بریدههای کتاب ࡅߺ߳ߊހߊ ࡅߺ߳ߊހߊ 7 روز پیش پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.2 237 صفحۀ 61 وقتی اوضاع از کنترلت خارج شد، حواست به چیز هایی که جلوی چشمت هستند و دوستشان داری باشد. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/16 پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.2 237 صفحۀ 45 اغلب دشوار ترین فردی که میتوانی ببخشیاش، خودت هستی. 0 8 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/13 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 231 شاید معجزهای رخ داده: یک روز دیگر زندگی! 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/11 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 184 "دوست دارم همراه او به خنده و شادمانی بپردازم. و او با خنده میگوید: "تو دیوانهای!" و من میگویم: 'البته که هستم. یادت باشد که من در ویلت بودم! و دیوانگی مرا آزاد کرد. حالا شوهر عزیزم بایستی هر سال مرخصی بگیری و مرا برای صعود به کوهستانهای خطرناک ببری، چون لازم است طعم مخاطرات زنده بودن را بچشم." مردم خواهند گفت: "او تازه از ویلت مرخص شده و حالا دارد شوهرش را هم دیوانه میکند." شوهرم فکر میکند آنها حق دارند، و از خداوند تشکر میکند چون ازدواجمان دوباره آغاز شده است و چون هر دو دیوانه هستیم، مثل آنهایی که اولین بار عشق را کشف کردند." 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 126 برای او اهمیتی نداشت که تنها شنوندهاش جوانی مبتلا به شیزوفرنی باشد؛ به نظر میرسید او موسیقی را درک میکند و همین اهمیت داشت. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 82 بالاخره اجازه داده بود احساسات منفی پدیدار شوند؛ احساساتی که سالها در روحش سرکوب شده بودند. او در حقیقت آنها را -احساس- کرده بود و دیگر نیازی به آنها نداشت؛ آنها میتوانستند رها شوند. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 76 وقتی قرصها را خوردم، دلم میخواست کسی را که مورد نفرتم بود بکشم. نمیدانستم که در درونم ورونیکاهای دیگری هم وجود دارند؛ ورونیکاهایی که میتوانستم دوستشان داشته باشم. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 73 شاعران ماه تمام را دوست داشتند و هزاران بیت شعر دربارهاش سروده بودند، ولی ورونیکا ماه نو را از همه بیشتر دوست داشت، چون هنوز جا داشت تا رشد کند، وسیع شود، و تمام حجم خودش را با نور پر کند تا زمان فرورفتنی که از آن ناگزیر بود فرا برسد. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/1 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 16 "من فقط یکبار دیدم که او از خودش دفاع کرد و آن هم وقتی بود که شوهرش معشوقهای گرفت. بعد سر و صدای برپا کرد، چند کیلویی وزن کم کرد، چند شیشه را شکست و به مدت چند هفته با فریاد زدن همه همسایهها را بیدار نگه داشت. خیلی احمقانه به نظر میرسد ولی به نظر من این شادمانهترین زمان عمرش بود. داشت برای چیزی میجنگید، احساس زنده بودن داشت و قادر بود با حوادث پیش رویش دست و پنجه نرم کند." 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/1 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 4 زندگی همواره منتظر لحظه مناسب اقدام است. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/1/6 هیچوقت دروغ نگو فریدا مک فادن 4.2 105 صفحۀ 155 "فکر مادرم بود. همیشه میگه شادی نتیجه چیزی که میگیریم نیست، نتیجه چیزیه که میبخشیم." 0 1 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/27 تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست اینگ 3.9 25 صفحۀ 118 عهد میبست که هیچوقت به او نگوید صاف بنشین یا ازدواج کن و خانهداری یاد بگیر. هرگز به او نمیگفت کارها یا روشهایی از زندگی هستند که مناسب دخترها نیستند، هیچوقت نمیگذاشت با شنیدن کلمه دکتر، مردها به ذهنش بیایند. تشویقش میکرد تا به جایگاهی بالاتر از مادرش برسد. 0 6 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست اینگ 3.9 25 صفحۀ 109 قبلا هرگز روی نت دست بلند نکرده بود و بعدها هم هرگز این کار را نمیکرد. اما همان لحظه چیزی بینشان شکست.. 0 12 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 بادام وون پیونگ سون 3.9 264 صفحۀ 89 تبادل افکار و نظرات یا وقت گذروندن کنار همدیگه بدون دلیل و بهونه. این معنای دوستیه. 0 10 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 بادام وون پیونگ سون 3.9 264 صفحۀ 22 مامان میگفت همه چیز به خاطر خودم است و به آن "عشق" میگفت، اما به نظر من ما این کارها را به خاطر خودش انجام میدادیم که ناامیدانه میکوشید فرزندی متفاوت نداشته باشد............ البته هیچ وقت این را با صدای بلند نگفتم. اینها همه به لطف یکی از قوانین رفتاری مامان بود: صداقت زیاد به دیگران صدمه میزند. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 بادام وون پیونگ سون 3.9 264 صفحۀ 17 شانس نقش خیلی مهمی را در تمام بیعدالتیهای دنیا بازی میکند، حتی خیلی بیشتر از آن چیزی که انتظارش را داری. 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/21 تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست اینگ 3.9 25 صفحۀ 48 چند روز بعد، صدها مایل آنسوتر زوج دیگری ازدواج کردند، مردی سفید و زنی سیاه زیر عنوان نامِ بسیار مناسب و برازنده عاشقی. چهار ماه بعد، در ویرجینیا، دستگیرشان کردند، قانون به آنها یادآوری کرد خدای متعال هرگز قصد نداشته سفید، سیاه، زرد و سرخ با هم مخلوط شوند و نباید هیچ شهروند پستنژادی وجد و سرور داشته باشد، غرور نژادی نباید لگدمال شود. چهار سال بعد بود که اعتراض کردند و چهار سال دیگر هم گذشت تا دادگاه رای موافق داد، اما سالهای بسیاری گذشت تا افراد دور و برشان هم موافقت کردند. برخی هم مثل مادر ماریلین هرگز موافقت نکردند. 0 7 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/17 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 382 صفحۀ 51 خب البته در چنین موقعیتهایی همهی آدم ها دوست دارند به دلداری بقیه گوش کنند و اگر کوچکترین روزنه ای هم برای عذروبهانه پیدا کنند که دیگر نور علی نور میشود. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/15 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 382 صفحۀ 33 یه آدم خیالپرداز رویایی، خاکستر رویاهای گذشتهاش رو کنار میزنه بلکه جرقهای چیزی پیدا کنه و اونا رو فوت کنه تا آتیشی روشن کنه و باهاش قلب یخ زده شده رو گرم کنه تا اینجوری همه اون احساسات شیرین، احساساتی که قلبش رو قلقلک میده، خون رو توی رگهاش جاری میکنه، که باعث میشه اشکش در بیاد و احساساتی که خیلی شیک اونو فریب میده رو دوباره به دست بیاره. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/15 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 382 صفحۀ 26 الان دیگه الهه خیال (اگه داستانهای ژوکوفسکی رو خونده باشی) با اون دستهای جادویی اون رشتههای طلایی رو داره دور هم میپیچه و زندگی جادویی و خیالی اونو طرح میندازه از کجا معلوم شاید با دستهای جادویی و خیالی اونو از روی سنگ فرشهای گرانیتی که هر روز داره از روشون راه میره میبره به آسمون هفتم کریستالی. 0 4
بریدههای کتاب ࡅߺ߳ߊހߊ ࡅߺ߳ߊހߊ 7 روز پیش پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.2 237 صفحۀ 61 وقتی اوضاع از کنترلت خارج شد، حواست به چیز هایی که جلوی چشمت هستند و دوستشان داری باشد. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/3/16 پسر، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.2 237 صفحۀ 45 اغلب دشوار ترین فردی که میتوانی ببخشیاش، خودت هستی. 0 8 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/13 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 231 شاید معجزهای رخ داده: یک روز دیگر زندگی! 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/11 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 184 "دوست دارم همراه او به خنده و شادمانی بپردازم. و او با خنده میگوید: "تو دیوانهای!" و من میگویم: 'البته که هستم. یادت باشد که من در ویلت بودم! و دیوانگی مرا آزاد کرد. حالا شوهر عزیزم بایستی هر سال مرخصی بگیری و مرا برای صعود به کوهستانهای خطرناک ببری، چون لازم است طعم مخاطرات زنده بودن را بچشم." مردم خواهند گفت: "او تازه از ویلت مرخص شده و حالا دارد شوهرش را هم دیوانه میکند." شوهرم فکر میکند آنها حق دارند، و از خداوند تشکر میکند چون ازدواجمان دوباره آغاز شده است و چون هر دو دیوانه هستیم، مثل آنهایی که اولین بار عشق را کشف کردند." 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 126 برای او اهمیتی نداشت که تنها شنوندهاش جوانی مبتلا به شیزوفرنی باشد؛ به نظر میرسید او موسیقی را درک میکند و همین اهمیت داشت. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/4 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 82 بالاخره اجازه داده بود احساسات منفی پدیدار شوند؛ احساساتی که سالها در روحش سرکوب شده بودند. او در حقیقت آنها را -احساس- کرده بود و دیگر نیازی به آنها نداشت؛ آنها میتوانستند رها شوند. 0 5 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 76 وقتی قرصها را خوردم، دلم میخواست کسی را که مورد نفرتم بود بکشم. نمیدانستم که در درونم ورونیکاهای دیگری هم وجود دارند؛ ورونیکاهایی که میتوانستم دوستشان داشته باشم. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/3 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 73 شاعران ماه تمام را دوست داشتند و هزاران بیت شعر دربارهاش سروده بودند، ولی ورونیکا ماه نو را از همه بیشتر دوست داشت، چون هنوز جا داشت تا رشد کند، وسیع شود، و تمام حجم خودش را با نور پر کند تا زمان فرورفتنی که از آن ناگزیر بود فرا برسد. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/1 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 16 "من فقط یکبار دیدم که او از خودش دفاع کرد و آن هم وقتی بود که شوهرش معشوقهای گرفت. بعد سر و صدای برپا کرد، چند کیلویی وزن کم کرد، چند شیشه را شکست و به مدت چند هفته با فریاد زدن همه همسایهها را بیدار نگه داشت. خیلی احمقانه به نظر میرسد ولی به نظر من این شادمانهترین زمان عمرش بود. داشت برای چیزی میجنگید، احساس زنده بودن داشت و قادر بود با حوادث پیش رویش دست و پنجه نرم کند." 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/2/1 ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو 3.5 46 صفحۀ 4 زندگی همواره منتظر لحظه مناسب اقدام است. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1404/1/6 هیچوقت دروغ نگو فریدا مک فادن 4.2 105 صفحۀ 155 "فکر مادرم بود. همیشه میگه شادی نتیجه چیزی که میگیریم نیست، نتیجه چیزیه که میبخشیم." 0 1 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/27 تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست اینگ 3.9 25 صفحۀ 118 عهد میبست که هیچوقت به او نگوید صاف بنشین یا ازدواج کن و خانهداری یاد بگیر. هرگز به او نمیگفت کارها یا روشهایی از زندگی هستند که مناسب دخترها نیستند، هیچوقت نمیگذاشت با شنیدن کلمه دکتر، مردها به ذهنش بیایند. تشویقش میکرد تا به جایگاهی بالاتر از مادرش برسد. 0 6 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست اینگ 3.9 25 صفحۀ 109 قبلا هرگز روی نت دست بلند نکرده بود و بعدها هم هرگز این کار را نمیکرد. اما همان لحظه چیزی بینشان شکست.. 0 12 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 بادام وون پیونگ سون 3.9 264 صفحۀ 89 تبادل افکار و نظرات یا وقت گذروندن کنار همدیگه بدون دلیل و بهونه. این معنای دوستیه. 0 10 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 بادام وون پیونگ سون 3.9 264 صفحۀ 22 مامان میگفت همه چیز به خاطر خودم است و به آن "عشق" میگفت، اما به نظر من ما این کارها را به خاطر خودش انجام میدادیم که ناامیدانه میکوشید فرزندی متفاوت نداشته باشد............ البته هیچ وقت این را با صدای بلند نگفتم. اینها همه به لطف یکی از قوانین رفتاری مامان بود: صداقت زیاد به دیگران صدمه میزند. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/23 بادام وون پیونگ سون 3.9 264 صفحۀ 17 شانس نقش خیلی مهمی را در تمام بیعدالتیهای دنیا بازی میکند، حتی خیلی بیشتر از آن چیزی که انتظارش را داری. 0 2 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/21 تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست اینگ 3.9 25 صفحۀ 48 چند روز بعد، صدها مایل آنسوتر زوج دیگری ازدواج کردند، مردی سفید و زنی سیاه زیر عنوان نامِ بسیار مناسب و برازنده عاشقی. چهار ماه بعد، در ویرجینیا، دستگیرشان کردند، قانون به آنها یادآوری کرد خدای متعال هرگز قصد نداشته سفید، سیاه، زرد و سرخ با هم مخلوط شوند و نباید هیچ شهروند پستنژادی وجد و سرور داشته باشد، غرور نژادی نباید لگدمال شود. چهار سال بعد بود که اعتراض کردند و چهار سال دیگر هم گذشت تا دادگاه رای موافق داد، اما سالهای بسیاری گذشت تا افراد دور و برشان هم موافقت کردند. برخی هم مثل مادر ماریلین هرگز موافقت نکردند. 0 7 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/17 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 382 صفحۀ 51 خب البته در چنین موقعیتهایی همهی آدم ها دوست دارند به دلداری بقیه گوش کنند و اگر کوچکترین روزنه ای هم برای عذروبهانه پیدا کنند که دیگر نور علی نور میشود. 0 3 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/15 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 382 صفحۀ 33 یه آدم خیالپرداز رویایی، خاکستر رویاهای گذشتهاش رو کنار میزنه بلکه جرقهای چیزی پیدا کنه و اونا رو فوت کنه تا آتیشی روشن کنه و باهاش قلب یخ زده شده رو گرم کنه تا اینجوری همه اون احساسات شیرین، احساساتی که قلبش رو قلقلک میده، خون رو توی رگهاش جاری میکنه، که باعث میشه اشکش در بیاد و احساساتی که خیلی شیک اونو فریب میده رو دوباره به دست بیاره. 0 4 ࡅߺ߳ߊހߊ 1403/11/15 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 382 صفحۀ 26 الان دیگه الهه خیال (اگه داستانهای ژوکوفسکی رو خونده باشی) با اون دستهای جادویی اون رشتههای طلایی رو داره دور هم میپیچه و زندگی جادویی و خیالی اونو طرح میندازه از کجا معلوم شاید با دستهای جادویی و خیالی اونو از روی سنگ فرشهای گرانیتی که هر روز داره از روشون راه میره میبره به آسمون هفتم کریستالی. 0 4