بریدههای کتاب کابل 1400 gharneshin 1404/3/22 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 18 حالا دیگر میدانستم همه دارند همینکار را میکنند: برداشتن سهمشان از کمکهای جهانی. و چون مقدار سهم هر کس مشخص نبود، برداشت سهم هم حد و مرزی نداشت؛ صفاکاران از مایه دستشویی و صابون، آشپز از روغن و گاز، مامور خریداری با افزودن چند درصد به قیمت اجناس، آیتی از پهنای باند، و کارمندان اداری با گرفتن رشوه از شرکتهای ارائه کنندهی خدمات، سهمشان را برمیداشتند. در نظر آنها، این هیچ تناقضی با نماز خواندن و روزه گرفتن هم نداشت. 0 4 gharneshin 1404/3/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 164 مرگ به خودی خود چندان برایم وحشتناک نیست، اما فکر مردن پیش از نوشتن داستانهایم، نوشتن غصههایی که به گفتهی تو باید قصه شوند، رنجم میدهد. 0 5 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 168 در زندگی لحظاتی هست که انگار بر لبهی نیستی ایستادهای. با خودت میاندیشی این خط دیگر آخرش است. از آن که بگذرم تمام است. نمیتوانم، میمیرم، امکان ندارد. بعد که از آن خط باریک میگذری، با شگفتی میبینی که نه، اتفاق خاصی نیفتاد و هنوز پایت روی زمین است. 0 3 gharneshin 1404/3/29 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 100 شبها تن خستهام را با انرژی کارباو ( انرژی زا ) سرحال میآورم و از این دنیا و هرچه در آن است کنده میشوم و فقط مینویسم. با ذهنی که پس زمینهاش غذای فرداست، چطور میتوان به جهان دیگری رفت؟ آن غم نان چون میخی آدم را به زمین خاکی بیتخیل اینجا بند میکند. 0 3 gharneshin 1404/3/22 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 19 ما هم خیلی با مهربانی و حوصله با گربههای دفتر رفتار میکنیم، درست مثل خانم آنیا. اما بیرون دفتر عادی هستیم و همچنان گربهها و سگهای ولگرد را با سنگ و چوب میزنیم و فراری میدهیم. آخر در شهری که آدمها هر روز مثل پشه کشته میشوند، چرا باید به فکر حیوانات بود؟ 0 4 gharneshin 1404/3/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 142 یک روز این خارجیها، وقتی کارشان تمام شود، ما را هم مثل این درخت بیرون میاندازند. حالا ببین! 0 11 gharneshin 1404/3/28 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 93 اولین کتابها را او داد دستم، تا شبها خوابم ببرد. غافل از اینکه همانها گاهی وقتها تا صب بیدار نگهم میداشتند. خودش سواد خواندن نداشت، اما همینقدر میدانست که کتابها چیزهای خوبیاند. 0 4 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 52 حالا که مدتی است مینویسم، میبینم نوشتن یک داستان دراز اصلا کار سادهای نیست. جوهر آدم را میمکد و روحش را لقمه لقمه میخورد. مانند همین رنگ قلمی که اکنون در دستم است، با هر کلمه ذرهای ازش کم میشود و کم میشود تا تمام شود. هرچه سریعتر مینویسم، زودتر تمام میشود. با هر کلمه، خستهتر و فرسودهتر میشوم. انگار عمرم دارد به پایان میرسد. به این ترید میافتم که نکند هستی عمر را با کلمهها، و نه با زمان، میسنجد؛ اگر اینطور باشد، باید پول بیشتری از مشتریهایم طلب کنم. 0 1 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 188 مستر شریفی با پوزخند میگوید: (( این خارجیها با این سادگیشان چطور اینقدر پیشرفت کردهاند؟ )) نمیدانم. فقط همینقدر مطمئنم که ما هم با تمام هوشیاری و مهارت در دروغگویی هنوز به هیچجا نرسیدهایم. 0 5 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 41 نمیدانی که سطلهای زباله چقدر بلند راجع به ما صحبت میکنند و چه راحت رازهایمان را افشا میکنند! مثل یک خودزندگینامه است که همه ناخودآگاه هر روز چند صفحهاش را مینویسند. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/1/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 29 تکرارْ همه چیز را از معنی تهی میکند. حتی اگر زنده شدن مرده را چند روز پشت سر هم ببینیم، از آن ملول میشویم؛ مانند مرگ که چون اطرافمان را پر کرده پوچ و بیاثر شده است. 0 6 gharneshin 1404/3/21 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 5 اکنون در برلینم و میکوشم برای چندمین بار در زندگیام باز از صفر شروع کنم. امیدوارم این بار بارِ آخر باشد. 0 2 gharneshin 1404/3/21 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 13 این ماسک روی صورتم هر روز سنگینتر میشود و مرا به هوس برداشتنش میاندازد. مدتهاست که در برابر این وسوسه مقاومت کردهام، اما اکنون دیگر توانم فرسوده شده است. اگر نمیتوانم با کسی صحبت کنم، حداقل میتوانم بنویسم. 0 1 gharneshin 1404/3/29 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 125 تنها ارزشی که آنها عمیقاً و از صمیم قلب به آن باور دارند همانی است که سالها در راهش خون ریختهاند؛ چیزی که هیچوقت با یک کارمند بینالمللی آشکار از آن سخن نخواهند گفت، چون میدانند از آن خوشش نمیآید. آن تکارزش خفته در عمیقترین لایههای وجودشان چیزی نیست جز قومپرستی، آن هم به بدویترین شکلش. اینجا در این دفتر همه نقش بازی میکنند؛ نقش کارمندان متعهد، معتقدان به حقوق بشر، دوستداران دموکراسی، تمجیدکنندگان آزادی بیان و همهچیزهایی که با آمدن غرب مد شده است. اما در حقیقت هیچ اعتقادی به هیجکدام از اینها ندارند و فقط به شکلی ناشیانه آوای این کلمات را از پی شما تقلید میکنند. 0 5 gharneshin 1404/3/26 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 73 در مجموع روزهای آرامی را سپری میکنیم. اما همه میدانیم این وضع زیاد نمیتواند دوام بیاورد و بزودی تغییر خواهد کرد. انفجارها به زودی شروع خواهند شد. با وجود این، دربارهاش صحبت نمیکنیم. نمیدانم چرا. چون به انفجارها عادت کردهایم؟ چون گپ زدن دردی را دوا نمیکند؟ یا از این رو که از صحبت کردن خسته شدهایم؟ 0 0 gharneshin 1404/3/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 150 با شمشیر دین که به جانت بیفتند، کارت تمام است. هیچ شمشیر و سپر و زرهی در برابرش تاب نمیآورد. دیدهام که میگویم. تنها کاری که میتوان کرد گریختن است. 0 5 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 47 اوضاع خیلی خراب است. نه کاری است و نه امنیتی. دزدها برای یک موبایل یا چند هزار افغانی آدم میکشند. 0 1 gharneshin 1404/3/29 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 123 آنکه جوانتر بود گلایه میکرد: (( عادلانه نیست که همهی کارها را من کنم و معاشم یکپنجم همکار آلمانیام باشد. )) و آن دیگری که با تجربهتر بود پاسخ داد: (( اتفاقا خیلی هم عادلانه است. کار داری. معاش میگیری. خودت را با آدمهای بیکار و بیسرنوشت کابل مقایسه کن، نه با یک خارجی. نباید چون با او در یک دفتر کار میکنی، به این فکر بیفتی که با او برابری. )) 0 4 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 30 حالا فکرش را بکن به مرگ عادت کنی. آنقدر مرگ ببینی که یادت برود زندگی چطور است. از یک جایی به بعد، مرز آنها را خلط میکنی، طوری که گاهی اوقات مرگ را با زندگی اشتباه میگیری و چون دیگر مرگ دچار دلهرهات نمیکند، به این توهم میافتی که نکند زندگی جاودان باشد. و این چیزی است که تو را به وحشت میاندازد، چون یک زندگی جاودان ملالآور از خود مرگ هم بدتر است. 0 3 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 45 آدمهایی که به هر دلیلی متفاوتاند خیلی به سادگی کشته میشوند، بدون اینکه فرصتی برای دفاع از خود بیابند. اگر بخواهی دینت را تغییر بدهی، پرسشهای اساسی تاریخی و سیاسی مطرح کنی، گرایشهای جنسی متفاوت داشته باشی، حتی لباس عجیبی بپوشی، عمری طولانی نخواهی داشت. سرت را که بلند کنی، زود قطعش میکنند. 0 1
بریدههای کتاب کابل 1400 gharneshin 1404/3/22 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 18 حالا دیگر میدانستم همه دارند همینکار را میکنند: برداشتن سهمشان از کمکهای جهانی. و چون مقدار سهم هر کس مشخص نبود، برداشت سهم هم حد و مرزی نداشت؛ صفاکاران از مایه دستشویی و صابون، آشپز از روغن و گاز، مامور خریداری با افزودن چند درصد به قیمت اجناس، آیتی از پهنای باند، و کارمندان اداری با گرفتن رشوه از شرکتهای ارائه کنندهی خدمات، سهمشان را برمیداشتند. در نظر آنها، این هیچ تناقضی با نماز خواندن و روزه گرفتن هم نداشت. 0 4 gharneshin 1404/3/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 164 مرگ به خودی خود چندان برایم وحشتناک نیست، اما فکر مردن پیش از نوشتن داستانهایم، نوشتن غصههایی که به گفتهی تو باید قصه شوند، رنجم میدهد. 0 5 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 168 در زندگی لحظاتی هست که انگار بر لبهی نیستی ایستادهای. با خودت میاندیشی این خط دیگر آخرش است. از آن که بگذرم تمام است. نمیتوانم، میمیرم، امکان ندارد. بعد که از آن خط باریک میگذری، با شگفتی میبینی که نه، اتفاق خاصی نیفتاد و هنوز پایت روی زمین است. 0 3 gharneshin 1404/3/29 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 100 شبها تن خستهام را با انرژی کارباو ( انرژی زا ) سرحال میآورم و از این دنیا و هرچه در آن است کنده میشوم و فقط مینویسم. با ذهنی که پس زمینهاش غذای فرداست، چطور میتوان به جهان دیگری رفت؟ آن غم نان چون میخی آدم را به زمین خاکی بیتخیل اینجا بند میکند. 0 3 gharneshin 1404/3/22 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 19 ما هم خیلی با مهربانی و حوصله با گربههای دفتر رفتار میکنیم، درست مثل خانم آنیا. اما بیرون دفتر عادی هستیم و همچنان گربهها و سگهای ولگرد را با سنگ و چوب میزنیم و فراری میدهیم. آخر در شهری که آدمها هر روز مثل پشه کشته میشوند، چرا باید به فکر حیوانات بود؟ 0 4 gharneshin 1404/3/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 142 یک روز این خارجیها، وقتی کارشان تمام شود، ما را هم مثل این درخت بیرون میاندازند. حالا ببین! 0 11 gharneshin 1404/3/28 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 93 اولین کتابها را او داد دستم، تا شبها خوابم ببرد. غافل از اینکه همانها گاهی وقتها تا صب بیدار نگهم میداشتند. خودش سواد خواندن نداشت، اما همینقدر میدانست که کتابها چیزهای خوبیاند. 0 4 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 52 حالا که مدتی است مینویسم، میبینم نوشتن یک داستان دراز اصلا کار سادهای نیست. جوهر آدم را میمکد و روحش را لقمه لقمه میخورد. مانند همین رنگ قلمی که اکنون در دستم است، با هر کلمه ذرهای ازش کم میشود و کم میشود تا تمام شود. هرچه سریعتر مینویسم، زودتر تمام میشود. با هر کلمه، خستهتر و فرسودهتر میشوم. انگار عمرم دارد به پایان میرسد. به این ترید میافتم که نکند هستی عمر را با کلمهها، و نه با زمان، میسنجد؛ اگر اینطور باشد، باید پول بیشتری از مشتریهایم طلب کنم. 0 1 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 188 مستر شریفی با پوزخند میگوید: (( این خارجیها با این سادگیشان چطور اینقدر پیشرفت کردهاند؟ )) نمیدانم. فقط همینقدر مطمئنم که ما هم با تمام هوشیاری و مهارت در دروغگویی هنوز به هیچجا نرسیدهایم. 0 5 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 41 نمیدانی که سطلهای زباله چقدر بلند راجع به ما صحبت میکنند و چه راحت رازهایمان را افشا میکنند! مثل یک خودزندگینامه است که همه ناخودآگاه هر روز چند صفحهاش را مینویسند. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/1/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 29 تکرارْ همه چیز را از معنی تهی میکند. حتی اگر زنده شدن مرده را چند روز پشت سر هم ببینیم، از آن ملول میشویم؛ مانند مرگ که چون اطرافمان را پر کرده پوچ و بیاثر شده است. 0 6 gharneshin 1404/3/21 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 5 اکنون در برلینم و میکوشم برای چندمین بار در زندگیام باز از صفر شروع کنم. امیدوارم این بار بارِ آخر باشد. 0 2 gharneshin 1404/3/21 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 13 این ماسک روی صورتم هر روز سنگینتر میشود و مرا به هوس برداشتنش میاندازد. مدتهاست که در برابر این وسوسه مقاومت کردهام، اما اکنون دیگر توانم فرسوده شده است. اگر نمیتوانم با کسی صحبت کنم، حداقل میتوانم بنویسم. 0 1 gharneshin 1404/3/29 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 125 تنها ارزشی که آنها عمیقاً و از صمیم قلب به آن باور دارند همانی است که سالها در راهش خون ریختهاند؛ چیزی که هیچوقت با یک کارمند بینالمللی آشکار از آن سخن نخواهند گفت، چون میدانند از آن خوشش نمیآید. آن تکارزش خفته در عمیقترین لایههای وجودشان چیزی نیست جز قومپرستی، آن هم به بدویترین شکلش. اینجا در این دفتر همه نقش بازی میکنند؛ نقش کارمندان متعهد، معتقدان به حقوق بشر، دوستداران دموکراسی، تمجیدکنندگان آزادی بیان و همهچیزهایی که با آمدن غرب مد شده است. اما در حقیقت هیچ اعتقادی به هیجکدام از اینها ندارند و فقط به شکلی ناشیانه آوای این کلمات را از پی شما تقلید میکنند. 0 5 gharneshin 1404/3/26 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 73 در مجموع روزهای آرامی را سپری میکنیم. اما همه میدانیم این وضع زیاد نمیتواند دوام بیاورد و بزودی تغییر خواهد کرد. انفجارها به زودی شروع خواهند شد. با وجود این، دربارهاش صحبت نمیکنیم. نمیدانم چرا. چون به انفجارها عادت کردهایم؟ چون گپ زدن دردی را دوا نمیکند؟ یا از این رو که از صحبت کردن خسته شدهایم؟ 0 0 gharneshin 1404/3/30 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 150 با شمشیر دین که به جانت بیفتند، کارت تمام است. هیچ شمشیر و سپر و زرهی در برابرش تاب نمیآورد. دیدهام که میگویم. تنها کاری که میتوان کرد گریختن است. 0 5 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 47 اوضاع خیلی خراب است. نه کاری است و نه امنیتی. دزدها برای یک موبایل یا چند هزار افغانی آدم میکشند. 0 1 gharneshin 1404/3/29 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 123 آنکه جوانتر بود گلایه میکرد: (( عادلانه نیست که همهی کارها را من کنم و معاشم یکپنجم همکار آلمانیام باشد. )) و آن دیگری که با تجربهتر بود پاسخ داد: (( اتفاقا خیلی هم عادلانه است. کار داری. معاش میگیری. خودت را با آدمهای بیکار و بیسرنوشت کابل مقایسه کن، نه با یک خارجی. نباید چون با او در یک دفتر کار میکنی، به این فکر بیفتی که با او برابری. )) 0 4 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 30 حالا فکرش را بکن به مرگ عادت کنی. آنقدر مرگ ببینی که یادت برود زندگی چطور است. از یک جایی به بعد، مرز آنها را خلط میکنی، طوری که گاهی اوقات مرگ را با زندگی اشتباه میگیری و چون دیگر مرگ دچار دلهرهات نمیکند، به این توهم میافتی که نکند زندگی جاودان باشد. و این چیزی است که تو را به وحشت میاندازد، چون یک زندگی جاودان ملالآور از خود مرگ هم بدتر است. 0 3 gharneshin 1404/3/25 کابل 1400 3.1 4 صفحۀ 45 آدمهایی که به هر دلیلی متفاوتاند خیلی به سادگی کشته میشوند، بدون اینکه فرصتی برای دفاع از خود بیابند. اگر بخواهی دینت را تغییر بدهی، پرسشهای اساسی تاریخی و سیاسی مطرح کنی، گرایشهای جنسی متفاوت داشته باشی، حتی لباس عجیبی بپوشی، عمری طولانی نخواهی داشت. سرت را که بلند کنی، زود قطعش میکنند. 0 1