بریدههای کتاب ارباب و بنده Mitra Rabbani 1404/4/22 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 60 «: از بس فکر میکنم انگاری یه بالش پُر فکره که توی سرم غلت میزنه، نه سرم روی بالش پَر!» 0 3 Mitra Rabbani 1404/4/22 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 60 از قدیم گفتن، از تو حرکت از خدا برکت! فقط کاشکی خدا سلامتی بده! و ما رو از این مخمصه بیرون بکشه! 0 1 Mitra Rabbani 1404/4/24 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 77 میبایست به هر قیمت شده از بازآمدن این ترس جلوگیری کند و به این منظور میبایست کاری بکند و خود را مشغول دارد. 0 40 ایلو 1404/4/27 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 10 «واسیلی آندرهایچ این حرفها را میزد و صادقانه معتقد بود که در حق نیکیتا مروت میکند، زیرا در باوراندن حرف خود به دیگران مهارت بسیار داشت و مزدورانش، و بیش از همه نیکیتا، به قدری گفتههایش را تصدیق میکردند که او خود به اشتباه افتاده بود و صادقانه گمان میکرد که آنها را فریب نمیدهد و با آنها جوانمردانه رفتار میکند.» 0 1 ایلو 1404/4/28 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 69 «فکر می کرد که ممکن است و حتی احتمال زیاد دارد، که همان شب بمیرد، اما این فکر چندان برایش ناگوار نبود و وحشتی هم از آن نکرد. فکر مرگ برایش ناگوار نبود زیرا در زندگی هرگز روی خوشی و آسودگی ندیده و به عکس پیوسته در خدمت این و آن گذرانده و نفس راحتی نکشیده بود و از این جور زندگی داشت خسته میشد از فکر مردن وحشتی هم نمیکرد زیرا علاوه بر ارباب هایی نظیر واسیلی آندره ایچ که او خدمتشان را میکرد پیوسته خود را زیر دست ارباب دیگری احساس میکرد همان اربابی که او را به این زندگی فرستاده بود و می دانست که بعد از مرگ هم زیر دست او خواهد بود و این ارباب فریبش نمی داد و آزارش نمیکرد. البته چندان خوش نداشت که از زندگی آشنا و مأنوس خود وانبرد، اما چاره چه بود؟ به زندگی بعدی هم عاقبت عادت میکرد.» 0 2 Erfanm2009 1404/5/29 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 69 فکر می کرد که ممکن است، و حتی احتمال زیاد دارد، که همان شب بمیرد، اما این فکر چندان برایش ناگوار نبود و وحشتی هم از آن نکرد. فکر مرگ برایش ناگوار نبود زیرا در زندگی هرگز روی خوشی و آسودگی ندیده و بهعکس پیوسته در خدمت این و آن گذرانده و نفس راحتی نکشیده بود و از اینجور زندگی داشت خسته می شد. 0 10 زهرا نوروزعلی 1404/5/19 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 82 بیدار شد اما وقتی بیدار شد همانی نبود که به خواب رفته بود. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/14 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 88 0 4
بریدههای کتاب ارباب و بنده Mitra Rabbani 1404/4/22 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 60 «: از بس فکر میکنم انگاری یه بالش پُر فکره که توی سرم غلت میزنه، نه سرم روی بالش پَر!» 0 3 Mitra Rabbani 1404/4/22 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 60 از قدیم گفتن، از تو حرکت از خدا برکت! فقط کاشکی خدا سلامتی بده! و ما رو از این مخمصه بیرون بکشه! 0 1 Mitra Rabbani 1404/4/24 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 77 میبایست به هر قیمت شده از بازآمدن این ترس جلوگیری کند و به این منظور میبایست کاری بکند و خود را مشغول دارد. 0 40 ایلو 1404/4/27 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 10 «واسیلی آندرهایچ این حرفها را میزد و صادقانه معتقد بود که در حق نیکیتا مروت میکند، زیرا در باوراندن حرف خود به دیگران مهارت بسیار داشت و مزدورانش، و بیش از همه نیکیتا، به قدری گفتههایش را تصدیق میکردند که او خود به اشتباه افتاده بود و صادقانه گمان میکرد که آنها را فریب نمیدهد و با آنها جوانمردانه رفتار میکند.» 0 1 ایلو 1404/4/28 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 69 «فکر می کرد که ممکن است و حتی احتمال زیاد دارد، که همان شب بمیرد، اما این فکر چندان برایش ناگوار نبود و وحشتی هم از آن نکرد. فکر مرگ برایش ناگوار نبود زیرا در زندگی هرگز روی خوشی و آسودگی ندیده و به عکس پیوسته در خدمت این و آن گذرانده و نفس راحتی نکشیده بود و از این جور زندگی داشت خسته میشد از فکر مردن وحشتی هم نمیکرد زیرا علاوه بر ارباب هایی نظیر واسیلی آندره ایچ که او خدمتشان را میکرد پیوسته خود را زیر دست ارباب دیگری احساس میکرد همان اربابی که او را به این زندگی فرستاده بود و می دانست که بعد از مرگ هم زیر دست او خواهد بود و این ارباب فریبش نمی داد و آزارش نمیکرد. البته چندان خوش نداشت که از زندگی آشنا و مأنوس خود وانبرد، اما چاره چه بود؟ به زندگی بعدی هم عاقبت عادت میکرد.» 0 2 Erfanm2009 1404/5/29 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 69 فکر می کرد که ممکن است، و حتی احتمال زیاد دارد، که همان شب بمیرد، اما این فکر چندان برایش ناگوار نبود و وحشتی هم از آن نکرد. فکر مرگ برایش ناگوار نبود زیرا در زندگی هرگز روی خوشی و آسودگی ندیده و بهعکس پیوسته در خدمت این و آن گذرانده و نفس راحتی نکشیده بود و از اینجور زندگی داشت خسته می شد. 0 10 زهرا نوروزعلی 1404/5/19 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 82 بیدار شد اما وقتی بیدار شد همانی نبود که به خواب رفته بود. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/14 ارباب و بنده لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 47 صفحۀ 88 0 4