بریده‌ کتاب‌های رعنا حشمتی

نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 104

به ما درباره امیلی دیکنسون چه می‌شود گفت؟ به ما که از جهان طلبی وصول‌نشده و ابدی داریم. به ما که در حسرت سرنوشتی دیگر می‌سوزیم. سرنوشتی بهتر که اطمینان داریم به دلایلی ناحق از ما دریغ شده است. به ما که به فروتنیِ تنهایی تن نداده‌ایم و به قدرت آن. به قول ناتالیا گینزبورگ: «هرگز حتا در خواب هم نمی‌بینیم که عمری شعر بنویسیم بدون این که چاپشان کنیم. نامه نمی‌نویسیم و اگر هم می‌نوشتیم قطعا افتخار نمی‌دادیم برای خانم هالند (همسایه و دوست امیلی) یا آقای هیگینسن بنویسیم. هرگز اشعارمان را برای آقای هیگینسن نمی‌فرستادیم. مطمئناً فکر می‌کردیم عجب آدم ابلهی است.» به ما درباره‌ی امیلی دیکنسون چه می‌شود گفت؟ درباره‌ی زنی که فکر می‌کند «چیزی که هرگز دوباره اتفاق نخواهد افتاد همانی است که زندگی را شیرین می‌کند.» به نظر ما او در بهترین حالتش خودآزار است. پیردختری که از عقده‌هایی آشنا رنج می‌برد. آدم فکر می‌کند چشم‌های این زن چرا باید برق بزند؟

27

کتاب پسر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 58

به‌شان گفته بوده فقط برای اینکه مجازات شود برگشته اولسین. برگشته بوده چون فکر می‌کرده پدرش به خاطر آن همه جنایتش او را می‌کشد. اگر جرئتش را می‌داشته خودکشی هم راه‌حلی بوده ولی اعتراف کرده همیشه‌ی خدا بزدل بوده. برای همین به هوای مجازاتی برگشته که بدجور دنبالش بوده. در عوض، با بخشش روبه‌رو شده و دیگر تحمل این یکی را نداشته. برای همین پدرش را کشته، چون امیدوار بوده قانون بی‌رحم‌وبخشش باشد و بالاخره یکی بکشدش. به همه چیز اقرار کرده بوده و در ازایش تقاضای اعدام داشته. گفته بوده «همه‌ی عمرم دلم مجازات می‌خواست. به تلافی مجازات نشدن برای جرم قبلی، جنایت بعدیم رو مرتکب می‌شدم. بابام من رو سر همه‌چی می‌بخشید و زندگیم رو به گه کشید.» پسره جلو افسرهای سردرگم افسرهای پلیس داد می‌زده «نمی‌دونید زندگی بدون مجازات چه‌قدر سخته، دنیا اگه توش همه‌ش بخشش باشه جای کثافتیه.» بعد شنیدن این حرف‌ها فهمیدم دلم حسابی برایش می‌سوزد.

9