بریدهای از کتاب ماتی و پدربزرگ اثر روبرتو پیومینی
1402/7/30
صفحۀ 47
با وجود آنکه پل نزدیک بود و ماتی و پدربزرگ به آن طرف پیش می رفتند، به آن نمی رسیدند. ماتی گفت: "پدربزرگ، انگار پل از ما دور می شود." پدربزرگ گفت: "همین طور است." "چرا؟" "برای اینکه خیلی دل مان می خواهد به آن برسیم." "منظورتان چیست؟" پدربزرگ گفت: "انسان هرگز به چیزی که آن را خیلی زیاد می خواهد، نمی رسد." "ولی ما بالاخره می رسیم، نه؟" "بله، ولی زمانش معلوم نیست."
با وجود آنکه پل نزدیک بود و ماتی و پدربزرگ به آن طرف پیش می رفتند، به آن نمی رسیدند. ماتی گفت: "پدربزرگ، انگار پل از ما دور می شود." پدربزرگ گفت: "همین طور است." "چرا؟" "برای اینکه خیلی دل مان می خواهد به آن برسیم." "منظورتان چیست؟" پدربزرگ گفت: "انسان هرگز به چیزی که آن را خیلی زیاد می خواهد، نمی رسد." "ولی ما بالاخره می رسیم، نه؟" "بله، ولی زمانش معلوم نیست."
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.