بریدههای کتاب حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه جواد کریمی 7 روز پیش حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 63 0 29 ریحانه 1403/7/5 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 46 داشت شروع میشد که خفه اش کردم.درست وسط جمله بود که نقطه گذاشتم.نمیخواستم کلام تمام شود.نمیخواستم جمله معنا پیدا کند.نیمه شب بود.گمانم.ناگهان آمد.یا بهتر بگویم داشت میآمد که من یک قدم پس رفتم.نقطه را گذاشتم و عقب کشیدم.نقطه را گذاشته بودم وسط کلمه.حتی فرصت تمام شدن کلمه را هم نداده بودم چه برسد به تمام شدن جمله.نمیدانم نقطه را کجای کلمه گذاشته بودم.شاید روی دال یا بر قوس واو یا روی لبه دندانه سین.بس که با شتاب این کار را کرده بودم.بس که میترسیدم.دست هام انگار مرتکب قتل شده باشند،از هیجان و اضطراب میلرزیدند.انگار کسی را نیامده کشته بودم.دست هام رو گذاشته بودم روی گلوش و فشار داده بودم.وقتی داشت خفه میشد،چیزی نگفت.تقلا نکرد.التماس نکرد.فقط نگاهم کرد.صبر کرد تا ذره ذره بمیرد.دست هام رو آن قدر آنجا نگه داشتم تا چشم هام خیس شدن.تا انگشتانم سست شدند. 0 1 ستاره 1402/7/14 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 40 هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی ... تا حالا توی کسی منتشر شدی؟ ... پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟ 0 7 Bêhzad Muhemmedî 1403/12/25 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 26 توی این دنیای خراب شده روزی هزاران نفر میمیرند و آن وقت همه روزنامههای دنیا تنها کارشان این است که خبر نشستن و خوابیدن این اتو کشیدههای وحشتناک را توی صفحه اول چاپ کنند. وقتی میگویم این دنیا یک تختهاش کم است برای همین چیزها است. 0 24 Bêhzad Muhemmedî 1403/12/25 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 44 میخواست بفهمد تولیدمثل آدمها با تولید هر چیز دیگر ـ مثلاً عروسک ـ حقیقتاً چه تفاوتهایی دارد. گفت هفتهی قبل از یک کارخانهی عروسکسازی دیدن کرده و در آنجا عروسکهایی را دیده که به علت نقصهای کوچک کارخانه کج و کوله شده بودند. گفت بعضی عروسکها به خاطر حرارت زیاد ذوب شده بودند بعضی پا نداشتند، دست نداشتند. بعضی مچاله شده بودند. گفت مسؤلان کارخانه به او گفتهاند چهار درصد از تولیدشان ضایعات است. میخواست بفهمد چرا در تولید مثل انسان هم مثل کارخانهی عروسکسازی ـ یا هر کارخانهی دیگر ـ باید ضایعات وجود داشته باشد. منظورش از ضایعات؛ ناقص الخلقه های مادرزاد بود. گفت به نظر میرسد کنترلی بر آن چه تولید میشود وجود ندارد. 0 9 ریحانه 1403/7/5 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 4 دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته ای درکلمه ای انگار.در عین.در شین.در قاف.در نقطه ها. 0 2
بریدههای کتاب حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه جواد کریمی 7 روز پیش حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 63 0 29 ریحانه 1403/7/5 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 46 داشت شروع میشد که خفه اش کردم.درست وسط جمله بود که نقطه گذاشتم.نمیخواستم کلام تمام شود.نمیخواستم جمله معنا پیدا کند.نیمه شب بود.گمانم.ناگهان آمد.یا بهتر بگویم داشت میآمد که من یک قدم پس رفتم.نقطه را گذاشتم و عقب کشیدم.نقطه را گذاشته بودم وسط کلمه.حتی فرصت تمام شدن کلمه را هم نداده بودم چه برسد به تمام شدن جمله.نمیدانم نقطه را کجای کلمه گذاشته بودم.شاید روی دال یا بر قوس واو یا روی لبه دندانه سین.بس که با شتاب این کار را کرده بودم.بس که میترسیدم.دست هام انگار مرتکب قتل شده باشند،از هیجان و اضطراب میلرزیدند.انگار کسی را نیامده کشته بودم.دست هام رو گذاشته بودم روی گلوش و فشار داده بودم.وقتی داشت خفه میشد،چیزی نگفت.تقلا نکرد.التماس نکرد.فقط نگاهم کرد.صبر کرد تا ذره ذره بمیرد.دست هام رو آن قدر آنجا نگه داشتم تا چشم هام خیس شدن.تا انگشتانم سست شدند. 0 1 ستاره 1402/7/14 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 40 هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی ... تا حالا توی کسی منتشر شدی؟ ... پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟ 0 7 Bêhzad Muhemmedî 1403/12/25 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 26 توی این دنیای خراب شده روزی هزاران نفر میمیرند و آن وقت همه روزنامههای دنیا تنها کارشان این است که خبر نشستن و خوابیدن این اتو کشیدههای وحشتناک را توی صفحه اول چاپ کنند. وقتی میگویم این دنیا یک تختهاش کم است برای همین چیزها است. 0 24 Bêhzad Muhemmedî 1403/12/25 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 44 میخواست بفهمد تولیدمثل آدمها با تولید هر چیز دیگر ـ مثلاً عروسک ـ حقیقتاً چه تفاوتهایی دارد. گفت هفتهی قبل از یک کارخانهی عروسکسازی دیدن کرده و در آنجا عروسکهایی را دیده که به علت نقصهای کوچک کارخانه کج و کوله شده بودند. گفت بعضی عروسکها به خاطر حرارت زیاد ذوب شده بودند بعضی پا نداشتند، دست نداشتند. بعضی مچاله شده بودند. گفت مسؤلان کارخانه به او گفتهاند چهار درصد از تولیدشان ضایعات است. میخواست بفهمد چرا در تولید مثل انسان هم مثل کارخانهی عروسکسازی ـ یا هر کارخانهی دیگر ـ باید ضایعات وجود داشته باشد. منظورش از ضایعات؛ ناقص الخلقه های مادرزاد بود. گفت به نظر میرسد کنترلی بر آن چه تولید میشود وجود ندارد. 0 9 ریحانه 1403/7/5 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 21 صفحۀ 4 دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته ای درکلمه ای انگار.در عین.در شین.در قاف.در نقطه ها. 0 2