنده باشم! 0 2 زهرا خانم. 1404/4/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 50 کاش هر آدمی روزانه با خود میگفت بهترین کار تو در حق دوستانت این است که چشم دیدن شادی آنهارا داشته باشی. 0 2 زهرا خانم. 1404/4/8 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 28 تو کافیاست لحظههای گویای زندگی را دریابی و جرئت کنی که به زبانشان بیاوری. در آن صورت با کلماتی اندک، کلامی بسیار گفتهای. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 23 و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیشتر ببیند، یکچنین انسانی، خاموشی پیشه میکند، به دنیای عواطف خود پناه میبرد و خوشبخت است، چرا که انسان است و هراندازه هم که در قید و بند باشد، در کنه دل احساس شیرین آزادی را نگاه میدارد و میداند هر وقت که خواست، در خود میبیند ترک این سیاهچال کند. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 20 فقط نباید فکر کنم و بپذیرم که در وجودم خیلی قابلیتهای دیگر راکد و بیاستفاده ماندهاست و میپوسد و من به خود قبولاندهام که با همهی دقت پنهانش کنم. 0 3 زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 65 صفحۀ 18 من با قلب خودم مثل بچهای ناخوش رفتار میکنم و هرچه هوس کرد، در اختیارش میگذارم. 0 2 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 80 فقط بگذار از گوشهکناری تماشایت کنم، مثل یکی از وسایل خانه. 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 68 هیچچیز آزاردهندهتر و تحملناپذیرتر از این نیست که آدم به خاطر یک اتفاق نابود شود، اتفاقی که میتوانست نیفتد. 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 67 آخر اغلب اینطوری است که آنچه برای شما والا و مقدس و محترم است، دیگران و جمع دوستانتان را به خنده میاندازد و علتش هم معلوم نیست. 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 42 من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام. آه که چقدر بدبخت بودهام! همه طردم کرده بودند. مطرود و فراموششده... 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 43 0 1 زهرا خانم. 1404/4/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 228 صفحۀ 65 0 1 زهرا خانم. 1404/4/4 سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد جلد 1 نادر ابراهیمی 4.5 74 صفحۀ 193 0 1 زهرا خانم. 1404/4/3 سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد جلد 1 نادر ابراهیمی 4.5 74 صفحۀ 178 خدایا! چرا دل آوارهام را عیاذی نیست و طلای اشکهایم را عیاری؟ خوبم که به عذابم میآزمایی یا بدم که بر کوه رنجهایم میافزایی؟ 0 3 زهرا خانم. 1404/4/3 سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد جلد 1 نادر ابراهیمی 4.5 74 صفحۀ 177 دیگران، بههنگام رشد بر میآمدند، او فرو میرفت. برای او انگار که خدا در اعماق بود نه در افلاک؛ و با وجود این، تنهایی را طالب نبود. 0 1