بریدههای کتاب سید حسن عمادی سید حسن عمادی 1404/4/16 صفحۀ 64 0 0 سید حسن عمادی 1404/4/8 صفحۀ 26 0 0 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 81 0 1 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 26 0 1 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 26 0 1 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 54 0 0 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 57 0 2 سید حسن عمادی 1404/3/2 صفحۀ 65 0 2 سید حسن عمادی 1404/2/27 صفحۀ 54 0 1 سید حسن عمادی 1404/2/14 صفحۀ 129 0 2 سید حسن عمادی 1404/2/14 صفحۀ 129 عشق گلپیرا به باغ افراشت چون افرا مرا/ بشکنم، قامت اگر در پیش طوفان تا کنم 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/21 صفحۀ 97 0 7 سید حسن عمادی 1403/12/21 صفحۀ 79 شبی که آمدی، آن شیخ با خودش میگفت/ چراغ خویش بیفکن، رسیده انسانت// سید اکبر سلیمانی 0 3 سید حسن عمادی 1403/12/21 صفحۀ 50 0 3 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 57 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 56 سمتِ درویشی بیشباهت به هیچهایک و کولهگردی نیست، فقط کشکول و تبرزین و خرقه جای خود را به کولهپشتی دادهاند. توی ادبیات فارسی که بگردی، در مذمتِ درویشهای آویزان و تنبل داستان زیاد هست، درست مثل حرفهای امروزی دربارهی مفتخوریِ هیپیها و هیچهایکرها. اما از من بپرسی، اینطور به جاده زدنْ آموختنِ مقامِ حاجتمندی است. حاجتمند غَره نمیتواند باشد. 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 41 آدم جهانگرد را هیچچیز به اندازهی روند ویزا گرفتن آزار نمیدهد چون او میداند مرزی وجود ندارد. چون او دیده که مردم ملیتهای مختلفْ درست مثل هم غمگین میشوند و مثل هم میخندند. میداند که نگرانی، رنج یا عشق پشت مرزهای اروپا، آمریکا یا ژاپن منتظر ویزا نمیایستند. 0 3 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 35 تصادفی نیست که بعد از این همه سفر به مرگ رسیدهام. برگشتهام سر جای اولم. مرگ همیشه آنجا جلوی چشمم بوده است. ما، در بزرگداشت مرگ، قصه را مقدس میکنیم. از همان اول، به تهش رسیدهایم. چیز دیگری برای از دست دادن نداریم. 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/6 صفحۀ 64 0 0 سید حسن عمادی 1403/11/21 صفحۀ 37 جانبهلب گشتیم و بااینحال عشق از دل نرفت/ میزبان از خانه بیرون رفته، مهمان مانده است 0 1
بریدههای کتاب سید حسن عمادی سید حسن عمادی 1404/4/16 صفحۀ 64 0 0 سید حسن عمادی 1404/4/8 صفحۀ 26 0 0 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 81 0 1 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 26 0 1 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 26 0 1 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 54 0 0 سید حسن عمادی 1404/3/28 صفحۀ 57 0 2 سید حسن عمادی 1404/3/2 صفحۀ 65 0 2 سید حسن عمادی 1404/2/27 صفحۀ 54 0 1 سید حسن عمادی 1404/2/14 صفحۀ 129 0 2 سید حسن عمادی 1404/2/14 صفحۀ 129 عشق گلپیرا به باغ افراشت چون افرا مرا/ بشکنم، قامت اگر در پیش طوفان تا کنم 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/21 صفحۀ 97 0 7 سید حسن عمادی 1403/12/21 صفحۀ 79 شبی که آمدی، آن شیخ با خودش میگفت/ چراغ خویش بیفکن، رسیده انسانت// سید اکبر سلیمانی 0 3 سید حسن عمادی 1403/12/21 صفحۀ 50 0 3 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 57 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 56 سمتِ درویشی بیشباهت به هیچهایک و کولهگردی نیست، فقط کشکول و تبرزین و خرقه جای خود را به کولهپشتی دادهاند. توی ادبیات فارسی که بگردی، در مذمتِ درویشهای آویزان و تنبل داستان زیاد هست، درست مثل حرفهای امروزی دربارهی مفتخوریِ هیپیها و هیچهایکرها. اما از من بپرسی، اینطور به جاده زدنْ آموختنِ مقامِ حاجتمندی است. حاجتمند غَره نمیتواند باشد. 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 41 آدم جهانگرد را هیچچیز به اندازهی روند ویزا گرفتن آزار نمیدهد چون او میداند مرزی وجود ندارد. چون او دیده که مردم ملیتهای مختلفْ درست مثل هم غمگین میشوند و مثل هم میخندند. میداند که نگرانی، رنج یا عشق پشت مرزهای اروپا، آمریکا یا ژاپن منتظر ویزا نمیایستند. 0 3 سید حسن عمادی 1403/12/10 صفحۀ 35 تصادفی نیست که بعد از این همه سفر به مرگ رسیدهام. برگشتهام سر جای اولم. مرگ همیشه آنجا جلوی چشمم بوده است. ما، در بزرگداشت مرگ، قصه را مقدس میکنیم. از همان اول، به تهش رسیدهایم. چیز دیگری برای از دست دادن نداریم. 0 0 سید حسن عمادی 1403/12/6 صفحۀ 64 0 0 سید حسن عمادی 1403/11/21 صفحۀ 37 جانبهلب گشتیم و بااینحال عشق از دل نرفت/ میزبان از خانه بیرون رفته، مهمان مانده است 0 1