بریده‌ای از کتاب ویلت اثر شارلوت برونته

 قاصِدَک🌱

قاصِدَک🌱

7 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 230

این امیدها را من نمی‌شناختم و جرئت هم نمی‌کردم بشناسم. اگر گه‌گاه بر در قلبم می‌کوبیدند، سدی مهمان‌ستیز در درونم به‌پا می‌شد. و هنگامی که این مهمانانِ رانده از در راه بازگشت در پیش می‌گرفتند، اشک‌هایی بس محزون جاری می‌شدند.

این امیدها را من نمی‌شناختم و جرئت هم نمی‌کردم بشناسم. اگر گه‌گاه بر در قلبم می‌کوبیدند، سدی مهمان‌ستیز در درونم به‌پا می‌شد. و هنگامی که این مهمانانِ رانده از در راه بازگشت در پیش می‌گرفتند، اشک‌هایی بس محزون جاری می‌شدند.

19

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.