بریدههای کتاب گلسا گلسا 6 روز پیش لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 191 چرا همه دلمان میخواهد همان جایی که دنیا آمدهایم بمیریم؟ چه فایده وقتی هیچ چیز مثل گذشتهها نیست، وقتی محل تولدت، به هر حال، بدل خواهد شد به قلمرویی ناشناخته. 0 1 گلسا 6 روز پیش لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 190 وقتی کتابی تاریخی میخوانی، معمولا فراموش میکنی یک نفر آن اتفاقها را با چشمان خودش دیده. 0 2 گلسا 7 روز پیش لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 100 زندگیمان شده بود انتظار، اما در واقع منتظر هیچچیز خاصی نبودیم. صرفا انتظار میکشیدیم. و امیدوار بودیم هیچ اتفاقی رخ ندهد، چون هر تغییری میتوانست اوضاع را خرابتر کند. تا وقتی هیچ اتفاقی رخ نمیداد، میتوانستم جا خوش کنم در بیزمانی خاطرههایم. 0 1 گلسا 1404/4/26 لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 51 من را یاد بوتو یا همان دلفینهای صورتی رودخانه آمازون انداخت. معلممان گفته بود آنها خاکستری به دنیا میآیند و به مرور صورتی میشوند. یادم میآید این موضوع را که به دلفا گفتم حرفی زد که آنموقع درک نکردم:چه جالب، درست برعکس ما. 0 37 گلسا 1403/11/13 سه گانه قوانین چارتین ؛ کوبش های شامو ، امواج اکما عمرو عبدالحمید 4.3 8 صفحۀ 109 0 4 گلسا 1403/10/23 یکلیا و تنهایی او تقی مدرسی 3.4 15 صفحۀ 78 0 2 گلسا 1403/10/22 یکلیا و تنهایی او تقی مدرسی 3.4 15 صفحۀ 26 "سنگتراش" را "زبان"، با لفظ میستایید و او از این خشنود بود. ولی کمکم "زبان" این را هم فراموش کرده آنوقت سنگتراش همانطور که مرا با احتیاط میپایید مضطرب و قاهر، مرگ را ضامن يادآوری خود قرار داد. چون بشر با تشنگی خو گرفته بود، دیگر پستی نمیتوانست او را به خاطرها بیاورد. 0 0 گلسا 1403/9/1 من فلوجه را به یاد می آورم فرات العانی 4.3 12 صفحۀ 94 0 9 گلسا 1403/8/21 درخت زیبای من ژوزه مائوروده واسکونسلوس 4.5 72 صفحۀ 188 دیگر به راستی میدانستم که درد یعنی چه. درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم میشکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را از روی بالش حرکت دهد. 1 29 گلسا 1403/8/19 درخت زیبای من ژوزه مائوروده واسکونسلوس 4.5 72 صفحۀ 54 به همین جهت است که فکر میکنم مسیح کوچک خواسته است فقیر به دنیا بیاید تا تأثیر بگذارد. اما بعد دیده که فقط پولدار ها هستند که اهمیت دارند... 1 2 گلسا 1403/7/28 استونر جان ویلیامز 4.4 31 صفحۀ 46 جنگ فقط جون چند هزار یا چند صد هزار سرباز جوون رو نمیگیره. جنگ چیزی رو توی آدمها نابود میکنه که دیگه هیچوقت برنمیگرده. از ملتی که زیاد جنگیده باشه بعد از مدتی فقط یک موجود درنده باقی میمونه، جونوری که ما_من و شما و بقیه آدمهای شبیه ما_توی لجن پرورشش دادیم. 0 29
بریدههای کتاب گلسا گلسا 6 روز پیش لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 191 چرا همه دلمان میخواهد همان جایی که دنیا آمدهایم بمیریم؟ چه فایده وقتی هیچ چیز مثل گذشتهها نیست، وقتی محل تولدت، به هر حال، بدل خواهد شد به قلمرویی ناشناخته. 0 1 گلسا 6 روز پیش لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 190 وقتی کتابی تاریخی میخوانی، معمولا فراموش میکنی یک نفر آن اتفاقها را با چشمان خودش دیده. 0 2 گلسا 7 روز پیش لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 100 زندگیمان شده بود انتظار، اما در واقع منتظر هیچچیز خاصی نبودیم. صرفا انتظار میکشیدیم. و امیدوار بودیم هیچ اتفاقی رخ ندهد، چون هر تغییری میتوانست اوضاع را خرابتر کند. تا وقتی هیچ اتفاقی رخ نمیداد، میتوانستم جا خوش کنم در بیزمانی خاطرههایم. 0 1 گلسا 1404/4/26 لجن صورتی فرناندا تریاس 4.4 1 صفحۀ 51 من را یاد بوتو یا همان دلفینهای صورتی رودخانه آمازون انداخت. معلممان گفته بود آنها خاکستری به دنیا میآیند و به مرور صورتی میشوند. یادم میآید این موضوع را که به دلفا گفتم حرفی زد که آنموقع درک نکردم:چه جالب، درست برعکس ما. 0 37 گلسا 1403/11/13 سه گانه قوانین چارتین ؛ کوبش های شامو ، امواج اکما عمرو عبدالحمید 4.3 8 صفحۀ 109 0 4 گلسا 1403/10/23 یکلیا و تنهایی او تقی مدرسی 3.4 15 صفحۀ 78 0 2 گلسا 1403/10/22 یکلیا و تنهایی او تقی مدرسی 3.4 15 صفحۀ 26 "سنگتراش" را "زبان"، با لفظ میستایید و او از این خشنود بود. ولی کمکم "زبان" این را هم فراموش کرده آنوقت سنگتراش همانطور که مرا با احتیاط میپایید مضطرب و قاهر، مرگ را ضامن يادآوری خود قرار داد. چون بشر با تشنگی خو گرفته بود، دیگر پستی نمیتوانست او را به خاطرها بیاورد. 0 0 گلسا 1403/9/1 من فلوجه را به یاد می آورم فرات العانی 4.3 12 صفحۀ 94 0 9 گلسا 1403/8/21 درخت زیبای من ژوزه مائوروده واسکونسلوس 4.5 72 صفحۀ 188 دیگر به راستی میدانستم که درد یعنی چه. درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم میشکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را از روی بالش حرکت دهد. 1 29 گلسا 1403/8/19 درخت زیبای من ژوزه مائوروده واسکونسلوس 4.5 72 صفحۀ 54 به همین جهت است که فکر میکنم مسیح کوچک خواسته است فقیر به دنیا بیاید تا تأثیر بگذارد. اما بعد دیده که فقط پولدار ها هستند که اهمیت دارند... 1 2 گلسا 1403/7/28 استونر جان ویلیامز 4.4 31 صفحۀ 46 جنگ فقط جون چند هزار یا چند صد هزار سرباز جوون رو نمیگیره. جنگ چیزی رو توی آدمها نابود میکنه که دیگه هیچوقت برنمیگرده. از ملتی که زیاد جنگیده باشه بعد از مدتی فقط یک موجود درنده باقی میمونه، جونوری که ما_من و شما و بقیه آدمهای شبیه ما_توی لجن پرورشش دادیم. 0 29