بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ریحانه

@Rez

97 دنبال شده

71 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                خیلی منتظر ماندم که افهمی سوران سرد را در کتاب پیدا کنم و بالاخره نزدیک پایان داستان پیدایش کردم، کتاب برای قشر خاکستری جامعه مناسب است، بچه بسیجی‌ها شاید از داستان بدشان بیاید اما مقصود نویسنده مشخص است، می‌خواهد درک ناقص ما را از عشق وسعت ببخشد. 
و من چقدر نویسنده را تحسین می‌کنم برای دغدغه‌اش، برای پافشاری بر اینکه دنبال دختری در زندگی شهید بگردد که مگر چگونه می‌شود همه چیز را رها کرد الا به هیجانات دوران بلوغ و عشق و عاشقی؟
اما بلوغ فرآیند دیگری است و کامل شدن راه دیگری 
داستان اسماعیل می‌توانست داستان تمام شهدای کم سن و سال باشد، جزئیات زیادی به نویسنده نرسیده است که تمام شهدای کم سن و سال همین راه مردافکن را طی کرده‌اند. 
چه می‌توان گفت جز اظهار به بیچارگی، به این که:
 ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته‌ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

ریحانه پسندید.
            سال ۹۵ بود شاید. در بحبوحه آزمون جامع و امتحان های دکتری، یک روز وقتی گردن‌دردم اوج گرفته بود و جز کیف کوچکی نمی‌توانستم ببرم توی مترو نصبش کردم و تصمیم گرفتم کتاب الکترونیکی بخوانم. آدم هندزفری نبودم و شنیدن صداهای اطراف برایم جذاب‌تر بود تا فلان آهنگ. بردن کتاب هم برایم دشوار بود و راه طولانی. این شد که تصمیم گرفتم به بوی کاغذ خیانت کنم و کتابخوان الکترونیکی شوم.
کتاب الکترونیکی خیلی زود از من دل برد. سادگی، کاربرد راحت و غمزه اصلی‌ش، قابلیت کتاب خواندن در تاریکی. برای من که تختم این سوی اتاق بود و کلیدبرق آن سو نعمتی بود.
اوایل هفته‌ای چند کتاب می‌خریدم. از هر کد تخفیفی استفاده می‌کردم و انباشت کتاب مجازی را هم به موازات کتاب واقعی پیش می‌بردم.
ارزان بود و در دسترس و می‌شد فونت و اندازه‌اش را تنظیم کنی. کارم به جایی رسید که گاهی می‌رفتم کتاب فروشی و مدتی نسخه واقعی کتاب‌ها را ورق می‌زدم و با « ا ... این» گفتن های مکرر همراهانم را کلافه می‌کردم.
هنوز هم خواندن کتاب الکترونیکی بزرگ‌ترین فعالیت اقتصادی ای است که انجام می‌دهم. 
امروز دیدم که دیگر حوصله گشتن در کتابفروشی را ندارم. کتاب‌های گران و کاغذهای بی‌کیفیت و موضوعات سری‌دوزی برایم جذابیتی ندارند.
تصور می‌کردم کتاب به کالایی لوکس تبدیل می‌شود. اما گویا قرار است در همین عمر باقی‌مانده زوال کتاب را ببینم.
بی سامانی و حالا نابودی ناگزیر بازار کتاب می‌ترساندم. چقدر گفتم هر چیزی چاپ نکنید. چقدر گفتم حرکت از تألیف به ترجمه اشتباه است. نمی‌دانم شاید تلاشم را برای حفظ کتاب نکرده‌ام. از جهان بدون کتاب می‌ترسم و سرم را به خواندن کتاب الکترونیک گرم می‌کنم.