بریده‌های کتاب ּ⭑.کتابخانه امیلے𓏲࣪◜

«پرواز کردن به نظر باحال تر میاد.» «در حال حاضر همه چی کیف داره.»

کلمات اسلحه بودند.

جایی که عشق باشه تنفر هم هست.

عشق از من قاتل ساخت. و مدتی مرا شکست.

«همه به خاطر چیزی از من متنفرن که توش هیچ دخالتی نداشتم.»

+چرا؟ _چون نمی‌خوام کنار گذاشته بشم و میخوام در افسانه ها از منم یاد بشه. دلم میخواد در آینده بچه هام بدونن که علی رغم کارهای بدی که کردم بالاخره در برابر آمارانتا ایستادم. هرچند کار چندانی هم از دستم برنیامد.

«حتی برای یک لحظه نسبت به چیزی که خوشحالت می‌کنه بد فکر نکن.»

«تام بهم گفت که با اولین تیرت جون سوریل رو نجات دادی نه جون خودت رو.»

«مادرت هم مثل تو قلب مهربونی داشت و همین باعث مرگش شد.»

فرمانروای احساساتی با فرمانروای مرده فرقی نداره.

در بازی تقدیر،تو خود می دانی جان داد یکی و دیگری شد جانی شد چیره یکی و دیگری گشت زبون شد شاه یکی و گشت آن یک مجن

تنها چیزی که واقعا ازش میترسم،اینه که یه وقت اتفاقی برات بیوفته.

جود:دوستت دارم کاردن:دوست داشتن من کار راحتی نیست...

_ایمانی که به من داری الهام بخشِ منه.

«بعضی ها مثل شمع اند؛خودشان را میسوزانند که به دیگران نور بتابانند.»

-گاهی فکر میکنم اون قدری که باید خوب نیستم. پاندای بزرگ گفت:«درخت گیلاس خودش رو با درخت های دیگه مقایسه نمیکنه. فقط شکوفه میده»

چرا پیش خودم فکر کردم که میتوانم اورا داشته باشم، فکر کردم او من را میپذیرد؟ چرا که دلبر هرگز از آن دیو نمیشود.

+خودت دوست داری من رو چی صدا بزنی؟ -میخوام تورو مال خودم صدا بزنم.

+قول میدی اون قدری زنده بمونی که خودت از پشت بهم خنجر بزنی؟ -هدف اصلیم همینه شاهزاده

+از اونجایی که نمیتونم آسیبی بهت برسونم بهت پنجاه سال دیگه خدمت میدم.