بریدههای کتاب Ãsemoon✨🪐 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 211 آقا وصیتنامه محمد را خوانده بودند. گفتند:« شهید خطاب به این خانم گفته که اگر شما نبودی ، من به این راه نمیرفتم.» سرم را زیر انداختم. من سرتا پا گناه که خودم مرید محمد بودم ! من که ذکر ستارالعیوب زیر لبم بود! 0 2 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 199 میگفتند شوهرت برای پول رفته. یک روز خانمی زنگ خانه را زد. گفت:« پرسون پرسون پیداتون کردم، شوهرتون بدهی داشت ؟مشکل خاصی داشت که رفت؟» مات و مبهوت نگاهش کردم. با زبانش زخمی کاشت روی جگرم. لبخند سردی زدم .به زور .گفتم:« به اون عکس نگاه کن؛ این تصویر مردیه که خانوادهشو دوست نداره؟» 0 3 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 198 «الان که دارم این وصیتنامه را مینویسم خیلی دلتنگ شدهام و گریه امانم نمیدهد. اگر خداوند به این کمترین عنایتی بکند و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد، آن را به تو مدیون هستم...» 0 3 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 175 قرار بود به کسی چیزی نگوییم. محمد گفت اگر بفهمند تو بارداری و من رفتهام سوریه ، جنون هر دویمان اثبات میشود و بیشتر باید درشت بشنوی. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 174 «گفت امشب اعزام داریم به هر کی زنگ زدن زمان بیشتر خواسته و آمادگی نداشته چه کار کنم ؟» حرف هایش توی سرم اکو میشد .احساس کردم لبهایم میلرزد .روی هم فشردمشان.« مگه خودت از شهدا نخواستی؟» جوابش را گرفت. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 150 یکی از روایات گفته بود اگر یک لیوان آب دست شوهرت بدهی ،چقدر ثواب دارد .من هم هر وقت یادم میآمد به محمد میگفتم:« تشنه ات نیست؟ گشنه ات نیست ؟» او هم دستم میانداخت:«حالا فقط لیوان آب ثواب داره یا آبمیوه و چایی و اینا هم جوابه؟» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 147 یواشکی دم گوشش گفتم :«این دنیا که بعیده بهت برسم کاش لااقل اون دنیا پیشت باشم.» صبح با چشمان گود افتاده و رنگ و روی پریده رسید. بوی عرق پا خانه را برداشت .پاهایی که چند روز چپیده بودند توی پوتین. «جون جدت رحم کن! برو پاهاتو بشور. الان بیهوش میشیم» « دلت خوشهها! فعلاً که من دارم بیهوش می شم.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 139 تیرهای کارشان به سنگ خورده بود .امکان نداشت از دستاش ناراحت دلخور باشم و کارهایش خوب پیش برود. پیامک داد:« حاج خانم بلباسی، تو راضی نیستی! اینجا داره پدرمون در میاد! اهش میکنم این دفعه رو زیر سیبیلی رد کن، سری بعد جبران میکنم !»جواب دادم :«هرچه هستی باش اما باش.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 127 علامه حسنزاده وقتی خانمش مریض شد و دو هفته بیمارستان بستری بود یک خط هم نتونست کتابش رو بنویسه .مجبور به رتق وفتق خونه بود .بعد از مرخصی به خانمش گفت :«تا الان تو بودی که داشتی کتاب مینوشتی، نه من!» 0 4 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 119 مجری محمد را دعوت کرد بالای سن. دانست بچه به بغل میآید .به شوخی گفت:« آقای بلباسی همراه مخلفات تشریف بیارن بالا.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 99 حاج آقا هر بار تکالیف را سختتر میکرد یک بار با آقایان گفت:« از این هفته باید سرویس بهداشتی خونه خودتون و مادرتون رو بشورین.» این کار برای بعضی آقایان که دست به سیاه و سفید نمیزدند عذاب الیم بود ولی برای محمد ترو تمیز و کاری توفیری نداشت .تا مدتها سرویس و حمام را میشست خانه مادرش هم همینطور. لذت میبرد .میگفت:« هرجا این نفس ذلیل میشه من کیف میکنم.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 96 یهو گفت:«نمیدونی چه کیفی میده وقتی این نفس رو زیر پات له میکنی و میری کارگری مردم. چه حالی میده آدم منش رو کنار بذاره.» دستش را گرفتم ماساژ دادم. شده بود مثل رنده. گفتم:« چه کاریه آخه با این زبون روزه تو این گرما خودتو داغون میکنی!» چشمان خستهاش را ریز کرد و خواند:« دلا باید دهان دهن را بسته داری ،تن خسته دل بشکسته داری،که سالک را دهان بسته باید، تن خسته دل بشکسته باید!» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 93 یک بار استاد گفت:« گناهانتون رو توی یه دفتر بنویسید ؛ تا شش ماه. هر شب بیارید از روش بخونید ،مرور کنید . این شرمندگی که براتون پیش میاد نورانیتی میاره که اثرش رو خودتون میبینید.» یک مدت آخر شبها کارش همین بود. از کنارش که رد میشدم، بوی اشک میآمد. بوی استجابت. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 94 یک روز فهمید رفتهام سراغ دفترش، شاکی شد. گفتم :«میخواستم ببینم برای چه گناهی اینقدر گریه میکنی ؟»خندیدم :«این چهار تا دروغ و غیبت که ننه من غریبم بازی نداره ،بیا ۴ تا گناه پدر مادردار یادت بدم که بصرفه!» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 211 فاطمه عبای آقا را بوسید و آقا هم صورت مهدی و حسن را .گفتم :«آقاجان دایی آقا محمد شهید انقلاب هستند و عموشون شهید دفاع مقدس. محمد منم شهید مدافع حرم که تو سوریه به شهادت رسیده .دعا کنید بچههام برن برای آزادسازی قدس. دعای شهادت کنید براشون.» آقا سر و بازوی مهدی و حسن را نوازش کردند.یکی از آن لبخندهای دلربا تحویلم دادند و گفتند :«براشون دعای مجاهدت میکنم.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 72 فعلاً قرار بود فقط ما خانمها را بفرستند آن طرف مرز .دیگر داشت گریه ام در میآمد. جلدی آمدم محمد را صدا زدم. گفتم:« آخه یعنی چی آخه من تنها کجا برم؟ منو دست کی میسپری؟» « دست امام حسین(علیهالسلام)» لال شدم. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 54 کل آسور زیر پایمان بود. نشستیم کنار تک درخت. سکوت مطلق بود. نفسمان که جا آمد گفت:«میبینی از این بالا چقدر همه چی کوچیکه؟ باید بزرگ بشیم که بعضی چیزها به چشممون نیاد» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 144 « حاجی غذا نخورد .رفت تو ماشین نون الویه خورد. گفت من تا حالا خانم بچههام رو همچین جایی نیاوردم دلم نمیاد اینجا غذا بخورم» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 شهید علم - دفتر دوم: نخبه شهید داریوش رضایی نژاد در آینه خاطرات جلد 2 وحید کرایلی 3.7 4 صفحۀ 85 بیشتر پژوهشگران زندگی خوبی داشتند و برای اینکه زندگیشان زیباتر و پرتجملتر پیش برود، پژوهش میکردند داریوش زندگی میکرد که پژوهش کند. 0 1 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 شهید علم - دفتر دوم: نخبه شهید داریوش رضایی نژاد در آینه خاطرات جلد 2 وحید کرایلی 3.7 4 صفحۀ 83 در خیلی از پژوهشها پول حرف اول را میزد. معمولاً این مقالات و تحقیقات بسیار سطحی ولی پر زرق و برق و طولانی از آب در میآمدند، اما مقالات رضایی نژاد کوتاه بود و بسیار عمیق ، چون برای پیشرفت علم و خدمت به کشور پژوهش کرده بود نه چیز دیگر. 0 1
بریدههای کتاب Ãsemoon✨🪐 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 211 آقا وصیتنامه محمد را خوانده بودند. گفتند:« شهید خطاب به این خانم گفته که اگر شما نبودی ، من به این راه نمیرفتم.» سرم را زیر انداختم. من سرتا پا گناه که خودم مرید محمد بودم ! من که ذکر ستارالعیوب زیر لبم بود! 0 2 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 199 میگفتند شوهرت برای پول رفته. یک روز خانمی زنگ خانه را زد. گفت:« پرسون پرسون پیداتون کردم، شوهرتون بدهی داشت ؟مشکل خاصی داشت که رفت؟» مات و مبهوت نگاهش کردم. با زبانش زخمی کاشت روی جگرم. لبخند سردی زدم .به زور .گفتم:« به اون عکس نگاه کن؛ این تصویر مردیه که خانوادهشو دوست نداره؟» 0 3 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 198 «الان که دارم این وصیتنامه را مینویسم خیلی دلتنگ شدهام و گریه امانم نمیدهد. اگر خداوند به این کمترین عنایتی بکند و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد، آن را به تو مدیون هستم...» 0 3 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 175 قرار بود به کسی چیزی نگوییم. محمد گفت اگر بفهمند تو بارداری و من رفتهام سوریه ، جنون هر دویمان اثبات میشود و بیشتر باید درشت بشنوی. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 174 «گفت امشب اعزام داریم به هر کی زنگ زدن زمان بیشتر خواسته و آمادگی نداشته چه کار کنم ؟» حرف هایش توی سرم اکو میشد .احساس کردم لبهایم میلرزد .روی هم فشردمشان.« مگه خودت از شهدا نخواستی؟» جوابش را گرفت. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 150 یکی از روایات گفته بود اگر یک لیوان آب دست شوهرت بدهی ،چقدر ثواب دارد .من هم هر وقت یادم میآمد به محمد میگفتم:« تشنه ات نیست؟ گشنه ات نیست ؟» او هم دستم میانداخت:«حالا فقط لیوان آب ثواب داره یا آبمیوه و چایی و اینا هم جوابه؟» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 147 یواشکی دم گوشش گفتم :«این دنیا که بعیده بهت برسم کاش لااقل اون دنیا پیشت باشم.» صبح با چشمان گود افتاده و رنگ و روی پریده رسید. بوی عرق پا خانه را برداشت .پاهایی که چند روز چپیده بودند توی پوتین. «جون جدت رحم کن! برو پاهاتو بشور. الان بیهوش میشیم» « دلت خوشهها! فعلاً که من دارم بیهوش می شم.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/3 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 139 تیرهای کارشان به سنگ خورده بود .امکان نداشت از دستاش ناراحت دلخور باشم و کارهایش خوب پیش برود. پیامک داد:« حاج خانم بلباسی، تو راضی نیستی! اینجا داره پدرمون در میاد! اهش میکنم این دفعه رو زیر سیبیلی رد کن، سری بعد جبران میکنم !»جواب دادم :«هرچه هستی باش اما باش.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 127 علامه حسنزاده وقتی خانمش مریض شد و دو هفته بیمارستان بستری بود یک خط هم نتونست کتابش رو بنویسه .مجبور به رتق وفتق خونه بود .بعد از مرخصی به خانمش گفت :«تا الان تو بودی که داشتی کتاب مینوشتی، نه من!» 0 4 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 119 مجری محمد را دعوت کرد بالای سن. دانست بچه به بغل میآید .به شوخی گفت:« آقای بلباسی همراه مخلفات تشریف بیارن بالا.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 99 حاج آقا هر بار تکالیف را سختتر میکرد یک بار با آقایان گفت:« از این هفته باید سرویس بهداشتی خونه خودتون و مادرتون رو بشورین.» این کار برای بعضی آقایان که دست به سیاه و سفید نمیزدند عذاب الیم بود ولی برای محمد ترو تمیز و کاری توفیری نداشت .تا مدتها سرویس و حمام را میشست خانه مادرش هم همینطور. لذت میبرد .میگفت:« هرجا این نفس ذلیل میشه من کیف میکنم.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 96 یهو گفت:«نمیدونی چه کیفی میده وقتی این نفس رو زیر پات له میکنی و میری کارگری مردم. چه حالی میده آدم منش رو کنار بذاره.» دستش را گرفتم ماساژ دادم. شده بود مثل رنده. گفتم:« چه کاریه آخه با این زبون روزه تو این گرما خودتو داغون میکنی!» چشمان خستهاش را ریز کرد و خواند:« دلا باید دهان دهن را بسته داری ،تن خسته دل بشکسته داری،که سالک را دهان بسته باید، تن خسته دل بشکسته باید!» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 93 یک بار استاد گفت:« گناهانتون رو توی یه دفتر بنویسید ؛ تا شش ماه. هر شب بیارید از روش بخونید ،مرور کنید . این شرمندگی که براتون پیش میاد نورانیتی میاره که اثرش رو خودتون میبینید.» یک مدت آخر شبها کارش همین بود. از کنارش که رد میشدم، بوی اشک میآمد. بوی استجابت. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 94 یک روز فهمید رفتهام سراغ دفترش، شاکی شد. گفتم :«میخواستم ببینم برای چه گناهی اینقدر گریه میکنی ؟»خندیدم :«این چهار تا دروغ و غیبت که ننه من غریبم بازی نداره ،بیا ۴ تا گناه پدر مادردار یادت بدم که بصرفه!» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 211 فاطمه عبای آقا را بوسید و آقا هم صورت مهدی و حسن را .گفتم :«آقاجان دایی آقا محمد شهید انقلاب هستند و عموشون شهید دفاع مقدس. محمد منم شهید مدافع حرم که تو سوریه به شهادت رسیده .دعا کنید بچههام برن برای آزادسازی قدس. دعای شهادت کنید براشون.» آقا سر و بازوی مهدی و حسن را نوازش کردند.یکی از آن لبخندهای دلربا تحویلم دادند و گفتند :«براشون دعای مجاهدت میکنم.» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 72 فعلاً قرار بود فقط ما خانمها را بفرستند آن طرف مرز .دیگر داشت گریه ام در میآمد. جلدی آمدم محمد را صدا زدم. گفتم:« آخه یعنی چی آخه من تنها کجا برم؟ منو دست کی میسپری؟» « دست امام حسین(علیهالسلام)» لال شدم. 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 54 کل آسور زیر پایمان بود. نشستیم کنار تک درخت. سکوت مطلق بود. نفسمان که جا آمد گفت:«میبینی از این بالا چقدر همه چی کوچیکه؟ باید بزرگ بشیم که بعضی چیزها به چشممون نیاد» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 اینجا بدون تو محبوبه بلباسی 4.5 13 صفحۀ 144 « حاجی غذا نخورد .رفت تو ماشین نون الویه خورد. گفت من تا حالا خانم بچههام رو همچین جایی نیاوردم دلم نمیاد اینجا غذا بخورم» 0 0 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 شهید علم - دفتر دوم: نخبه شهید داریوش رضایی نژاد در آینه خاطرات جلد 2 وحید کرایلی 3.7 4 صفحۀ 85 بیشتر پژوهشگران زندگی خوبی داشتند و برای اینکه زندگیشان زیباتر و پرتجملتر پیش برود، پژوهش میکردند داریوش زندگی میکرد که پژوهش کند. 0 1 Ãsemoon✨🪐 1404/4/2 شهید علم - دفتر دوم: نخبه شهید داریوش رضایی نژاد در آینه خاطرات جلد 2 وحید کرایلی 3.7 4 صفحۀ 83 در خیلی از پژوهشها پول حرف اول را میزد. معمولاً این مقالات و تحقیقات بسیار سطحی ولی پر زرق و برق و طولانی از آب در میآمدند، اما مقالات رضایی نژاد کوتاه بود و بسیار عمیق ، چون برای پیشرفت علم و خدمت به کشور پژوهش کرده بود نه چیز دیگر. 0 1