بریده‌ای از کتاب تنگنا:حکایت یک سرگشتگی روانی اثر لئونید نیکلایویچ آندری یف

بریدۀ کتاب

صفحۀ 37

دراتاق پذيرايى بوديم كه غم بر من چيره شد وهر لحظه بيشتر مرا در خود مى‌فشرد. اين حال البته به ندرت به من دست مى داد، اما باتمام وجود و به‌روشنى حس كردم كه غريبه‌اى درميان جمعم و تنها در سراسر جهان. ديدم كه تا ابد گير افتاده‌ام در تنگناى ذهن خويش و زندانى‌ام در پیاله سر.

دراتاق پذيرايى بوديم كه غم بر من چيره شد وهر لحظه بيشتر مرا در خود مى‌فشرد. اين حال البته به ندرت به من دست مى داد، اما باتمام وجود و به‌روشنى حس كردم كه غريبه‌اى درميان جمعم و تنها در سراسر جهان. ديدم كه تا ابد گير افتاده‌ام در تنگناى ذهن خويش و زندانى‌ام در پیاله سر.

130

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.