بریدههای کتاب هستی هستی 1403/3/16 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 60 صفحۀ 29 تبدیل ماده به ماده دیگر!ولی چه بزدلی بزرگی است که خودمان را با این شبه جاودانگی تسکین بدهیم!پدیده هایی فاقدشعور و آگاهی که در طبیعت اتفاق می افتند،حتی از حماقت انسانی هم پایینترند،چون در حماقت هم به هرحال شعور و اراده ای وجود دارد،ولی در این پدیده ها مطلقاً چیزی نیست.فقط ترسویی که به جای سرافرازی در برابر مرگ،از آن بترسد می توانداین طور خود راتسکین دهد که بدن او باگذشت زمان درعلف و سنگ و وزغ و...به زندگی ادامه خواهد داد.اینکه آدم جاودانگی خود را درتبدیل ماده ای به ماده دیگر ببیند به همان اندازه عجیب است که بعدازشکستن و بی مصرف شدن یک ویولن گرانبها بخواهید به جعبه آن نوید آینده ای درخشان بدهید. 2 5 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️چه چیزجاده ها را به حرکت در می آورد؟رویاهای ما.تا آدم خواب می بیند،جاده زنده می ماند.جاده ها به درد این می خورندکه آینده را با ما خویشاوند کنند. 0 3 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️پیرمردادامه داد:《دریادرمان توست.بارقانون،نظم وبی نظمی برزمین سنگینی می کند.دریاحکمران ندارد.امامواظب باش،پسر،مردم دراقیانوس زندگی نمی کنند.حتی پدرت که همیشه تو دریا بود،خانه ای که روحش آمده در آن بیاساید،روی زمین خشک است.》 《به کسی برمی خوری که ازت دعوت می کند روی دریا زندگی کنی.مواظب باش،پسر،فقط دریاروی دریا زندگی می کند.》 0 1 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️آخردرزمانی به دنیا آمده بودم که زمان رخ نداده بود.زندگی دوستان من،مرادردرون خود راه نمی دهد.مثل نهنگی که درکرانه روح ازتنش پروازمی کند،دائم محکوم شده ام به خاک بنشینم.اگرروزی بکوشم در جای دیگری زندگی کنم،ناگزیرم جاده ای را که نمی گذاردازخودم جداشوم باخودم ببرم. 0 0 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️عموجان خودم را خیلی کوچولو می بینم... علتش این است که تنهایی.کارکارجنگ است.حالاهمه تنهاییم،چه مرده،چه زنده.دیگر ملتی در میان نیست. 0 1 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️جنگ تمام جاده ها را ویرانه کرده بود.کفتارها درکوره راه ها ویلان بودندو درمیان خاک و خاکستر بو می کشیدند.چشم انداز به اندوه آمیخته بود،چنان که کسی تاکنون نظیر آن را ندیده بود.رنگ هایش به سق دهان می چسبیدند؛رنگ هایی چرک،آن چنان کثیف و چرک که هر تازگی و طراوتی را از دست داده بودندو دیگر یارای آبی شدن نداشتند.اینجا آسمان تصورناپذیرشده بودو موجودات،حلقه به گوش و تسلیم مرگ،به زمین خو گرفته بودند.جاده ای که اکنون پیش چشم ماگسترده است به جاده ی دیگری برنمی خورد.فرسوده تر ازقرن ها،یکه وتنها،باهمه ی مسافت ها بردوش،درازکشیده است.کنارجاده،اتومبیل های سوخته،بازمانده ی تاراج،درحال پوسیدن اند.درمحیط گرمدشت،فقط درخت های بائوباب سیر آفاق می کنندو گل هاشان را می پراکنند.پیرمرد وپسربچه ای در جاده به راه اند.سلانه سلانه گام برمی دارند،انگار اززمان تولدکارشان فقط سفربوده است.مقصدشان نامعلوم است و بی سمت و سو،به انتظار آنچه پیش روست.ازجنگ می گریزند؛جنگی که همه ی کشور را آلوده کرده است.بااین خیال باطل پیش می روند که جایی فراسوی آنجاپناهگاه امنی باشد.پابرهنه گام بر می دارند،جامه شان به رنگ جاده. (این قسمت اول کتاب و خیلی دوست داشتم و خیلی جالب توصیف کرده ) 0 0 هستی 1403/3/10 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 60 صفحۀ 29 0 0 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 122 با خودش فکر می کندچقدر ناراحت کننده است که ما قاتل ها را به خاطر می سپاریم و قربانی ها را فراموش می کنیم.چه می شد اگر جهان نام هیتلر را از یاد می برد و در عوض نام تک تک قربانیان او را به خاطر می سپرد؟چه می شد اگر می توانستیم قربانیان را جاودانه کنیم؟ 0 2 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 26 0 1 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 25 عموماً آدمی خودش بهتر می تواند تعیین کننده باشد،اما دیگری می تواند او را کامل کند،روشن تر کند و شرح دهد و به همین خاطر دوستی مفید است،حتی در ادبیات که در آن نخستین شرط ارزشمند بودن این است که انسان خودش باشد. 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 37 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 41 گاهی احساس می کنم از زیستنی طولانی سخت فرسوده شده ام. 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 47 چگونه ارواح این از دست رفتگان را در قلب هامان حفظ کنیم؟هر کدام از ما گورستانی را با خود حمل می کنیم. 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 56 بایدخندید و گریست،عشق ورزید،کار کرد،لذت برد و رنج کشید،با نوسانی بسیار کوتاه در تمام طول حیات. به گمانم این هستی حقیقی انسان است. 0 0 هستی 1403/3/10 اگنس پتر اشتام 3.4 11 صفحۀ 1 ✨️چندسال بعدطبیعت چیزهایی را که ازش گرفتن جبران می کنه...تمدن یک پوسته ی نازکه،وقتی ازش مراقبت نکنی ترک میخوره... 0 2 هستی 1403/3/10 اگنس پتر اشتام 3.4 11 صفحۀ 1 ✨️اگنس گفت:《اگرآدم قبلش بمیره چی؟قبل از اون که خسته بشه؟اگه به آرامش نرسه؟》 0 1 هستی 1403/3/10 اگنس پتر اشتام 3.4 11 صفحۀ 1 ✨️هرکدام مابه نوعی پس ازمرگ مون به زندگی ادامه می دیم.در یادسایرآدم ها،در یادبچه های مان و در چیزی که خلق کردیم. 0 0 هستی 1403/3/10 حیوانات شب رو آستین رایت 4.3 2 صفحۀ 1 ✨️نوشتن خوردن و آشامیدن است،تودست به قلم می بری،چون همه چیزفانی است؛می نویسی تا چیزهای را نجات بدهی؛می نویسی چون جهان در آشفتگی گنگی به سر می بردکه نمی توانی آن را ببینی تا وقتی که بااستفاده از کلمات آن را ترسیم کنی... 0 1
بریدههای کتاب هستی هستی 1403/3/16 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 60 صفحۀ 29 تبدیل ماده به ماده دیگر!ولی چه بزدلی بزرگی است که خودمان را با این شبه جاودانگی تسکین بدهیم!پدیده هایی فاقدشعور و آگاهی که در طبیعت اتفاق می افتند،حتی از حماقت انسانی هم پایینترند،چون در حماقت هم به هرحال شعور و اراده ای وجود دارد،ولی در این پدیده ها مطلقاً چیزی نیست.فقط ترسویی که به جای سرافرازی در برابر مرگ،از آن بترسد می توانداین طور خود راتسکین دهد که بدن او باگذشت زمان درعلف و سنگ و وزغ و...به زندگی ادامه خواهد داد.اینکه آدم جاودانگی خود را درتبدیل ماده ای به ماده دیگر ببیند به همان اندازه عجیب است که بعدازشکستن و بی مصرف شدن یک ویولن گرانبها بخواهید به جعبه آن نوید آینده ای درخشان بدهید. 2 5 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️چه چیزجاده ها را به حرکت در می آورد؟رویاهای ما.تا آدم خواب می بیند،جاده زنده می ماند.جاده ها به درد این می خورندکه آینده را با ما خویشاوند کنند. 0 3 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️پیرمردادامه داد:《دریادرمان توست.بارقانون،نظم وبی نظمی برزمین سنگینی می کند.دریاحکمران ندارد.امامواظب باش،پسر،مردم دراقیانوس زندگی نمی کنند.حتی پدرت که همیشه تو دریا بود،خانه ای که روحش آمده در آن بیاساید،روی زمین خشک است.》 《به کسی برمی خوری که ازت دعوت می کند روی دریا زندگی کنی.مواظب باش،پسر،فقط دریاروی دریا زندگی می کند.》 0 1 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️آخردرزمانی به دنیا آمده بودم که زمان رخ نداده بود.زندگی دوستان من،مرادردرون خود راه نمی دهد.مثل نهنگی که درکرانه روح ازتنش پروازمی کند،دائم محکوم شده ام به خاک بنشینم.اگرروزی بکوشم در جای دیگری زندگی کنم،ناگزیرم جاده ای را که نمی گذاردازخودم جداشوم باخودم ببرم. 0 0 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️عموجان خودم را خیلی کوچولو می بینم... علتش این است که تنهایی.کارکارجنگ است.حالاهمه تنهاییم،چه مرده،چه زنده.دیگر ملتی در میان نیست. 0 1 هستی 1403/3/12 دیار خوابگردی میا کوتو 4.0 1 صفحۀ 1 ✨️جنگ تمام جاده ها را ویرانه کرده بود.کفتارها درکوره راه ها ویلان بودندو درمیان خاک و خاکستر بو می کشیدند.چشم انداز به اندوه آمیخته بود،چنان که کسی تاکنون نظیر آن را ندیده بود.رنگ هایش به سق دهان می چسبیدند؛رنگ هایی چرک،آن چنان کثیف و چرک که هر تازگی و طراوتی را از دست داده بودندو دیگر یارای آبی شدن نداشتند.اینجا آسمان تصورناپذیرشده بودو موجودات،حلقه به گوش و تسلیم مرگ،به زمین خو گرفته بودند.جاده ای که اکنون پیش چشم ماگسترده است به جاده ی دیگری برنمی خورد.فرسوده تر ازقرن ها،یکه وتنها،باهمه ی مسافت ها بردوش،درازکشیده است.کنارجاده،اتومبیل های سوخته،بازمانده ی تاراج،درحال پوسیدن اند.درمحیط گرمدشت،فقط درخت های بائوباب سیر آفاق می کنندو گل هاشان را می پراکنند.پیرمرد وپسربچه ای در جاده به راه اند.سلانه سلانه گام برمی دارند،انگار اززمان تولدکارشان فقط سفربوده است.مقصدشان نامعلوم است و بی سمت و سو،به انتظار آنچه پیش روست.ازجنگ می گریزند؛جنگی که همه ی کشور را آلوده کرده است.بااین خیال باطل پیش می روند که جایی فراسوی آنجاپناهگاه امنی باشد.پابرهنه گام بر می دارند،جامه شان به رنگ جاده. (این قسمت اول کتاب و خیلی دوست داشتم و خیلی جالب توصیف کرده ) 0 0 هستی 1403/3/10 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 60 صفحۀ 29 0 0 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 122 با خودش فکر می کندچقدر ناراحت کننده است که ما قاتل ها را به خاطر می سپاریم و قربانی ها را فراموش می کنیم.چه می شد اگر جهان نام هیتلر را از یاد می برد و در عوض نام تک تک قربانیان او را به خاطر می سپرد؟چه می شد اگر می توانستیم قربانیان را جاودانه کنیم؟ 0 2 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 26 0 1 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 25 عموماً آدمی خودش بهتر می تواند تعیین کننده باشد،اما دیگری می تواند او را کامل کند،روشن تر کند و شرح دهد و به همین خاطر دوستی مفید است،حتی در ادبیات که در آن نخستین شرط ارزشمند بودن این است که انسان خودش باشد. 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 37 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 41 گاهی احساس می کنم از زیستنی طولانی سخت فرسوده شده ام. 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 47 چگونه ارواح این از دست رفتگان را در قلب هامان حفظ کنیم؟هر کدام از ما گورستانی را با خود حمل می کنیم. 0 0 هستی 1403/3/10 آوازهای کوچکی برای ماه ژرژ ساند 4.0 0 صفحۀ 56 بایدخندید و گریست،عشق ورزید،کار کرد،لذت برد و رنج کشید،با نوسانی بسیار کوتاه در تمام طول حیات. به گمانم این هستی حقیقی انسان است. 0 0 هستی 1403/3/10 اگنس پتر اشتام 3.4 11 صفحۀ 1 ✨️چندسال بعدطبیعت چیزهایی را که ازش گرفتن جبران می کنه...تمدن یک پوسته ی نازکه،وقتی ازش مراقبت نکنی ترک میخوره... 0 2 هستی 1403/3/10 اگنس پتر اشتام 3.4 11 صفحۀ 1 ✨️اگنس گفت:《اگرآدم قبلش بمیره چی؟قبل از اون که خسته بشه؟اگه به آرامش نرسه؟》 0 1 هستی 1403/3/10 اگنس پتر اشتام 3.4 11 صفحۀ 1 ✨️هرکدام مابه نوعی پس ازمرگ مون به زندگی ادامه می دیم.در یادسایرآدم ها،در یادبچه های مان و در چیزی که خلق کردیم. 0 0 هستی 1403/3/10 حیوانات شب رو آستین رایت 4.3 2 صفحۀ 1 ✨️نوشتن خوردن و آشامیدن است،تودست به قلم می بری،چون همه چیزفانی است؛می نویسی تا چیزهای را نجات بدهی؛می نویسی چون جهان در آشفتگی گنگی به سر می بردکه نمی توانی آن را ببینی تا وقتی که بااستفاده از کلمات آن را ترسیم کنی... 0 1