بریدههای کتاب ستایش حکیمی ستایش حکیمی 1404/2/27 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 492 صفحۀ 114 شازده کوچولو پرسید: چرا وقتی آدما میفهمن بودنشون باعث دلگرمیته خود شد و نه ازت دریغ میکنن؟ روباه گفت: خب بالاخره یه جایی باید معلوم بشه آدم نیستن دیگه..... 0 2 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 121 ما تمام تعطیلات تابستان را باهم گذراندیم. درشب های گرم تابستان که رطوبت آنقدر زیاد بود که پوست بدنم نوچ میشد، گن روی نیمکتی که جلوی کتاب فروشی بود دراز میکشید وقصه هایی از سرنوشت خودش را برایم تعریف میکرد. 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 120 شانه های گن که خم شده بود، کم کم پایین تر رفت صورتش مثل بادکنکی بی باد شده بود .سرش پایین بود و زانو هایش را جمع کرده بود.تمام بدنش می لرزید .سرش به سینه اش چسبیده بود. هیچ صدایی نمی آمد ،اما می دانستم که گریه میکند. 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 120 آخرین چیزایی که گفت چی بود ؟ فقط بغلم کرد .خیلی محکم بغلم کرد. گن سرش را تکان داد. بعد انگار که واژه ها به سختی از دهانش بیرون می آیند ،خیلی آرام پرسید:«گرم بود؟بازوهاش...؟» بله خیلی گرم 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 118 هر وقت زندگی فراز و فرود هایش را به گن نشان میداد، او با خودش فکر میکرد زندگی شبیه مادری است که یک لحظه دستان امنیت بخش و گرمش را در دست داری،اما ناگهان بدون هیچ تو ضیحی ،آندست را از تو جدا میکند 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 177 0 3 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 176 0 2 ستایش حکیمی 1404/1/15 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 492 صفحۀ 9 من از هر کشتی شکسته ای که وسط اقیانوس به تخته پاره ای متصل باشه هم تنها تر بودم 0 4 ستایش حکیمی 1404/1/15 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 492 صفحۀ 7 بزرگترها، هیچ وقت به تنهایی چیزی را درست متوجه نمیشوند و بچه ها هم از اینکه مدام هر چیز را به آنها توضیح دهند،خسته میشوند 0 3 ستایش حکیمی 1404/1/6 کتابخانه ی نیمه شب 4.0 73 صفحۀ 177 اگر مدت زیادی یکجا بمانی،یادت میرود دنیاتا چه اندازه وسیع است 0 2 ستایش حکیمی 1404/1/6 کتابخانه ی نیمه شب 4.0 73 صفحۀ 69 هرگز همراهی ندیدم که به اندازۀ تنهایی بتواند با انسان همراه شود 0 3 ستایش حکیمی 1403/12/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 208 صفحۀ 233 مینا ریمان سرخ سر نوشت نیاز ندارم که بهت بگم اگه تو بمیری منم میمیرم 0 3 ستایش حکیمی 1403/12/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 208 صفحۀ 193 ریسمان سرخ سرنوشت می لرزد وسمت چپ خم میشود حتما این و کربن مثل نمکی درگیر نبرد با لیمو گبرها شده آمد با فکر مبارزه شین با آن جانوران هیولا مانند ترس مانند خنجر به جانم میافتد 0 3 ستایش حکیمی 1403/12/3 پرواز با تو باید بهاره باقری 4.5 0 صفحۀ 246 پرواز باتو باید گر پر شکسته در باد آغاز هر کجا شد پایان هر کجا باد گر تابش از تو باشد خورشید بی فروغ است در چشم من چنین است گر پوچ یا دروغ است 0 3
بریدههای کتاب ستایش حکیمی ستایش حکیمی 1404/2/27 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 492 صفحۀ 114 شازده کوچولو پرسید: چرا وقتی آدما میفهمن بودنشون باعث دلگرمیته خود شد و نه ازت دریغ میکنن؟ روباه گفت: خب بالاخره یه جایی باید معلوم بشه آدم نیستن دیگه..... 0 2 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 121 ما تمام تعطیلات تابستان را باهم گذراندیم. درشب های گرم تابستان که رطوبت آنقدر زیاد بود که پوست بدنم نوچ میشد، گن روی نیمکتی که جلوی کتاب فروشی بود دراز میکشید وقصه هایی از سرنوشت خودش را برایم تعریف میکرد. 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 120 شانه های گن که خم شده بود، کم کم پایین تر رفت صورتش مثل بادکنکی بی باد شده بود .سرش پایین بود و زانو هایش را جمع کرده بود.تمام بدنش می لرزید .سرش به سینه اش چسبیده بود. هیچ صدایی نمی آمد ،اما می دانستم که گریه میکند. 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 120 آخرین چیزایی که گفت چی بود ؟ فقط بغلم کرد .خیلی محکم بغلم کرد. گن سرش را تکان داد. بعد انگار که واژه ها به سختی از دهانش بیرون می آیند ،خیلی آرام پرسید:«گرم بود؟بازوهاش...؟» بله خیلی گرم 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 118 هر وقت زندگی فراز و فرود هایش را به گن نشان میداد، او با خودش فکر میکرد زندگی شبیه مادری است که یک لحظه دستان امنیت بخش و گرمش را در دست داری،اما ناگهان بدون هیچ تو ضیحی ،آندست را از تو جدا میکند 0 4 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 177 0 3 ستایش حکیمی 1404/2/13 بادام وون پیونگ سون 3.9 304 صفحۀ 176 0 2 ستایش حکیمی 1404/1/15 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 492 صفحۀ 9 من از هر کشتی شکسته ای که وسط اقیانوس به تخته پاره ای متصل باشه هم تنها تر بودم 0 4 ستایش حکیمی 1404/1/15 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 492 صفحۀ 7 بزرگترها، هیچ وقت به تنهایی چیزی را درست متوجه نمیشوند و بچه ها هم از اینکه مدام هر چیز را به آنها توضیح دهند،خسته میشوند 0 3 ستایش حکیمی 1404/1/6 کتابخانه ی نیمه شب 4.0 73 صفحۀ 177 اگر مدت زیادی یکجا بمانی،یادت میرود دنیاتا چه اندازه وسیع است 0 2 ستایش حکیمی 1404/1/6 کتابخانه ی نیمه شب 4.0 73 صفحۀ 69 هرگز همراهی ندیدم که به اندازۀ تنهایی بتواند با انسان همراه شود 0 3 ستایش حکیمی 1403/12/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 208 صفحۀ 233 مینا ریمان سرخ سر نوشت نیاز ندارم که بهت بگم اگه تو بمیری منم میمیرم 0 3 ستایش حکیمی 1403/12/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 208 صفحۀ 193 ریسمان سرخ سرنوشت می لرزد وسمت چپ خم میشود حتما این و کربن مثل نمکی درگیر نبرد با لیمو گبرها شده آمد با فکر مبارزه شین با آن جانوران هیولا مانند ترس مانند خنجر به جانم میافتد 0 3 ستایش حکیمی 1403/12/3 پرواز با تو باید بهاره باقری 4.5 0 صفحۀ 246 پرواز باتو باید گر پر شکسته در باد آغاز هر کجا شد پایان هر کجا باد گر تابش از تو باشد خورشید بی فروغ است در چشم من چنین است گر پوچ یا دروغ است 0 3