بریدههای کتاب باکره و کولی صَعوِه 1403/3/14 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 31 خرد کردن میله های محبس به مراتب از گشودن در های نامرئی زندگی آسان تر است. 0 15 فهیمه . مؤذن 1403/5/7 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 31 خرد کردن میله های محبس به مراتب از گشودن درهای نامرئی زندگی آسان تر است . 0 10 آویسا 1404/4/1 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 54 فقط دراز کشید و آرزو کرد کاش زنی کولی بود. در دشت زندگی میکرد، در ارابهای سرپوشیده، هرگز پا به هیچ خانهای نمیگذاشت، از وجود بخش و ناحیه خبر نداشت، و هیچگاه چشمش به کلیسا نمیافتاد. 0 22 فهیمه . مؤذن 1403/5/9 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 118 گفت: در قلبتان شجاع تر باشید وگرنه بازی را می بازید. در تن تان شجاع تر باشید و گرنه بخت به شما پشت میکند و به صدای آب گوش بسپارید.. 0 5 آویسا 1404/4/1 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 55 احساس تحقیر زنانهای عمیق و اهانتآمیز به این سگهای خانگی داشت که اسم خودشان را مرد گذاشته بودند. 0 1 فاطمه شاهواری 1402/11/19 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 102 گفت: "شما که عاشق این مرد کولی نشدهاید!" ایوت گفت:"خب، راستش، نمیدانم! او تنها کسی است که باعث میشود احساس... متفاوتی بکنم! واقعا متفاوت!" "آخر چطور؟ چطور؟ هیچوقت به شما چیزی گفته؟" "نع! نع! فقط نگاهم کرده!" "چهجوری؟" "خب،ببینید، نمیدانم. اما متفاوت! بله، متفاوت! متفاوت! یکطوری که با نگاه همه مردهای دیگر فرق دارد. هرگز کسی اینجوری نگاهم نکرده بود." 0 12 فهیمه . مؤذن 1403/5/7 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 29 ایوت را یاد وزغ پیری می انداخت که مجذوب و مسحور تماشایش کرده بود، وقتی کنار کندو به کمین می نشست ، درست مقابل شکافی که زنبورها از آن بیرون می آمدند ، و با حرکت برق آسا و شیطانی آرواره های منحنی اش همه زنبورها را ، که تدریجاً خارج می شدند، در هوا شکار می کرد. یکی پس از دیگری می بلعیدشان ، پنداری می توانست کل کندو را در چروکیدگی چرم مانند و برجسته پیکر پیرش بگنجاند. در گذر پیاپی سالهای بی شمار، نسل های متوالی زنبورهایی را که به سوی هوای بهاری پر میگشودند بلعیده بود ولی باغبان ، که ایوت صدایش کرد، خیلی عصبانی شد و با پاره سنگی آن موجود را کشت. وقتی با پاره سنگ ،برگشت گفت: " شاید واسه ی دفع شر حلزون ها میفید باشی. اما ما حال است بوگوذارم تمام کندو را توی شیکم کار خورده ات بتپانی. " 0 9 آویسا 1404/4/1 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 70 سرخوشی مبهم و گریزپای ایوت، همینطور تلاش غیرعادیاش برای پرهیز از دلگیریها، به نحو خاصی عجیب و گیجکننده بود، مثل اینکه آدم تار عنکبوت روی صورتش باشد، اما باعث نشاط هم میشد، مانند گردش در روزهای مهآلود پاییزی، هنگامی که کارتنکها به صورت میچسبند. آدم درست نمیداند کجاست. 0 1
بریدههای کتاب باکره و کولی صَعوِه 1403/3/14 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 31 خرد کردن میله های محبس به مراتب از گشودن در های نامرئی زندگی آسان تر است. 0 15 فهیمه . مؤذن 1403/5/7 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 31 خرد کردن میله های محبس به مراتب از گشودن درهای نامرئی زندگی آسان تر است . 0 10 آویسا 1404/4/1 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 54 فقط دراز کشید و آرزو کرد کاش زنی کولی بود. در دشت زندگی میکرد، در ارابهای سرپوشیده، هرگز پا به هیچ خانهای نمیگذاشت، از وجود بخش و ناحیه خبر نداشت، و هیچگاه چشمش به کلیسا نمیافتاد. 0 22 فهیمه . مؤذن 1403/5/9 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 118 گفت: در قلبتان شجاع تر باشید وگرنه بازی را می بازید. در تن تان شجاع تر باشید و گرنه بخت به شما پشت میکند و به صدای آب گوش بسپارید.. 0 5 آویسا 1404/4/1 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 55 احساس تحقیر زنانهای عمیق و اهانتآمیز به این سگهای خانگی داشت که اسم خودشان را مرد گذاشته بودند. 0 1 فاطمه شاهواری 1402/11/19 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 102 گفت: "شما که عاشق این مرد کولی نشدهاید!" ایوت گفت:"خب، راستش، نمیدانم! او تنها کسی است که باعث میشود احساس... متفاوتی بکنم! واقعا متفاوت!" "آخر چطور؟ چطور؟ هیچوقت به شما چیزی گفته؟" "نع! نع! فقط نگاهم کرده!" "چهجوری؟" "خب،ببینید، نمیدانم. اما متفاوت! بله، متفاوت! متفاوت! یکطوری که با نگاه همه مردهای دیگر فرق دارد. هرگز کسی اینجوری نگاهم نکرده بود." 0 12 فهیمه . مؤذن 1403/5/7 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 29 ایوت را یاد وزغ پیری می انداخت که مجذوب و مسحور تماشایش کرده بود، وقتی کنار کندو به کمین می نشست ، درست مقابل شکافی که زنبورها از آن بیرون می آمدند ، و با حرکت برق آسا و شیطانی آرواره های منحنی اش همه زنبورها را ، که تدریجاً خارج می شدند، در هوا شکار می کرد. یکی پس از دیگری می بلعیدشان ، پنداری می توانست کل کندو را در چروکیدگی چرم مانند و برجسته پیکر پیرش بگنجاند. در گذر پیاپی سالهای بی شمار، نسل های متوالی زنبورهایی را که به سوی هوای بهاری پر میگشودند بلعیده بود ولی باغبان ، که ایوت صدایش کرد، خیلی عصبانی شد و با پاره سنگی آن موجود را کشت. وقتی با پاره سنگ ،برگشت گفت: " شاید واسه ی دفع شر حلزون ها میفید باشی. اما ما حال است بوگوذارم تمام کندو را توی شیکم کار خورده ات بتپانی. " 0 9 آویسا 1404/4/1 باکره و کولی دی.اچ.لارنس 3.5 7 صفحۀ 70 سرخوشی مبهم و گریزپای ایوت، همینطور تلاش غیرعادیاش برای پرهیز از دلگیریها، به نحو خاصی عجیب و گیجکننده بود، مثل اینکه آدم تار عنکبوت روی صورتش باشد، اما باعث نشاط هم میشد، مانند گردش در روزهای مهآلود پاییزی، هنگامی که کارتنکها به صورت میچسبند. آدم درست نمیداند کجاست. 0 1