بریدۀ کتاب
1403/5/4
صفحۀ 38
بابا هم فهمید، شانه هایش آویزان شد و لبخند از روی لب هایش رفت. بدترین چیز دیدن لبخندی است که این طوری محو شود.
بابا هم فهمید، شانه هایش آویزان شد و لبخند از روی لب هایش رفت. بدترین چیز دیدن لبخندی است که این طوری محو شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.