بریده‌ای از کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد اثر پائولو کوئیلو

ࡅߺ߳ߊހߊ

ࡅߺ߳ߊހߊ

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 184

"دوست دارم همراه او به خنده و شادمانی بپردازم. و او با خنده می‌گوید: "تو دیوانه‌ای!" و من می‌گویم: 'البته که هستم. یادت باشد که من در ویلت بودم! و دیوانگی مرا آزاد کرد. حالا شوهر عزیزم بایستی هر سال مرخصی بگیری و مرا برای صعود به کوهستان‌های خطرناک ببری، چون لازم است طعم مخاطرات زنده بودن را بچشم." مردم خواهند گفت: "او تازه از ویلت مرخص شده و حالا دارد شوهرش را هم دیوانه می‌کند." شوهرم فکر می‌کند آنها حق دارند، و از خداوند تشکر می‌کند چون ازدواجمان دوباره آغاز شده است و چون هر دو دیوانه هستیم، مثل آن‌هایی که اولین بار عشق را کشف کردند."

"دوست دارم همراه او به خنده و شادمانی بپردازم. و او با خنده می‌گوید: "تو دیوانه‌ای!" و من می‌گویم: 'البته که هستم. یادت باشد که من در ویلت بودم! و دیوانگی مرا آزاد کرد. حالا شوهر عزیزم بایستی هر سال مرخصی بگیری و مرا برای صعود به کوهستان‌های خطرناک ببری، چون لازم است طعم مخاطرات زنده بودن را بچشم." مردم خواهند گفت: "او تازه از ویلت مرخص شده و حالا دارد شوهرش را هم دیوانه می‌کند." شوهرم فکر می‌کند آنها حق دارند، و از خداوند تشکر می‌کند چون ازدواجمان دوباره آغاز شده است و چون هر دو دیوانه هستیم، مثل آن‌هایی که اولین بار عشق را کشف کردند."

13

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.