بریده‌های کتاب فائزه(:

کتاب‌هایی را که می‌خواست، ایدیت برایش می‌آورد و روی میز کنار تخت باریکش می‌چید تا کنار دستش باشند. زیاد نمی‌خواند، اما حضور کتاب‌ها برایش آرامش بخش بود.

امروز صبح، به پنجره تکیه داده بودم و به طبیعت نکاه می‌کردم‌ طبیعتی که به مرگ اهمیتی نمی‌دهد و تنها چیزی که می‌شناسد زندگی‌ست.

ما قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم‌. فقط همین.

ای قوم عرب بدانید که آدمی نیز از سر می‌گندد. دو انگشت سبابه و وسط را به هم چسبیده بر شقیقه می‌گذارم: مراقب سرهایتان باشید مراقب آنچه در کاسه سرتان جمع شده باشید. نگذارید جهل و خرافه شما را بگنداند.

نومیدکننده‌ترین ننگ‌ها، ننگ آن نادانی‌ است که گمان می‌کند همه چیز را می‌داند.

عاشق کتاب خواندنم‌.وقتی کتاب جدیدی مقابلم است، اول آن را ورق می‌زنم، کاغذش را بو می‌کنم، از این عطر که هیچ جای دیگری پیدا نمی‌شود خوشم می‌آید و این لذت را با اندیشیدن به شادیِ کناره گیری از دنیا و غوطه‌ور شدن در دنیایی دیگر کش می‌دهم.