بریدههای کتاب ࡅߺ߳ߊހߊ ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/5/3 کتاب ساحلی امیلی هنری 3.8 37 صفحۀ 286 "اولش که ماجرای خیانت بابام رو فهمیدم، سعی کردم از همین معادلات کمک بگیرم. چقدر میتونست خیانت کنه و دروغ بگه و باز هم پدر خوبی باشه؟ چقدر میتونست درگیر اون زن شده باشه و هنوز مامانم رو دوست داشته باشه؟ هنوز از زندگیش راضی باشه؟ سعی کردم بفهمم چقدر احساس خوشبختی میکرده، وقتی از ما دور بود چقدر دلش تنگ میشده و مواقعی که حالم خیلی خراب بود، با خودم فکر میکردم چقدر از ما متنفر بوده که همچین کاری کرده. و هیچ وقت به جواب نرسیدم. بعضی وقتا هنوز هم دنبال جوابم و بعضی وقتای دیگه از چیزی که ممکنه بفهمم، وحشت دارم. ولی آدما مسئله ریاضی نیستن." شانه بالا میاندازم. "من میتونم دلتنگ بابام بشم و همزمان ازش متنفر باشم. میتونم نگران این کتاب باشم و دغدغه خانوادهام رو داشته باشم و حالم از خونهای که توش زندگی میکنم به هم بخوره و درعینحال دریاچه میشیگان نگاه کنم و از وسعتش انگشت به دهن بمونم. کل تابستون پارسال به این فکر میکردم که دیگه هیچوقت احساس خوشحالی نمیکنم و حالا که یه سال گذشته، هنوز ناراحت و نگران و عصبانیام، ولی یه وقتایی خوشحال هم هستم. اینجوری نیست که اتفاقات بد انقدر زندگیت رو سوراخسوراخ کنن که عمق گودالش باعث شه هیچ خوبیای به اندازه کافی بزرگ نباشه که دوباره خوشحالت کنه. هر چقدر هم اتفاقات مزخرف بیفته، همیشه گلهای وحشی وجود دارن." 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/5/2 کتاب ساحلی امیلی هنری 3.8 37 صفحۀ 122 یک بار به من گفت، میدونم احساس حقارت کردن بعضیها رو ناراحت میکنه، ولی من یه جورایی دوستش دارم. وقتی یه نفر از شش میلیارد نفری هستی که زندهان، کمتر احساس فشار میکنی. و وقتی داری دوران سختی رو پشت سر میذاری _در آن زمان مامان تخت شیمیدرمانی بود_ حس خوبی داره که بدونی فقط تو نیستی. 0 49 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/27 اعلام یک قتل آگاتا کریستی 4.2 7 صفحۀ 307 من با این حرف که میگویند "هرکس مرتکب جنایت شود، روانی است" اصلاً موافق نیستم. برعکس، فکر میکنم خیلی هم عاقل است. 0 11 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/24 الینور آلیفنت کاملا خوب است گیل هانی من 4.0 23 صفحۀ 290 "مگه چی میشه؟ اگه به کسی بگیم چه حال بدی داریم، وضعو بهتر میکنه؟ اونا که نمیتونن چیزی رو درست کنن، میتونن؟" گفت: "احتمالاً نمیتونن همه چیزو درست کنن، الینور. نه، اما صحبت کردن میتونه مفید باشه. میدونی، بقیه آدما هم مشکل دارن. میفهمن ناراحتی چطور احساسییه...." 0 9 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/21 سلام غریبه کاترین سنتر 4.4 6 صفحۀ 406 هرچه بیشتر به دنبال خوبیها بگردی، خوبیهای بیشتری پیدا میکنی. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/21 سلام غریبه کاترین سنتر 4.4 6 صفحۀ 114 "خیال دارم رویکرد "انقدر تظاهر کن تا همونی بشه که میخوای" رو در پیش بگیرم." این کاری بود که تمام عمرم کرده بودم. "اگه نتونم روبهراه باشم تظاهر میکنم که هستم." "روبهراه بودن و روبهراه به نظر رسیدن یکی نیستن." "به اندازه کافی به هم نزدیکن." کمی به جلو خم شد و گفت: "در واقع ممکنه همدیگرو خنثی کنن." 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/17 سلام غریبه کاترین سنتر 4.4 6 صفحۀ 104 "دلتو بزن به دریا. اینو جدی میگم، به نظرم بدترین انتخابت اینه که حتی تلاشت رو هم نکنی." 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/16 گردنبندم را پیدا کن سوفی کینزلا 2.8 2 صفحۀ 354 زندگی مثل پله برقی است. علی رغم همه چیز تو را با خودش بالا میبرد. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/16 گردنبندم را پیدا کن سوفی کینزلا 2.8 2 صفحۀ 116 احساس میکردم که میتوانم کتابی مفصل درباره طبیعت بشر بنویسم و نام آن را بگذارم: آدمها به هم کمک نمیکنند. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/16 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.2 18 صفحۀ 225 در مجموع آنها آنقدر که گی جوان و حساس فکر میکرد، راجع به او فکر نمیکردند و حرف نمیزدند. آنها هم باید به زندگی خودشان میرسیدند و برای عشقها و نفرتها و جاهطلبیهای خودشان برنامه میریختند و بار خودشان را به دوش میکشیدند. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/30 تصادف فریدا مک فادن 3.9 5 صفحۀ 145 از وقتی مادرم را از دست دادم، احساس میکنم کمی در زندگی گم شدهام. چطور میتوانی بفهمی چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، وقتی مادرت دیگر نیست که به تو بگوید؟ 0 7 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/17 پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 288 صفحۀ 61 وقتی اوضاع از کنترلت خارج شد، حواست به چیز هایی که جلوی چشمت هستند و دوستشان داری باشد. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/16 پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 288 صفحۀ 45 اغلب دشوار ترین فردی که میتوانی ببخشیاش، خودت هستی. 0 12 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/13 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 231 شاید معجزهای رخ داده: یک روز دیگر زندگی! 0 6 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/11 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 184 "دوست دارم همراه او به خنده و شادمانی بپردازم. و او با خنده میگوید: "تو دیوانهای!" و من میگویم: 'البته که هستم. یادت باشد که من در ویلت بودم! و دیوانگی مرا آزاد کرد. حالا شوهر عزیزم بایستی هر سال مرخصی بگیری و مرا برای صعود به کوهستانهای خطرناک ببری، چون لازم است طعم مخاطرات زنده بودن را بچشم." مردم خواهند گفت: "او تازه از ویلت مرخص شده و حالا دارد شوهرش را هم دیوانه میکند." شوهرم فکر میکند آنها حق دارند، و از خداوند تشکر میکند چون ازدواجمان دوباره آغاز شده است و چون هر دو دیوانه هستیم، مثل آنهایی که اولین بار عشق را کشف کردند." 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 126 برای او اهمیتی نداشت که تنها شنوندهاش جوانی مبتلا به شیزوفرنی باشد؛ به نظر میرسید او موسیقی را درک میکند و همین اهمیت داشت. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 82 بالاخره اجازه داده بود احساسات منفی پدیدار شوند؛ احساساتی که سالها در روحش سرکوب شده بودند. او در حقیقت آنها را -احساس- کرده بود و دیگر نیازی به آنها نداشت؛ آنها میتوانستند رها شوند. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 76 وقتی قرصها را خوردم، دلم میخواست کسی را که مورد نفرتم بود بکشم. نمیدانستم که در درونم ورونیکاهای دیگری هم وجود دارند؛ ورونیکاهایی که میتوانستم دوستشان داشته باشم. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 73 شاعران ماه تمام را دوست داشتند و هزاران بیت شعر دربارهاش سروده بودند، ولی ورونیکا ماه نو را از همه بیشتر دوست داشت، چون هنوز جا داشت تا رشد کند، وسیع شود، و تمام حجم خودش را با نور پر کند تا زمان فرورفتنی که از آن ناگزیر بود فرا برسد. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/1 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 16 "من فقط یکبار دیدم که او از خودش دفاع کرد و آن هم وقتی بود که شوهرش معشوقهای گرفت. بعد سر و صدای برپا کرد، چند کیلویی وزن کم کرد، چند شیشه را شکست و به مدت چند هفته با فریاد زدن همه همسایهها را بیدار نگه داشت. خیلی احمقانه به نظر میرسد ولی به نظر من این شادمانهترین زمان عمرش بود. داشت برای چیزی میجنگید، احساس زنده بودن داشت و قادر بود با حوادث پیش رویش دست و پنجه نرم کند." 0 3
بریدههای کتاب ࡅߺ߳ߊހߊ ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/5/3 کتاب ساحلی امیلی هنری 3.8 37 صفحۀ 286 "اولش که ماجرای خیانت بابام رو فهمیدم، سعی کردم از همین معادلات کمک بگیرم. چقدر میتونست خیانت کنه و دروغ بگه و باز هم پدر خوبی باشه؟ چقدر میتونست درگیر اون زن شده باشه و هنوز مامانم رو دوست داشته باشه؟ هنوز از زندگیش راضی باشه؟ سعی کردم بفهمم چقدر احساس خوشبختی میکرده، وقتی از ما دور بود چقدر دلش تنگ میشده و مواقعی که حالم خیلی خراب بود، با خودم فکر میکردم چقدر از ما متنفر بوده که همچین کاری کرده. و هیچ وقت به جواب نرسیدم. بعضی وقتا هنوز هم دنبال جوابم و بعضی وقتای دیگه از چیزی که ممکنه بفهمم، وحشت دارم. ولی آدما مسئله ریاضی نیستن." شانه بالا میاندازم. "من میتونم دلتنگ بابام بشم و همزمان ازش متنفر باشم. میتونم نگران این کتاب باشم و دغدغه خانوادهام رو داشته باشم و حالم از خونهای که توش زندگی میکنم به هم بخوره و درعینحال دریاچه میشیگان نگاه کنم و از وسعتش انگشت به دهن بمونم. کل تابستون پارسال به این فکر میکردم که دیگه هیچوقت احساس خوشحالی نمیکنم و حالا که یه سال گذشته، هنوز ناراحت و نگران و عصبانیام، ولی یه وقتایی خوشحال هم هستم. اینجوری نیست که اتفاقات بد انقدر زندگیت رو سوراخسوراخ کنن که عمق گودالش باعث شه هیچ خوبیای به اندازه کافی بزرگ نباشه که دوباره خوشحالت کنه. هر چقدر هم اتفاقات مزخرف بیفته، همیشه گلهای وحشی وجود دارن." 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/5/2 کتاب ساحلی امیلی هنری 3.8 37 صفحۀ 122 یک بار به من گفت، میدونم احساس حقارت کردن بعضیها رو ناراحت میکنه، ولی من یه جورایی دوستش دارم. وقتی یه نفر از شش میلیارد نفری هستی که زندهان، کمتر احساس فشار میکنی. و وقتی داری دوران سختی رو پشت سر میذاری _در آن زمان مامان تخت شیمیدرمانی بود_ حس خوبی داره که بدونی فقط تو نیستی. 0 49 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/27 اعلام یک قتل آگاتا کریستی 4.2 7 صفحۀ 307 من با این حرف که میگویند "هرکس مرتکب جنایت شود، روانی است" اصلاً موافق نیستم. برعکس، فکر میکنم خیلی هم عاقل است. 0 11 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/24 الینور آلیفنت کاملا خوب است گیل هانی من 4.0 23 صفحۀ 290 "مگه چی میشه؟ اگه به کسی بگیم چه حال بدی داریم، وضعو بهتر میکنه؟ اونا که نمیتونن چیزی رو درست کنن، میتونن؟" گفت: "احتمالاً نمیتونن همه چیزو درست کنن، الینور. نه، اما صحبت کردن میتونه مفید باشه. میدونی، بقیه آدما هم مشکل دارن. میفهمن ناراحتی چطور احساسییه...." 0 9 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/21 سلام غریبه کاترین سنتر 4.4 6 صفحۀ 406 هرچه بیشتر به دنبال خوبیها بگردی، خوبیهای بیشتری پیدا میکنی. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/21 سلام غریبه کاترین سنتر 4.4 6 صفحۀ 114 "خیال دارم رویکرد "انقدر تظاهر کن تا همونی بشه که میخوای" رو در پیش بگیرم." این کاری بود که تمام عمرم کرده بودم. "اگه نتونم روبهراه باشم تظاهر میکنم که هستم." "روبهراه بودن و روبهراه به نظر رسیدن یکی نیستن." "به اندازه کافی به هم نزدیکن." کمی به جلو خم شد و گفت: "در واقع ممکنه همدیگرو خنثی کنن." 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/17 سلام غریبه کاترین سنتر 4.4 6 صفحۀ 104 "دلتو بزن به دریا. اینو جدی میگم، به نظرم بدترین انتخابت اینه که حتی تلاشت رو هم نکنی." 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/16 گردنبندم را پیدا کن سوفی کینزلا 2.8 2 صفحۀ 354 زندگی مثل پله برقی است. علی رغم همه چیز تو را با خودش بالا میبرد. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/16 گردنبندم را پیدا کن سوفی کینزلا 2.8 2 صفحۀ 116 احساس میکردم که میتوانم کتابی مفصل درباره طبیعت بشر بنویسم و نام آن را بگذارم: آدمها به هم کمک نمیکنند. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/4/16 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.2 18 صفحۀ 225 در مجموع آنها آنقدر که گی جوان و حساس فکر میکرد، راجع به او فکر نمیکردند و حرف نمیزدند. آنها هم باید به زندگی خودشان میرسیدند و برای عشقها و نفرتها و جاهطلبیهای خودشان برنامه میریختند و بار خودشان را به دوش میکشیدند. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/30 تصادف فریدا مک فادن 3.9 5 صفحۀ 145 از وقتی مادرم را از دست دادم، احساس میکنم کمی در زندگی گم شدهام. چطور میتوانی بفهمی چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، وقتی مادرت دیگر نیست که به تو بگوید؟ 0 7 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/17 پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 288 صفحۀ 61 وقتی اوضاع از کنترلت خارج شد، حواست به چیز هایی که جلوی چشمت هستند و دوستشان داری باشد. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/16 پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 288 صفحۀ 45 اغلب دشوار ترین فردی که میتوانی ببخشیاش، خودت هستی. 0 12 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/13 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 231 شاید معجزهای رخ داده: یک روز دیگر زندگی! 0 6 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/11 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 184 "دوست دارم همراه او به خنده و شادمانی بپردازم. و او با خنده میگوید: "تو دیوانهای!" و من میگویم: 'البته که هستم. یادت باشد که من در ویلت بودم! و دیوانگی مرا آزاد کرد. حالا شوهر عزیزم بایستی هر سال مرخصی بگیری و مرا برای صعود به کوهستانهای خطرناک ببری، چون لازم است طعم مخاطرات زنده بودن را بچشم." مردم خواهند گفت: "او تازه از ویلت مرخص شده و حالا دارد شوهرش را هم دیوانه میکند." شوهرم فکر میکند آنها حق دارند، و از خداوند تشکر میکند چون ازدواجمان دوباره آغاز شده است و چون هر دو دیوانه هستیم، مثل آنهایی که اولین بار عشق را کشف کردند." 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 126 برای او اهمیتی نداشت که تنها شنوندهاش جوانی مبتلا به شیزوفرنی باشد؛ به نظر میرسید او موسیقی را درک میکند و همین اهمیت داشت. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 82 بالاخره اجازه داده بود احساسات منفی پدیدار شوند؛ احساساتی که سالها در روحش سرکوب شده بودند. او در حقیقت آنها را -احساس- کرده بود و دیگر نیازی به آنها نداشت؛ آنها میتوانستند رها شوند. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 76 وقتی قرصها را خوردم، دلم میخواست کسی را که مورد نفرتم بود بکشم. نمیدانستم که در درونم ورونیکاهای دیگری هم وجود دارند؛ ورونیکاهایی که میتوانستم دوستشان داشته باشم. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 73 شاعران ماه تمام را دوست داشتند و هزاران بیت شعر دربارهاش سروده بودند، ولی ورونیکا ماه نو را از همه بیشتر دوست داشت، چون هنوز جا داشت تا رشد کند، وسیع شود، و تمام حجم خودش را با نور پر کند تا زمان فرورفتنی که از آن ناگزیر بود فرا برسد. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/1 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 62 صفحۀ 16 "من فقط یکبار دیدم که او از خودش دفاع کرد و آن هم وقتی بود که شوهرش معشوقهای گرفت. بعد سر و صدای برپا کرد، چند کیلویی وزن کم کرد، چند شیشه را شکست و به مدت چند هفته با فریاد زدن همه همسایهها را بیدار نگه داشت. خیلی احمقانه به نظر میرسد ولی به نظر من این شادمانهترین زمان عمرش بود. داشت برای چیزی میجنگید، احساس زنده بودن داشت و قادر بود با حوادث پیش رویش دست و پنجه نرم کند." 0 3