بریدههای کتاب سخت پوست طیبه اژه ای 1404/4/14 - 00:43 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 27 هرجایی که میرفت میخواست بماند و هرجایی که میماند میخواست زودتر برگردد. 2 59 pariya 1404/6/13 - 22:57 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 99 0 0 آرزو ارجمند 1404/6/18 - 19:31 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 52 پدرم مسافرها را دوست داشت. برایش فقط مسافر نبودند. با همهشان رفیق میشد. از همهشان قول میگرفت که هر بار برگشتند زنگ بزنند تا برود دنبالشان و خودش برایشان جا پیدا کند هرجا هم میخواستند بروند دربست میبردشان. میگفت «همینها به درد ما میخورن. یه ویلا میسازن، تا ۱۰۰ متر اونورترش آباد میشه. هر کدومشون بیان، ۱۰ نفر دیگه رو هم با خودشون میآرن.» 0 1 حسنا صفری 11 دقیقه پیش سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 104 از روی زمین بلندش کردم.منتظر بود حرف بزنم.منتظر بود دعوا کنم.حرف نمیزدم.خیلی وقت بود حرف نمیزدم. 0 0 Alireza Balouei 1403/7/7 - 00:54 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 62 0 10 بابک قائدنیا 1404/1/2 - 22:39 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 35 ساکت بودیم. به برگشتنهای پدر فکر میکردم. به اینکه بعدش چهطور دست و پا میزد که بفهمیم همینجا بهتر است و چهطور دوباره هوس رفتن به سرش میافتاد. هر جایی که میرفت میخواست بماند و هر جایی که میماند میخواست زودتر برگردد. 0 14
بریدههای کتاب سخت پوست طیبه اژه ای 1404/4/14 - 00:43 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 27 هرجایی که میرفت میخواست بماند و هرجایی که میماند میخواست زودتر برگردد. 2 59 pariya 1404/6/13 - 22:57 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 99 0 0 آرزو ارجمند 1404/6/18 - 19:31 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 52 پدرم مسافرها را دوست داشت. برایش فقط مسافر نبودند. با همهشان رفیق میشد. از همهشان قول میگرفت که هر بار برگشتند زنگ بزنند تا برود دنبالشان و خودش برایشان جا پیدا کند هرجا هم میخواستند بروند دربست میبردشان. میگفت «همینها به درد ما میخورن. یه ویلا میسازن، تا ۱۰۰ متر اونورترش آباد میشه. هر کدومشون بیان، ۱۰ نفر دیگه رو هم با خودشون میآرن.» 0 1 حسنا صفری 11 دقیقه پیش سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 104 از روی زمین بلندش کردم.منتظر بود حرف بزنم.منتظر بود دعوا کنم.حرف نمیزدم.خیلی وقت بود حرف نمیزدم. 0 0 Alireza Balouei 1403/7/7 - 00:54 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 62 0 10 بابک قائدنیا 1404/1/2 - 22:39 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 69 صفحۀ 35 ساکت بودیم. به برگشتنهای پدر فکر میکردم. به اینکه بعدش چهطور دست و پا میزد که بفهمیم همینجا بهتر است و چهطور دوباره هوس رفتن به سرش میافتاد. هر جایی که میرفت میخواست بماند و هر جایی که میماند میخواست زودتر برگردد. 0 14