بریدههای کتاب رگ و ریشه حانیه سادات 1404/5/10 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 88 - چرا داره گریه میکنه؟ - داره خواب میبینه، مادرش رو میخواد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/3/23 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 30 او چیزی بیش از رئیس خانواده بود. او قاضی، هیئت منصفه، جلاد و خود یَهوه بود. امکان نداشت کسی بدون دعوا از کنارش بگذرد. 0 1 آناهیتا 1404/3/1 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 92 آدم برای اینکه خوب بنویسد باید یک بیماری وخیم داشته باشد. این تنها راه کنار آمدن با مرگ بود. 0 5 زهرا عالی حسینی 1402/11/21 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 68 0 14 زهرا عالی حسینی 1403/3/23 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 29 به پدرم فکر میکردم، چون او حالا دیگر پیرمردی بیش نبود؛ فرصتش داشت ته میکشید. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/3/9 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 13 0 4 روشنا 1403/9/30 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 86 0 7 روشنا 1403/9/30 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 105 یکهو دلم خواست بروم خانه، به خانه پدریام، به آغوش مادرم و سوپ سبزیجاتش، به تخت قدیمیام؛ دلم خواست بروم آنجا و تا آخر عمر رویش دراز بکشم. 0 24 زهرا عالی حسینی 1403/3/24 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 31 شور فراوانی برای کار داشت و به خورشید که به نظر او سریع در آسمان پیش میرفت چپ چپ نگاه میکرد. به پایان رسیدن یک کار از ته دل او را غمگین میکرد. 0 1
بریدههای کتاب رگ و ریشه حانیه سادات 1404/5/10 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 88 - چرا داره گریه میکنه؟ - داره خواب میبینه، مادرش رو میخواد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/3/23 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 30 او چیزی بیش از رئیس خانواده بود. او قاضی، هیئت منصفه، جلاد و خود یَهوه بود. امکان نداشت کسی بدون دعوا از کنارش بگذرد. 0 1 آناهیتا 1404/3/1 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 92 آدم برای اینکه خوب بنویسد باید یک بیماری وخیم داشته باشد. این تنها راه کنار آمدن با مرگ بود. 0 5 زهرا عالی حسینی 1402/11/21 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 68 0 14 زهرا عالی حسینی 1403/3/23 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 29 به پدرم فکر میکردم، چون او حالا دیگر پیرمردی بیش نبود؛ فرصتش داشت ته میکشید. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/3/9 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 13 0 4 روشنا 1403/9/30 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 86 0 7 روشنا 1403/9/30 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 105 یکهو دلم خواست بروم خانه، به خانه پدریام، به آغوش مادرم و سوپ سبزیجاتش، به تخت قدیمیام؛ دلم خواست بروم آنجا و تا آخر عمر رویش دراز بکشم. 0 24 زهرا عالی حسینی 1403/3/24 رگ و ریشه جان فانته 3.8 13 صفحۀ 31 شور فراوانی برای کار داشت و به خورشید که به نظر او سریع در آسمان پیش میرفت چپ چپ نگاه میکرد. به پایان رسیدن یک کار از ته دل او را غمگین میکرد. 0 1