بریدههای کتاب بهار توکلی بهار توکلی 1403/5/4 قلب، تخم مرغ و همه ی چیزهای شکستنی تای کلر 4.6 7 صفحۀ 38 بابا هم فهمید، شانه هایش آویزان شد و لبخند از روی لب هایش رفت. بدترین چیز دیدن لبخندی است که این طوری محو شود. 0 5 بهار توکلی 1403/5/4 قلب، تخم مرغ و همه ی چیزهای شکستنی تای کلر 4.6 7 صفحۀ 37 همه چیز کم کم اتفاق افتاد. اول اصلا نفهمیدم چیزی عوض شده، مثل وقتی که قد می کشی و نمی فهمی شلوار جین دوست داشتنی ات از کی برایت کوچک شده. 0 5 بهار توکلی 1402/7/30 ماتی و پدربزرگ روبرتو پیومینی 4.7 3 صفحۀ 47 با وجود آنکه پل نزدیک بود و ماتی و پدربزرگ به آن طرف پیش می رفتند، به آن نمی رسیدند. ماتی گفت: "پدربزرگ، انگار پل از ما دور می شود." پدربزرگ گفت: "همین طور است." "چرا؟" "برای اینکه خیلی دل مان می خواهد به آن برسیم." "منظورتان چیست؟" پدربزرگ گفت: "انسان هرگز به چیزی که آن را خیلی زیاد می خواهد، نمی رسد." "ولی ما بالاخره می رسیم، نه؟" "بله، ولی زمانش معلوم نیست." 0 10 بهار توکلی 1402/7/25 زیبا صدایم کن فرهاد حسن زاده 3.9 82 صفحۀ 112 جایی از پیاده رو جلوی پارک ملت مردی بساط بلال فروشی راه انداخته بود. بابا گفت: "تو میدونی چرا وقتی بلالو بو میدن، ترق و تروق می کنه؟" اول گفتم: "نه." بعد گفتم: " خب دون ها باد می کنه و می ترکه دیگه." گفت: "نه. طفلی دردش میآد دیگه. داغ که می کنه، استخوناش باد می کنه و دردش میآد. اگه دردش نیاد که ترق و تروق نمی کنه." صفحه ۱۱۳: و سرش را چسباند به شیشه باران خوردهی تاکسی و گفت: " بلال اگر ترق و تروق نکنه، چی کار کنه رو آتیش؟" 0 19 بهار توکلی 1402/7/15 اتاق کار: یازده روایت از عشق، تعلیق و گیره های کاغذ کیوان سررشته 3.2 11 صفحۀ 139 0 7 بهار توکلی 1402/7/8 ستاره ها را بشمار لوئیس لوری 3.6 5 صفحۀ 123 آنه مری با اندوه گفت: "تو این فکرم که الن رو باز هم می بینم یا نه." دایی هنریک گفت: "حتما می بینیش کوچولو! هر چی باشه، تو زندگیش رو نجات دادهای. یه روز دوباره پیداش می کنی. یه روز جنگ تموم می شه. همهی جنگ ها تموم می شن!" 0 4 بهار توکلی 1402/7/3 اتاق کار: یازده روایت از عشق، تعلیق و گیره های کاغذ کیوان سررشته 3.2 11 صفحۀ 24 جوهر وجودی من همین است: من مجموعه ای تصادفی از حال و احوالاتم؛ هرکدامشان به همان اندازه زنده و جاندار که توضیح ناپذیر؛ هر یک از این احوالات من به همان سرعتی که کارت بعدی آشکار میشود، جای خودشان را به احوالی دیگر میدهند. 0 14 بهار توکلی 1402/7/3 اتاق کار: یازده روایت از عشق، تعلیق و گیره های کاغذ کیوان سررشته 3.2 11 صفحۀ 23 اگر عاشق آمریکا نباشی، یعنی عاشق دنیا نیستی. 0 2
بریدههای کتاب بهار توکلی بهار توکلی 1403/5/4 قلب، تخم مرغ و همه ی چیزهای شکستنی تای کلر 4.6 7 صفحۀ 38 بابا هم فهمید، شانه هایش آویزان شد و لبخند از روی لب هایش رفت. بدترین چیز دیدن لبخندی است که این طوری محو شود. 0 5 بهار توکلی 1403/5/4 قلب، تخم مرغ و همه ی چیزهای شکستنی تای کلر 4.6 7 صفحۀ 37 همه چیز کم کم اتفاق افتاد. اول اصلا نفهمیدم چیزی عوض شده، مثل وقتی که قد می کشی و نمی فهمی شلوار جین دوست داشتنی ات از کی برایت کوچک شده. 0 5 بهار توکلی 1402/7/30 ماتی و پدربزرگ روبرتو پیومینی 4.7 3 صفحۀ 47 با وجود آنکه پل نزدیک بود و ماتی و پدربزرگ به آن طرف پیش می رفتند، به آن نمی رسیدند. ماتی گفت: "پدربزرگ، انگار پل از ما دور می شود." پدربزرگ گفت: "همین طور است." "چرا؟" "برای اینکه خیلی دل مان می خواهد به آن برسیم." "منظورتان چیست؟" پدربزرگ گفت: "انسان هرگز به چیزی که آن را خیلی زیاد می خواهد، نمی رسد." "ولی ما بالاخره می رسیم، نه؟" "بله، ولی زمانش معلوم نیست." 0 10 بهار توکلی 1402/7/25 زیبا صدایم کن فرهاد حسن زاده 3.9 82 صفحۀ 112 جایی از پیاده رو جلوی پارک ملت مردی بساط بلال فروشی راه انداخته بود. بابا گفت: "تو میدونی چرا وقتی بلالو بو میدن، ترق و تروق می کنه؟" اول گفتم: "نه." بعد گفتم: " خب دون ها باد می کنه و می ترکه دیگه." گفت: "نه. طفلی دردش میآد دیگه. داغ که می کنه، استخوناش باد می کنه و دردش میآد. اگه دردش نیاد که ترق و تروق نمی کنه." صفحه ۱۱۳: و سرش را چسباند به شیشه باران خوردهی تاکسی و گفت: " بلال اگر ترق و تروق نکنه، چی کار کنه رو آتیش؟" 0 19 بهار توکلی 1402/7/15 اتاق کار: یازده روایت از عشق، تعلیق و گیره های کاغذ کیوان سررشته 3.2 11 صفحۀ 139 0 7 بهار توکلی 1402/7/8 ستاره ها را بشمار لوئیس لوری 3.6 5 صفحۀ 123 آنه مری با اندوه گفت: "تو این فکرم که الن رو باز هم می بینم یا نه." دایی هنریک گفت: "حتما می بینیش کوچولو! هر چی باشه، تو زندگیش رو نجات دادهای. یه روز دوباره پیداش می کنی. یه روز جنگ تموم می شه. همهی جنگ ها تموم می شن!" 0 4 بهار توکلی 1402/7/3 اتاق کار: یازده روایت از عشق، تعلیق و گیره های کاغذ کیوان سررشته 3.2 11 صفحۀ 24 جوهر وجودی من همین است: من مجموعه ای تصادفی از حال و احوالاتم؛ هرکدامشان به همان اندازه زنده و جاندار که توضیح ناپذیر؛ هر یک از این احوالات من به همان سرعتی که کارت بعدی آشکار میشود، جای خودشان را به احوالی دیگر میدهند. 0 14 بهار توکلی 1402/7/3 اتاق کار: یازده روایت از عشق، تعلیق و گیره های کاغذ کیوان سررشته 3.2 11 صفحۀ 23 اگر عاشق آمریکا نباشی، یعنی عاشق دنیا نیستی. 0 2