بریدههای کتاب _ _ دیروز صفحۀ 287 آدمها فکر میکنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشتههاشون رو نمیبرن، حتی حرفهاشون رو هم به هم نمیگن و صبر میکنن. اما من فهمیدم که ما آدمها واقعاً وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم. اگر دنبال چیزهایی که دوست داریم نریم، چیزی جز حسرت برامون نمیمونه. 0 1 _ 1404/4/4 صفحۀ 435 دلم میخواهد بدانی که شب سراب نیرزد به بامداد خمار... 0 1 _ 1403/11/24 صفحۀ 433 «زندگی هیچوقت چیزی که حقمونه نیست، اینژ. اگه بود...» 0 1 _ 1403/11/2 صفحۀ 65 نشئه در خیالاتْ چنان غرق میشد که خاطراتش را دوباره زندگی میکرد. 0 2 _ 1403/7/14 صفحۀ 168 آن چشمها، آن چشمهای سياه براق، ای خدا، کاش میتوانستم خود را در چشمهاش حلقآویز کنم. 0 9 _ 1403/7/2 صفحۀ 46 «یه روز تاوان این کاراتو پس میدی، برکر.» کز گفت: «اگه عدالتی تو این دنیا وجود داشته باشه، پس میدم. ولی همهمون میدونیم احتمالش چقدر ضعیفه.» 0 41 _ 1403/6/20 صفحۀ 134 «همهی ما اسیر گذشتهمون هستیم.» 0 1 _ 1403/6/17 صفحۀ 106 گفت: همیشه اعتقاد داشتم که دنیا برای پیشرفت به همۀ آدمها با انواع افکار و عقایدشان نیاز دارد، اما حالا فکر میکنم که بعضی از آنها واقعا اضافیاند. 0 2 _ 1403/6/9 صفحۀ 141 همانطور که خانم لیند میگوید، دنیا چیزی جز به هم رسیدن و از هم جدا شدن نیست، ماریلا! 0 38 _ 1403/5/15 صفحۀ 132 پسرک مجذوب تغییر رفتار آنها شد و گفت: "با نگاه کردن به سواران، بر آنها تسلط پیدا کردی." "چشمها قدرت روحت را نشان میدهند. " پسرک با خود گفت: "حق با اوست." 0 1 _ 1403/4/14 صفحۀ 61 - هر چقدر بزرگ بشی معصومیتت کوچیک میشه. همینقدری بمون. باشه؟ 0 9
بریدههای کتاب _ _ دیروز صفحۀ 287 آدمها فکر میکنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشتههاشون رو نمیبرن، حتی حرفهاشون رو هم به هم نمیگن و صبر میکنن. اما من فهمیدم که ما آدمها واقعاً وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم. اگر دنبال چیزهایی که دوست داریم نریم، چیزی جز حسرت برامون نمیمونه. 0 1 _ 1404/4/4 صفحۀ 435 دلم میخواهد بدانی که شب سراب نیرزد به بامداد خمار... 0 1 _ 1403/11/24 صفحۀ 433 «زندگی هیچوقت چیزی که حقمونه نیست، اینژ. اگه بود...» 0 1 _ 1403/11/2 صفحۀ 65 نشئه در خیالاتْ چنان غرق میشد که خاطراتش را دوباره زندگی میکرد. 0 2 _ 1403/7/14 صفحۀ 168 آن چشمها، آن چشمهای سياه براق، ای خدا، کاش میتوانستم خود را در چشمهاش حلقآویز کنم. 0 9 _ 1403/7/2 صفحۀ 46 «یه روز تاوان این کاراتو پس میدی، برکر.» کز گفت: «اگه عدالتی تو این دنیا وجود داشته باشه، پس میدم. ولی همهمون میدونیم احتمالش چقدر ضعیفه.» 0 41 _ 1403/6/20 صفحۀ 134 «همهی ما اسیر گذشتهمون هستیم.» 0 1 _ 1403/6/17 صفحۀ 106 گفت: همیشه اعتقاد داشتم که دنیا برای پیشرفت به همۀ آدمها با انواع افکار و عقایدشان نیاز دارد، اما حالا فکر میکنم که بعضی از آنها واقعا اضافیاند. 0 2 _ 1403/6/9 صفحۀ 141 همانطور که خانم لیند میگوید، دنیا چیزی جز به هم رسیدن و از هم جدا شدن نیست، ماریلا! 0 38 _ 1403/5/15 صفحۀ 132 پسرک مجذوب تغییر رفتار آنها شد و گفت: "با نگاه کردن به سواران، بر آنها تسلط پیدا کردی." "چشمها قدرت روحت را نشان میدهند. " پسرک با خود گفت: "حق با اوست." 0 1 _ 1403/4/14 صفحۀ 61 - هر چقدر بزرگ بشی معصومیتت کوچیک میشه. همینقدری بمون. باشه؟ 0 9