بریدهای از کتاب ویلت اثر شارلوت برونته
7 روز پیش
صفحۀ 230
این امیدها را من نمیشناختم و جرئت هم نمیکردم بشناسم. اگر گهگاه بر در قلبم میکوبیدند، سدی مهمانستیز در درونم بهپا میشد. و هنگامی که این مهمانانِ رانده از در راه بازگشت در پیش میگرفتند، اشکهایی بس محزون جاری میشدند.
این امیدها را من نمیشناختم و جرئت هم نمیکردم بشناسم. اگر گهگاه بر در قلبم میکوبیدند، سدی مهمانستیز در درونم بهپا میشد. و هنگامی که این مهمانانِ رانده از در راه بازگشت در پیش میگرفتند، اشکهایی بس محزون جاری میشدند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.