بریدههای کتاب hanan hanan 1404/6/18 سم برای صبحانه لمونی اسنیکت 3.3 12 صفحۀ 31 «چیزی گم کرده این؟» خواستم بگویم: «بله خانم،زندگیم رو گم کرده ام.» ولی در عوض فقط جواب دادم که نه، چیزی نیست. 1 4 hanan 1404/6/18 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 103 با خود گفت: من اسباب آزار آن هایم. برای من غصه دارند اما من که بمیرم راحت می شوند. 0 4 hanan 1404/6/18 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 88 به پهلو غلتید و دست زیر سر گذاشت و دلش به حال خودش می سوخت. صبر کرد تا گراسیم به اتاق مجاور برود و آن وقت دیگر خودداری نکرد و مثل طفلی به گریه افتاد. بر درماندگی خود می گریست و بر تنهایی سیاه خود و از سنگدلی آدم ها و از بی رحمی خدا که رهایش کرده بود. 0 5 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 87 «خیلی ناراحتی؟» «مثل همیشه!» «می خواهی کمی تریاکت بدهم؟» ایوان ایلیچ قبول کرد و کمی شربت تریاک نوشید. 0 0 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 79 و پیوسته همین بود. گاهی شرار امیدی در دلش می درخشید و گاهی دریای آشفته ناامیدی بود و مدام درد و درد و مدام اندوه سیاه که جانش را می گزید. تنها که می ماند سخت افسرده بود و می خواست کسی را صدا کند تا همدمش باشد اما از پیش می دانست که با دیگران حالش از این که بود بدتر می شد. 0 0 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 75 تلخ ترین رنج ایوان ایلیچ آن بود که هیچ کس آن جور که او می خواست غم او را نمی خورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همه چیز دلش می خواست کسی برایش مثل طفل بیماری غم خواری کند. دل می خواست مثل طفلی که ناز و نوازشش می کنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دل داری اش بدهند. 0 5 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 64 در اعماق جان خود یقین داشت که در حال مرگ است، اما نه تنها به این یقین عادت نمی کرد، بلکه این حال را اصلا نمی فهمید. 0 6 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 60 نخیر صحبت این چیزها نیست. صحبت از زندگی... و مرگ است. پیش از این زندگی بود، ولی دارد می رود و من نمی توانم نگهش دارم. چه فایده که خودم را گول بزنم؟ مگر همه نمی بینند که دارم می میرم؟ برای همه مسلم است، فقط خود منم که بی خبرم. صحبت فقط بر سر این است که مرگ کی میرسد. چند هفته یا چند روز دیگر، و چه بسا همین الان. تا حالا روشنایی بود و یکدفعه تاریکی می آید. تا حالا این جا بودم اما می روم آن جا. ولی کجا؟ 0 2 hanan 1404/6/16 صدای آرچر میا شریدن 0.2 73 صفحۀ 313 اتفاق های بد به خاطر این نمی افته که مردم حقشونه. اصلا کار دنیا این جوری نیست. فقط... زندگی همینه. و علی رغم اینکه ما کی هستیم، باید نقشی رو که بهمون داده شده قبول کنیم، هرچند ممکنه افتضاح باشه؛ و تمام تلاشمون رو بکنیم تا در هر صورت رو به جلو حرکت کنیم؛ که در هر حال عشق بورزیم؛ در هر حال شاد باشیم... و ایمان داشته باشیم که ماجراجویی ما هدفی داره. 0 5 hanan 1404/6/16 صدای آرچر میا شریدن 0.2 73 صفحۀ 333 خودش خواسته بره عزیزم. می دونم اون هم دلایل خودش رو داشته؛ اما قرار نیست تو دست از زندگی بکشی. حق داری دلت براش تنگ بشه اما لطفا زندگی کردن رو کنار نزار. 0 7 hanan 1404/6/11 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 56 ناچار بایست در خانه بماند و طی بیست و چهار ساعتی که گذراندن هریک از آنها عذابی بود این زندگی را بر لب گودال گور به تنهایی تحمل کند بی هیچ همنفسی که حال او را بفهمد و غمخوارش باشد. 0 2 hanan 1404/6/11 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 56 ایوان ایلیچ احساس میکرد که موجب گرفتگی آنها خود اوست اما نمیتوانست به نشاطشان آورد. شام میخوردند و مهمانان میرفتند و او تنها میماند و خوب میدانست که زندگی برایش تلخ است و زندگی دیگران را هم تلخ میکند و زهری که زندگیاش را تباه میسازد از میان رفتنی نیست و بهعکس بیشتر و بیشتر در جانش جا خوش میکرد. 0 0 hanan 1404/6/6 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 53 0 4 hanan 1404/6/3 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 284 《وایسا! از کجا بدونم میتونم بهت اعتماد کنم؟》 چیزی را میگویم که ایدت بارها به من گفته:《 نمیتونی بدونی ولی میتونی اعتماد کنی. احتمال اینکه غریبهها ناامیدت کنن، کمتر از اینه که آشنا ناامیدت کنه.》 0 0 hanan 1404/6/2 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 254 کاش میدونستم چطور اونطوری که لیاقتش رو داری، دوستت داشته باشم؛ چطور زندگیت رو که خودم خراب کرده بودم، درست کنم. بزرگترین پشیمونی من ناامید کردن توئه. 0 3 hanan 1404/6/2 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 245 نمیتوانی به هیچکس اعتماد کنی. همیشه آدمها آخر سر ناامیدت میکنند. 0 4 hanan 1404/6/2 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 228 کلیو نمیتواند این بی اطلاعی و این نداشتن کنترل روی مسائل را تحمل کند. از آن پرستار و ابراز همدردیاش بیزار است، از دکتر ها بهخاطر معطل گذاشتنش بیزار است، از مادرش بهخاطر شکستن پی در پی و بیپایان قلبش بیزار است. این لحظه، از همهکس و همهچیز بیزار است. بیشتر از همه، از خودش بهخاطر احساس تنفرش بیزار است. 0 0 hanan 1404/5/26 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 48 دلم برای اینکه شبها کنارم باشی تنگ شده. دلم برای گرفتن دستهایت تنگ شده، برای شنیدن خندههایت. نمیدونم بدون تو چطوری خودم باشم. 0 8 hanan 1404/5/26 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 36 آدمها همیشه انتخاب های زیادی دارن. فقط وانمود میکنن انتخاب دیگهای نداشتن تا به خاطر تصمیم های اشتباهشون حس بدی نداشته باشن. 0 5 hanan 1404/5/25 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 30 کتاب خوب میتواند نوری در تاریکی باشد. کتاب خوب میتواند همدم تنهایی باشد، تفکر را تغییر دهد یا حتی دنیا را عوض کند. کتاب خوب کمتر از معجزه نیست. کتابها مثل سپری از او در برابر خاطرات بد کودکی محافظت میکنند و اجازه میدهند، هروقت زندگی سخت شد، میان صفحات داستان پنهان شود. او تمام خوشحالی زندگیاش در دنیای واقعی را مدیون دنیای خیالی کتابهاست. 1 29
بریدههای کتاب hanan hanan 1404/6/18 سم برای صبحانه لمونی اسنیکت 3.3 12 صفحۀ 31 «چیزی گم کرده این؟» خواستم بگویم: «بله خانم،زندگیم رو گم کرده ام.» ولی در عوض فقط جواب دادم که نه، چیزی نیست. 1 4 hanan 1404/6/18 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 103 با خود گفت: من اسباب آزار آن هایم. برای من غصه دارند اما من که بمیرم راحت می شوند. 0 4 hanan 1404/6/18 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 88 به پهلو غلتید و دست زیر سر گذاشت و دلش به حال خودش می سوخت. صبر کرد تا گراسیم به اتاق مجاور برود و آن وقت دیگر خودداری نکرد و مثل طفلی به گریه افتاد. بر درماندگی خود می گریست و بر تنهایی سیاه خود و از سنگدلی آدم ها و از بی رحمی خدا که رهایش کرده بود. 0 5 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 87 «خیلی ناراحتی؟» «مثل همیشه!» «می خواهی کمی تریاکت بدهم؟» ایوان ایلیچ قبول کرد و کمی شربت تریاک نوشید. 0 0 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 79 و پیوسته همین بود. گاهی شرار امیدی در دلش می درخشید و گاهی دریای آشفته ناامیدی بود و مدام درد و درد و مدام اندوه سیاه که جانش را می گزید. تنها که می ماند سخت افسرده بود و می خواست کسی را صدا کند تا همدمش باشد اما از پیش می دانست که با دیگران حالش از این که بود بدتر می شد. 0 0 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 75 تلخ ترین رنج ایوان ایلیچ آن بود که هیچ کس آن جور که او می خواست غم او را نمی خورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همه چیز دلش می خواست کسی برایش مثل طفل بیماری غم خواری کند. دل می خواست مثل طفلی که ناز و نوازشش می کنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دل داری اش بدهند. 0 5 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 64 در اعماق جان خود یقین داشت که در حال مرگ است، اما نه تنها به این یقین عادت نمی کرد، بلکه این حال را اصلا نمی فهمید. 0 6 hanan 1404/6/17 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 60 نخیر صحبت این چیزها نیست. صحبت از زندگی... و مرگ است. پیش از این زندگی بود، ولی دارد می رود و من نمی توانم نگهش دارم. چه فایده که خودم را گول بزنم؟ مگر همه نمی بینند که دارم می میرم؟ برای همه مسلم است، فقط خود منم که بی خبرم. صحبت فقط بر سر این است که مرگ کی میرسد. چند هفته یا چند روز دیگر، و چه بسا همین الان. تا حالا روشنایی بود و یکدفعه تاریکی می آید. تا حالا این جا بودم اما می روم آن جا. ولی کجا؟ 0 2 hanan 1404/6/16 صدای آرچر میا شریدن 0.2 73 صفحۀ 313 اتفاق های بد به خاطر این نمی افته که مردم حقشونه. اصلا کار دنیا این جوری نیست. فقط... زندگی همینه. و علی رغم اینکه ما کی هستیم، باید نقشی رو که بهمون داده شده قبول کنیم، هرچند ممکنه افتضاح باشه؛ و تمام تلاشمون رو بکنیم تا در هر صورت رو به جلو حرکت کنیم؛ که در هر حال عشق بورزیم؛ در هر حال شاد باشیم... و ایمان داشته باشیم که ماجراجویی ما هدفی داره. 0 5 hanan 1404/6/16 صدای آرچر میا شریدن 0.2 73 صفحۀ 333 خودش خواسته بره عزیزم. می دونم اون هم دلایل خودش رو داشته؛ اما قرار نیست تو دست از زندگی بکشی. حق داری دلت براش تنگ بشه اما لطفا زندگی کردن رو کنار نزار. 0 7 hanan 1404/6/11 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 56 ناچار بایست در خانه بماند و طی بیست و چهار ساعتی که گذراندن هریک از آنها عذابی بود این زندگی را بر لب گودال گور به تنهایی تحمل کند بی هیچ همنفسی که حال او را بفهمد و غمخوارش باشد. 0 2 hanan 1404/6/11 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 56 ایوان ایلیچ احساس میکرد که موجب گرفتگی آنها خود اوست اما نمیتوانست به نشاطشان آورد. شام میخوردند و مهمانان میرفتند و او تنها میماند و خوب میدانست که زندگی برایش تلخ است و زندگی دیگران را هم تلخ میکند و زهری که زندگیاش را تباه میسازد از میان رفتنی نیست و بهعکس بیشتر و بیشتر در جانش جا خوش میکرد. 0 0 hanan 1404/6/6 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 486 صفحۀ 53 0 4 hanan 1404/6/3 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 284 《وایسا! از کجا بدونم میتونم بهت اعتماد کنم؟》 چیزی را میگویم که ایدت بارها به من گفته:《 نمیتونی بدونی ولی میتونی اعتماد کنی. احتمال اینکه غریبهها ناامیدت کنن، کمتر از اینه که آشنا ناامیدت کنه.》 0 0 hanan 1404/6/2 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 254 کاش میدونستم چطور اونطوری که لیاقتش رو داری، دوستت داشته باشم؛ چطور زندگیت رو که خودم خراب کرده بودم، درست کنم. بزرگترین پشیمونی من ناامید کردن توئه. 0 3 hanan 1404/6/2 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 245 نمیتوانی به هیچکس اعتماد کنی. همیشه آدمها آخر سر ناامیدت میکنند. 0 4 hanan 1404/6/2 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 228 کلیو نمیتواند این بی اطلاعی و این نداشتن کنترل روی مسائل را تحمل کند. از آن پرستار و ابراز همدردیاش بیزار است، از دکتر ها بهخاطر معطل گذاشتنش بیزار است، از مادرش بهخاطر شکستن پی در پی و بیپایان قلبش بیزار است. این لحظه، از همهکس و همهچیز بیزار است. بیشتر از همه، از خودش بهخاطر احساس تنفرش بیزار است. 0 0 hanan 1404/5/26 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 48 دلم برای اینکه شبها کنارم باشی تنگ شده. دلم برای گرفتن دستهایت تنگ شده، برای شنیدن خندههایت. نمیدونم بدون تو چطوری خودم باشم. 0 8 hanan 1404/5/26 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 36 آدمها همیشه انتخاب های زیادی دارن. فقط وانمود میکنن انتخاب دیگهای نداشتن تا به خاطر تصمیم های اشتباهشون حس بدی نداشته باشن. 0 5 hanan 1404/5/25 دختر بد خوب آلیس فینی 4.1 18 صفحۀ 30 کتاب خوب میتواند نوری در تاریکی باشد. کتاب خوب میتواند همدم تنهایی باشد، تفکر را تغییر دهد یا حتی دنیا را عوض کند. کتاب خوب کمتر از معجزه نیست. کتابها مثل سپری از او در برابر خاطرات بد کودکی محافظت میکنند و اجازه میدهند، هروقت زندگی سخت شد، میان صفحات داستان پنهان شود. او تمام خوشحالی زندگیاش در دنیای واقعی را مدیون دنیای خیالی کتابهاست. 1 29