بریدههای کتاب سنگدل لونا 1403/5/3 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 308 ولی بالاخره با امیده که چیزه های محال ممکنه میشه _ چشایر 0 15 melisa 1403/9/5 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 119 شاید شما الهه ی موسیقی من هستین ، بانو پینکرتون 0 6 Bahar 1402/12/22 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 235 نگاه کردن بهتون لذت بخشه 0 7 H.h,v 1403/7/1 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 452 اون با هیچ احساسی صحبت کرد ، بدون اینکه عشق ، رویا یا درد یک قلب شکسته درونش باشه اون روز یک روز جدید توی قصر دل ها بود و اون قرار بود برای همیشه ملکه ی اونجا باشه . "سرش را قطع کنید" 0 7 calynn 1403/9/25 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 452 کاترین گفت:《این مرد رو بهخاطر قتل جست،دلقک دربار سرزمین دلها،به مرگ محکوم میکنم.》حرفش را بدون ذره ای احساس گفت. ردونشانی از عشقی آرزو یا درد در دل شکسته اش نداشت. آن روز در سرزمین دلها روز جدیدی بود و کاترین ملکه بود. _گردنش رو بزن. 0 7 𝑨𝒓𝒈𝒐𝒏 1403/4/20 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 99 بعضی وقت ها قهرمان بازی و احمق بازی رو مثل هم می بینن . 0 10 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 358 جست با صدای آرامی سکوت آمیخته با حیرت را شکست و گفت : « یه راه حل دارم. کاترین، یه راه حل دارم. کی تونیم کنار هم باشیم و سرزمین شطرنج رو نجات بدیم. می تونی شیرینی پزی باز کنی. همه چی رو به راه میشه.» لب های کاترین از هم باز شد. نمی خواست به خودش امید بدهد. جست به سالن رقص و مهمان های نقاب دار اشاره کرد و گفت : « از همه ی اینها دست میکشی. ولی به نظرم تو قبلاً هم بدت نمیآمد این کار رو بکنی.» 0 9 لیما هستم ولی خستم 1402/11/9 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 98 -اینکه چیزی رو به خاطر اینکه ازش میترسیم باور نداشته باشیم،کار خطرناکیه. 0 17 barly 1403/2/31 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 183 خیلی راحت شکست خورده بود. 0 13 مبینا زرتاری 1403/4/15 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 317 _خوبه این یک کلمه ی ساده ، آرامشی داشت به پهنای اقیانوس.)) 0 17 yasamin 1402/11/30 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 374 جست گفت:((ببخشید. باید برگردیم به سرزمین شطرنج.یه کاری هست که باید انجام بدیم.)) السی گفت:((آهان!باشه.دو کلاغ،یه سرباز پیاده،یه ملکه.معما اینطور شروع میشه؛ولی به هر حال،باید تموم بشه.)) 0 14 بهار 1402/9/30 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 261 تو در قلب منی، جست. نمی دانم لیاقتش را داری یا نه. حتی نمی توانم بفهمم تو یک قهرمانی یا یک شرور، اما هیچ یک اهمیتی ندارد. در هر صورت قلب من از آن توست 0 24 Mis Malfoy 1403/6/29 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 394 « خداکنه توی این دنیای تاریک، همیشه خوشی نصیبتون بشه. » 0 20 Setayesh 1403/11/24 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 444 «ترست بجاست. این قلب دیگه خوب نمی شه. کاش مجبور نباشم این قلب مصنوعی رو بیشتر از این نگه دارم.» 0 7 Hanol 1402/11/9 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 1 ملکه سرزمین دلها را در ذهنم احساسی لجام گسیخته تجسم کردم؛ مثل خشمی کور و بی اراده. «لوییس کارول» 0 19 𝐕𝐀𝐍𝐄𝐒𝐒𝐀 1403/5/27 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 93 اینکه چیزی رو به خاطر اینکه ازش می ترسیم باور نداشته باشیم ، کار خطرناکیه. 0 4 آذر🤍 1403/5/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 358 4 13 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 378 روباه دست هایش را در هم قلاب کرد و از بر خواند : در بازی تقدیر، تو خود میدانی جان داد یکی و دیگری شد جانی شد چیره یکی و دیگری گشت زبون شد شاه یکی و گشت آن یکی مجنون 0 5 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 355 این خواستهی کاترین بود. می خواست به او چیزی بدهد که بهخاطرش به این سرزمین قدم گذاشته بود. به هر حال، قلبش مال جست بود؛ چه قلب یک شیرینیپز باشد، چه قاب یک ملکه. لااقل زندگی بی ارزشش با این فداکاری معنایی پیدا میکرد. 0 4 مِمول هلمز 🌱 1403/11/1 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 229 از آدم های دیگری که کاترین میشناخت دیوانه تر نبود دیوانه تر از خود کاترین هم نبود راستش همه کمی دیوانه بودنند 0 3
بریدههای کتاب سنگدل لونا 1403/5/3 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 308 ولی بالاخره با امیده که چیزه های محال ممکنه میشه _ چشایر 0 15 melisa 1403/9/5 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 119 شاید شما الهه ی موسیقی من هستین ، بانو پینکرتون 0 6 Bahar 1402/12/22 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 235 نگاه کردن بهتون لذت بخشه 0 7 H.h,v 1403/7/1 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 452 اون با هیچ احساسی صحبت کرد ، بدون اینکه عشق ، رویا یا درد یک قلب شکسته درونش باشه اون روز یک روز جدید توی قصر دل ها بود و اون قرار بود برای همیشه ملکه ی اونجا باشه . "سرش را قطع کنید" 0 7 calynn 1403/9/25 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 452 کاترین گفت:《این مرد رو بهخاطر قتل جست،دلقک دربار سرزمین دلها،به مرگ محکوم میکنم.》حرفش را بدون ذره ای احساس گفت. ردونشانی از عشقی آرزو یا درد در دل شکسته اش نداشت. آن روز در سرزمین دلها روز جدیدی بود و کاترین ملکه بود. _گردنش رو بزن. 0 7 𝑨𝒓𝒈𝒐𝒏 1403/4/20 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 99 بعضی وقت ها قهرمان بازی و احمق بازی رو مثل هم می بینن . 0 10 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 358 جست با صدای آرامی سکوت آمیخته با حیرت را شکست و گفت : « یه راه حل دارم. کاترین، یه راه حل دارم. کی تونیم کنار هم باشیم و سرزمین شطرنج رو نجات بدیم. می تونی شیرینی پزی باز کنی. همه چی رو به راه میشه.» لب های کاترین از هم باز شد. نمی خواست به خودش امید بدهد. جست به سالن رقص و مهمان های نقاب دار اشاره کرد و گفت : « از همه ی اینها دست میکشی. ولی به نظرم تو قبلاً هم بدت نمیآمد این کار رو بکنی.» 0 9 لیما هستم ولی خستم 1402/11/9 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 98 -اینکه چیزی رو به خاطر اینکه ازش میترسیم باور نداشته باشیم،کار خطرناکیه. 0 17 barly 1403/2/31 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 183 خیلی راحت شکست خورده بود. 0 13 مبینا زرتاری 1403/4/15 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 317 _خوبه این یک کلمه ی ساده ، آرامشی داشت به پهنای اقیانوس.)) 0 17 yasamin 1402/11/30 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 374 جست گفت:((ببخشید. باید برگردیم به سرزمین شطرنج.یه کاری هست که باید انجام بدیم.)) السی گفت:((آهان!باشه.دو کلاغ،یه سرباز پیاده،یه ملکه.معما اینطور شروع میشه؛ولی به هر حال،باید تموم بشه.)) 0 14 بهار 1402/9/30 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 261 تو در قلب منی، جست. نمی دانم لیاقتش را داری یا نه. حتی نمی توانم بفهمم تو یک قهرمانی یا یک شرور، اما هیچ یک اهمیتی ندارد. در هر صورت قلب من از آن توست 0 24 Mis Malfoy 1403/6/29 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 394 « خداکنه توی این دنیای تاریک، همیشه خوشی نصیبتون بشه. » 0 20 Setayesh 1403/11/24 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 444 «ترست بجاست. این قلب دیگه خوب نمی شه. کاش مجبور نباشم این قلب مصنوعی رو بیشتر از این نگه دارم.» 0 7 Hanol 1402/11/9 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 1 ملکه سرزمین دلها را در ذهنم احساسی لجام گسیخته تجسم کردم؛ مثل خشمی کور و بی اراده. «لوییس کارول» 0 19 𝐕𝐀𝐍𝐄𝐒𝐒𝐀 1403/5/27 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 93 اینکه چیزی رو به خاطر اینکه ازش می ترسیم باور نداشته باشیم ، کار خطرناکیه. 0 4 آذر🤍 1403/5/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 358 4 13 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 378 روباه دست هایش را در هم قلاب کرد و از بر خواند : در بازی تقدیر، تو خود میدانی جان داد یکی و دیگری شد جانی شد چیره یکی و دیگری گشت زبون شد شاه یکی و گشت آن یکی مجنون 0 5 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 355 این خواستهی کاترین بود. می خواست به او چیزی بدهد که بهخاطرش به این سرزمین قدم گذاشته بود. به هر حال، قلبش مال جست بود؛ چه قلب یک شیرینیپز باشد، چه قاب یک ملکه. لااقل زندگی بی ارزشش با این فداکاری معنایی پیدا میکرد. 0 4 مِمول هلمز 🌱 1403/11/1 سنگدل ماریسا مییر 4.3 145 صفحۀ 229 از آدم های دیگری که کاترین میشناخت دیوانه تر نبود دیوانه تر از خود کاترین هم نبود راستش همه کمی دیوانه بودنند 0 3