بریدههای کتاب مهدیه مهدیه 2 روز پیش الفبای لازاروس هادی تقی زاده 4.0 1 صفحۀ 122 «دیوارها چهارچوب زندانهایند. هیچ دیواری آرامشبخش و موجب امنیت نیست. دیوارها نماد ناامنیاند. دیوارها فقط توهم امنیت را ایجاد میکنند. امنیت و آرامشی که وجود ندارد. شما در دل دیوارها به دنیا آمدهاید. در میان دیوارها بزرگ میشوید و به دیوارها دل میبندید. دیواری از گوشت و پوست و استخوان. دیواری از وهم و تصویر و دیواری از سنگ و آهن و بتن. قصد ما گذشتن از دیوار سنگ و آهن و بتن است. آیا از دیوارهای دیگر هم خواهید گذشت؟» 0 6 مهدیه 6 روز پیش الفبای لازاروس هادی تقی زاده 4.0 1 صفحۀ 117 تارف به من گفت: «میشناسمش.» پرسیدم: «اسمش چیه؟» گفت: «من بهش میگویم: یارو. شما میگویید: شیطان.» گفتم: «خطرناک نیست؟» گفت: «نه به خطرناکی آدمها.» 1 15 مهدیه 1403/10/21 هشت و سه دهم ثانیه افشین رستمی 4.0 0 صفحۀ 116 گفت: «میدونستی خیلی از ستارههایی که ما هر شب تو آسمون میبینیم، قرنها پیش یا شاید سالها قبل یا حتی دقیقهای قبل مُردهاند و دیگه وجود ندارند؟ البته تو بینهایت فرقی هم نداره چه وقت زنده بودی و کِی مُردی... به نظرت کسی هم ما رو از جای دیگه به چشم ستاره میبینه؟» 1 13 مهدیه 1403/10/21 هشت و سه دهم ثانیه افشین رستمی 4.0 0 صفحۀ 106 فقط چشمهایش معلوم بود؛ چشمهایی خسته و نیازمند که یک کتاب حرف، پشتِ آنها پنهان شده بود. 0 6 مهدیه 1403/10/21 هشت و سه دهم ثانیه افشین رستمی 4.0 0 صفحۀ 96 ...آگاهی و علم و فرهیختگی آدما نیست که وضع زندگی اونا رو مشخص میکنه بلکه وضع زندگی اوناست که آگاهی و فرهیختگی و فرهنگشون رو معیّن میکنه. ما آدممتوسطها، همه از یه جنسیم؛ همه مثل هم با شونههای خسته و افتاده راه میریم. همه مثل هم سخت زندگی میکنیم و به سخت زندگی کردن عادت میکنیم. تمام عمرمون رو مثل سگ پاسوخته میدویم و تلاش میکنیم تا بلکه صاحب یه سقف و کمی آرامش بشیم، اما بعد از این همه سگدو زدن، اگر هم بتونیم صاحب سقف بشیم، دیگه کسی نیست که توش زندگی کنه...» 0 6 مهدیه 1403/5/3 حلزون های پسر احمد آرام 3.8 0 صفحۀ 24 چین و چروکی که به صورتت نقش انداخته نشان از یک تنهایی عمیق دارد. اما چشمهایت، همان برق پنهان را در مردمکهایش نگه داشته. 0 23 مهدیه 1403/5/2 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 270 همهٔ ما به فضایی نیاز داریم که در آن راحت و آسوده باشیم، فضایی که در آن به یاد بیاوریم چه کسی هستیم و چه چیزی برایمان مهم است. وقفهای که اجازه دهد شادی و لذت زندگی کردن به خودآگاهمان بازگردد. 0 22 مهدیه 1403/5/2 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 232 ما نمیتوانیم رویدادهای اطرافمان را کنترل کنیم، اما مسئول عکسالعملهایمان نسبت به آن رویدادها هستیم. 0 20 مهدیه 1403/4/31 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 166 ما جایگزینشدنی نیستیم. ما بر اساس اینکه چطور دوست داشته میشویم منحصربهفردیم. 0 7 مهدیه 1403/4/31 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 164 «اقیانوس اختلافها»ی بین آن دو در مقابل عشقی که به هم داشتند، هیچ بود. 0 6 مهدیه 1403/4/30 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 92 «گرگ تقاص اشکهای گوسفند را پس خواهد داد.» 0 10 مهدیه 1403/4/28 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 22 آنماری با دیدنم لبخند زد و خندید. یک لحظه فراموش کرد دارد میمیرد. من برای آن یک لحظه فراموشی حاضر بودم هر کاری بکنم. 0 33 مهدیه 1403/4/17 ماه کامل می شود فریبا وفی 3.5 4 صفحۀ 9 «دنیا پر است از باسوادهای بیشعور.» 1 64 مهدیه 1403/4/14 قمارباز فیودور داستایفسکی 3.9 158 صفحۀ 133 «مادربزرگ من میخواستم دیوانگی نکنید. آخر من از کجا بدانم که بخت چه بازیهایی دارد؟ افسارِ بخت که دستِ من نیست!» 0 33 مهدیه 1402/12/9 زود برو، دیر برگرد! فرد وارگاس 5.0 0 صفحۀ 286 دانگلار با چشمهای خسته و تن فرسوده به زحمت از جا بلند شد و گفت: حق با شما بود. اما همهچی به یه تار مو بند بود. - یه تار مو خیلی بیشتر از اونکه فکر میکنید محکمه. کافیه که آهسته و مرتب اون رو بِکِشیم. 0 43 مهدیه 1402/11/29 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 55 نمیدانم کدام یک خیالبافترند، اما رضا رویاهایش را داد میزند و اطرافیان را مجبور میکند به آن توجه کنند. برعکس، اسد هر چه میبیند و میداند و آرزو میکند توی خودش میریزد. باید خیلی محکم باشی که پنجاه سال خاطره را درونت بریزی و چهار ستون بدنت فرو نریزد. 0 19 مهدیه 1402/11/27 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 33 میگویم: «داغونم، داغون! خواب میدیدم تو یه آسانسور گیر افتادم. آسانسور اندازهٔ این اتاق بود. دیواراش مثل اینجا نقرهای بود. بین زمین و هوا معلق بودم.» یدی صورتش را به نشانهٔ ابراز همدردی کج میکند. «خب... بعدش چی شد؟» «زنجیرهای آسانسور در رفت. دیدم با سرعت دارم میرم پایین. تو اون لحظه به این فکر میکردم آسانسوری که داره سقوط میکنه، بهتر از آسانسوریه که بین زمین و هوا معلق مونده. حداقل آدم میدونه یه جایی داره میره. ما وسط زمین و هوا معلق موندیم. باید یه کاری بکنیم.» 1 12 مهدیه 1402/11/27 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 25 کلهٔ بزرگ یدی جلوی چشمانم است. تا چند لحظه پیش، صورتم به صورت «ماهی» چسبیده بود. هنوز کمی از گرمای پوستش روی گونههایم مانده. این چه وقت بیدار کردن است؟ 0 6 مهدیه 1402/11/27 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 24 چشمهایش خیس شدهاند. کودکی که دست مادرش را گرفته، میایستد و نگاهش میکند. باورش نمیشود مردهای سبیلو هم گریه کنند. 0 8
بریدههای کتاب مهدیه مهدیه 2 روز پیش الفبای لازاروس هادی تقی زاده 4.0 1 صفحۀ 122 «دیوارها چهارچوب زندانهایند. هیچ دیواری آرامشبخش و موجب امنیت نیست. دیوارها نماد ناامنیاند. دیوارها فقط توهم امنیت را ایجاد میکنند. امنیت و آرامشی که وجود ندارد. شما در دل دیوارها به دنیا آمدهاید. در میان دیوارها بزرگ میشوید و به دیوارها دل میبندید. دیواری از گوشت و پوست و استخوان. دیواری از وهم و تصویر و دیواری از سنگ و آهن و بتن. قصد ما گذشتن از دیوار سنگ و آهن و بتن است. آیا از دیوارهای دیگر هم خواهید گذشت؟» 0 6 مهدیه 6 روز پیش الفبای لازاروس هادی تقی زاده 4.0 1 صفحۀ 117 تارف به من گفت: «میشناسمش.» پرسیدم: «اسمش چیه؟» گفت: «من بهش میگویم: یارو. شما میگویید: شیطان.» گفتم: «خطرناک نیست؟» گفت: «نه به خطرناکی آدمها.» 1 15 مهدیه 1403/10/21 هشت و سه دهم ثانیه افشین رستمی 4.0 0 صفحۀ 116 گفت: «میدونستی خیلی از ستارههایی که ما هر شب تو آسمون میبینیم، قرنها پیش یا شاید سالها قبل یا حتی دقیقهای قبل مُردهاند و دیگه وجود ندارند؟ البته تو بینهایت فرقی هم نداره چه وقت زنده بودی و کِی مُردی... به نظرت کسی هم ما رو از جای دیگه به چشم ستاره میبینه؟» 1 13 مهدیه 1403/10/21 هشت و سه دهم ثانیه افشین رستمی 4.0 0 صفحۀ 106 فقط چشمهایش معلوم بود؛ چشمهایی خسته و نیازمند که یک کتاب حرف، پشتِ آنها پنهان شده بود. 0 6 مهدیه 1403/10/21 هشت و سه دهم ثانیه افشین رستمی 4.0 0 صفحۀ 96 ...آگاهی و علم و فرهیختگی آدما نیست که وضع زندگی اونا رو مشخص میکنه بلکه وضع زندگی اوناست که آگاهی و فرهیختگی و فرهنگشون رو معیّن میکنه. ما آدممتوسطها، همه از یه جنسیم؛ همه مثل هم با شونههای خسته و افتاده راه میریم. همه مثل هم سخت زندگی میکنیم و به سخت زندگی کردن عادت میکنیم. تمام عمرمون رو مثل سگ پاسوخته میدویم و تلاش میکنیم تا بلکه صاحب یه سقف و کمی آرامش بشیم، اما بعد از این همه سگدو زدن، اگر هم بتونیم صاحب سقف بشیم، دیگه کسی نیست که توش زندگی کنه...» 0 6 مهدیه 1403/5/3 حلزون های پسر احمد آرام 3.8 0 صفحۀ 24 چین و چروکی که به صورتت نقش انداخته نشان از یک تنهایی عمیق دارد. اما چشمهایت، همان برق پنهان را در مردمکهایش نگه داشته. 0 23 مهدیه 1403/5/2 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 270 همهٔ ما به فضایی نیاز داریم که در آن راحت و آسوده باشیم، فضایی که در آن به یاد بیاوریم چه کسی هستیم و چه چیزی برایمان مهم است. وقفهای که اجازه دهد شادی و لذت زندگی کردن به خودآگاهمان بازگردد. 0 22 مهدیه 1403/5/2 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 232 ما نمیتوانیم رویدادهای اطرافمان را کنترل کنیم، اما مسئول عکسالعملهایمان نسبت به آن رویدادها هستیم. 0 20 مهدیه 1403/4/31 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 166 ما جایگزینشدنی نیستیم. ما بر اساس اینکه چطور دوست داشته میشویم منحصربهفردیم. 0 7 مهدیه 1403/4/31 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 164 «اقیانوس اختلافها»ی بین آن دو در مقابل عشقی که به هم داشتند، هیچ بود. 0 6 مهدیه 1403/4/30 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 92 «گرگ تقاص اشکهای گوسفند را پس خواهد داد.» 0 10 مهدیه 1403/4/28 تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ 3.4 114 صفحۀ 22 آنماری با دیدنم لبخند زد و خندید. یک لحظه فراموش کرد دارد میمیرد. من برای آن یک لحظه فراموشی حاضر بودم هر کاری بکنم. 0 33 مهدیه 1403/4/17 ماه کامل می شود فریبا وفی 3.5 4 صفحۀ 9 «دنیا پر است از باسوادهای بیشعور.» 1 64 مهدیه 1403/4/14 قمارباز فیودور داستایفسکی 3.9 158 صفحۀ 133 «مادربزرگ من میخواستم دیوانگی نکنید. آخر من از کجا بدانم که بخت چه بازیهایی دارد؟ افسارِ بخت که دستِ من نیست!» 0 33 مهدیه 1402/12/9 زود برو، دیر برگرد! فرد وارگاس 5.0 0 صفحۀ 286 دانگلار با چشمهای خسته و تن فرسوده به زحمت از جا بلند شد و گفت: حق با شما بود. اما همهچی به یه تار مو بند بود. - یه تار مو خیلی بیشتر از اونکه فکر میکنید محکمه. کافیه که آهسته و مرتب اون رو بِکِشیم. 0 43 مهدیه 1402/11/29 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 55 نمیدانم کدام یک خیالبافترند، اما رضا رویاهایش را داد میزند و اطرافیان را مجبور میکند به آن توجه کنند. برعکس، اسد هر چه میبیند و میداند و آرزو میکند توی خودش میریزد. باید خیلی محکم باشی که پنجاه سال خاطره را درونت بریزی و چهار ستون بدنت فرو نریزد. 0 19 مهدیه 1402/11/27 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 33 میگویم: «داغونم، داغون! خواب میدیدم تو یه آسانسور گیر افتادم. آسانسور اندازهٔ این اتاق بود. دیواراش مثل اینجا نقرهای بود. بین زمین و هوا معلق بودم.» یدی صورتش را به نشانهٔ ابراز همدردی کج میکند. «خب... بعدش چی شد؟» «زنجیرهای آسانسور در رفت. دیدم با سرعت دارم میرم پایین. تو اون لحظه به این فکر میکردم آسانسوری که داره سقوط میکنه، بهتر از آسانسوریه که بین زمین و هوا معلق مونده. حداقل آدم میدونه یه جایی داره میره. ما وسط زمین و هوا معلق موندیم. باید یه کاری بکنیم.» 1 12 مهدیه 1402/11/27 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 25 کلهٔ بزرگ یدی جلوی چشمانم است. تا چند لحظه پیش، صورتم به صورت «ماهی» چسبیده بود. هنوز کمی از گرمای پوستش روی گونههایم مانده. این چه وقت بیدار کردن است؟ 0 6 مهدیه 1402/11/27 آفتاب دار احمد هاشمی 5.0 0 صفحۀ 24 چشمهایش خیس شدهاند. کودکی که دست مادرش را گرفته، میایستد و نگاهش میکند. باورش نمیشود مردهای سبیلو هم گریه کنند. 0 8