بریدههای کتاب ویلت عَلِیْرِضَآ 1402/8/11 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 71 هیچ چیز بهتر از آن نیست که کارتان را زیاد مهم نگیرید چون ذهن و جسم آدم آرام باقی میماند. 2 3 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 514 امید و روشنایی حتی به بدترین تقدیرها هم حلاوت می بخشد. فکر نمی کنم این زندگی همه هستی باشد.نه اول است، نه آخر.می لرزم اما ایمان دارم. می گریم اما اطمینان دارم. 0 1 عَلِیْرِضَآ 1402/8/11 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 646 حتی در میان آن همه جنب و جوش و شادی ، تنهایی با مذاقم بیشتر میساخت. 0 4 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 604 «ولی تنهایی غم انگیز است.» «بله، غم انگیز است. اما زندگی چیزهای بدتر از این هم دارد. عمیق تر از غم، دلشگستگی است.» ویلت شارلوت برونته 0 2 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 596 پدر سیلاس جنبه های روشن تر کلیسای کاتولیک و خوبی هایش را هم به من نشان می داد، و از من می خواست که درخت را از روی میوه هایش بشناسم. من در جواب هم حس می کردم و هم به زبان می آوردم که این خوبی ها میوه کلیسای کاتولیک نیستند، فقط شکوفه های فراوان آن هستند، وعده های خوش برای آدمیان. شکوفه ها وقتی به ثمر می رسند رنگ و بویی از خیر و برکت ندارند. میوه کامل چیزی نیست جز جهل و فرومایگی و تحجّر. از درد و رنج انسان ها زنجیری برای بندگی و بردگی آن ها ساخته شده است. فقیران را می پرورند و به آن ها جامه و سرپناه می دهند تا آن ها را به اجبار به « کلیسا» پیوند بزنند. یتیمان را پرورش می دهند و تعلیم می دهند تا شاید در آغوش «کلیسا» ببالند. مریضان را تیمارداری می کنند تا شاید مطابق فرمول و قاعده«کلیسا» بمیرند. مردان رنج می کشند و زنان ایثار می کنند، و همه در دنیایی از پا می افتند که خداوند برای سعادت مخلوقاتش آن را مطبوع خلق کرده است، و آن وقت خداوندگار ما صلیبی سنگین و فرساینده به دوش می کشد تا این مردان و زنان به «کلیسا» خدمت کنند، به تقدسش شهادت دهند، قدرتش را تأیید کنند و دامنه نفوذ استبدادی اش را بگسترانند. 0 1 ریحانه 1402/10/12 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 250 3 8 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 681 صدها بار رو به آسمان دعا و استغاثه می کنیم و جواب نمی گیریم. اما ناگهان، در لحظه ای که اصلاً انتظار نداریم،هدیه ای طلایی به دامان ما می افتد،میوه ای رسیده و آبدار، نوبر و خوشگوار. ویلت شارلوت برونته 0 1 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 94 رسیدم به قلب زندگی لندن. سرانجام این شهر بزرگ را میدیدم و حس میکردم! 0 0 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 425 من گل را روی شاخه دوست دارم. وقتی چیده میشد دیگر خوشم نمیآمد؛ چون بیریشه به نظر میرسد و پژمردنی، و شباهتش به زندگی مرا غمگین میکند. 0 0 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 152 چون آدم ترسويى بودم به لاک خودم فرورفتم؛ مثل حلزونى كه توى پوستهاش مخفى مى شود. براى اين كه از زير چنين كارى در بروم گفتم نه بلدم نه تجربهاش را دارم. اگر مرا به حال خودم مىگذاشت، حتماً اين فرصت را از دست مىدادم. بى تجربه بودم، بلندپرواز هم نبودم، و ممكن بود بيست سال بنشينم به بچهها الفبا ياد بدهم، لباسهاى ابريشمى را پشت و رو كنم و كت بچگانه بدوزم. البته علت گوشه نشينىام اين نبود كه ازوضعم رضايت داشتم. نه. كارم نه به روحيهام مى خورد نه مورد علاقهام بود؛ اما به نظرم خوب بود كه دغدغه و تشويش چندانى نداشتم و در معرض آزمون وامتحان قرار نمىگرفتم. 0 0 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 92 از حال و هوای این لندن بزرگ که دور و برم حس میکنم خوشم میآید. آدم اگر بزدل نباشد آیا تمام عمرش را در روستاها میگذراند و استعدادهایش را به زنگار ناشناختگی میسپارد؟ 0 0
بریدههای کتاب ویلت عَلِیْرِضَآ 1402/8/11 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 71 هیچ چیز بهتر از آن نیست که کارتان را زیاد مهم نگیرید چون ذهن و جسم آدم آرام باقی میماند. 2 3 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 514 امید و روشنایی حتی به بدترین تقدیرها هم حلاوت می بخشد. فکر نمی کنم این زندگی همه هستی باشد.نه اول است، نه آخر.می لرزم اما ایمان دارم. می گریم اما اطمینان دارم. 0 1 عَلِیْرِضَآ 1402/8/11 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 646 حتی در میان آن همه جنب و جوش و شادی ، تنهایی با مذاقم بیشتر میساخت. 0 4 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 604 «ولی تنهایی غم انگیز است.» «بله، غم انگیز است. اما زندگی چیزهای بدتر از این هم دارد. عمیق تر از غم، دلشگستگی است.» ویلت شارلوت برونته 0 2 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 596 پدر سیلاس جنبه های روشن تر کلیسای کاتولیک و خوبی هایش را هم به من نشان می داد، و از من می خواست که درخت را از روی میوه هایش بشناسم. من در جواب هم حس می کردم و هم به زبان می آوردم که این خوبی ها میوه کلیسای کاتولیک نیستند، فقط شکوفه های فراوان آن هستند، وعده های خوش برای آدمیان. شکوفه ها وقتی به ثمر می رسند رنگ و بویی از خیر و برکت ندارند. میوه کامل چیزی نیست جز جهل و فرومایگی و تحجّر. از درد و رنج انسان ها زنجیری برای بندگی و بردگی آن ها ساخته شده است. فقیران را می پرورند و به آن ها جامه و سرپناه می دهند تا آن ها را به اجبار به « کلیسا» پیوند بزنند. یتیمان را پرورش می دهند و تعلیم می دهند تا شاید در آغوش «کلیسا» ببالند. مریضان را تیمارداری می کنند تا شاید مطابق فرمول و قاعده«کلیسا» بمیرند. مردان رنج می کشند و زنان ایثار می کنند، و همه در دنیایی از پا می افتند که خداوند برای سعادت مخلوقاتش آن را مطبوع خلق کرده است، و آن وقت خداوندگار ما صلیبی سنگین و فرساینده به دوش می کشد تا این مردان و زنان به «کلیسا» خدمت کنند، به تقدسش شهادت دهند، قدرتش را تأیید کنند و دامنه نفوذ استبدادی اش را بگسترانند. 0 1 ریحانه 1402/10/12 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 250 3 8 منصوره جعفریان 1402/7/3 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 681 صدها بار رو به آسمان دعا و استغاثه می کنیم و جواب نمی گیریم. اما ناگهان، در لحظه ای که اصلاً انتظار نداریم،هدیه ای طلایی به دامان ما می افتد،میوه ای رسیده و آبدار، نوبر و خوشگوار. ویلت شارلوت برونته 0 1 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 94 رسیدم به قلب زندگی لندن. سرانجام این شهر بزرگ را میدیدم و حس میکردم! 0 0 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 425 من گل را روی شاخه دوست دارم. وقتی چیده میشد دیگر خوشم نمیآمد؛ چون بیریشه به نظر میرسد و پژمردنی، و شباهتش به زندگی مرا غمگین میکند. 0 0 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 152 چون آدم ترسويى بودم به لاک خودم فرورفتم؛ مثل حلزونى كه توى پوستهاش مخفى مى شود. براى اين كه از زير چنين كارى در بروم گفتم نه بلدم نه تجربهاش را دارم. اگر مرا به حال خودم مىگذاشت، حتماً اين فرصت را از دست مىدادم. بى تجربه بودم، بلندپرواز هم نبودم، و ممكن بود بيست سال بنشينم به بچهها الفبا ياد بدهم، لباسهاى ابريشمى را پشت و رو كنم و كت بچگانه بدوزم. البته علت گوشه نشينىام اين نبود كه ازوضعم رضايت داشتم. نه. كارم نه به روحيهام مى خورد نه مورد علاقهام بود؛ اما به نظرم خوب بود كه دغدغه و تشويش چندانى نداشتم و در معرض آزمون وامتحان قرار نمىگرفتم. 0 0 شکیلا 1404/2/10 ویلت شارلوت برونته 4.0 14 صفحۀ 92 از حال و هوای این لندن بزرگ که دور و برم حس میکنم خوشم میآید. آدم اگر بزدل نباشد آیا تمام عمرش را در روستاها میگذراند و استعدادهایش را به زنگار ناشناختگی میسپارد؟ 0 0