بریده‌ای از کتاب سخت پوست اثر ساناز اسدی

آرزو ارجمند

آرزو ارجمند

7 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 52

پدرم مسافرها را دوست داشت. برایش فقط مسافر نبودند. با همه‌شان رفیق می‌شد. از همه‌شان قول می‌گرفت که هر بار برگشتند زنگ بزنند تا برود دنبالشان و خودش برایشان جا پیدا کند هرجا هم می‌خواستند بروند دربست می‌بردشان. می‌گفت «همین‌ها به درد ما می‌خورن. یه ویلا می‌سازن، تا ۱۰۰ متر اونورترش آباد می‌شه. هر کدومشون بیان، ۱۰ نفر دیگه رو هم با خودشون می‌آرن.»

پدرم مسافرها را دوست داشت. برایش فقط مسافر نبودند. با همه‌شان رفیق می‌شد. از همه‌شان قول می‌گرفت که هر بار برگشتند زنگ بزنند تا برود دنبالشان و خودش برایشان جا پیدا کند هرجا هم می‌خواستند بروند دربست می‌بردشان. می‌گفت «همین‌ها به درد ما می‌خورن. یه ویلا می‌سازن، تا ۱۰۰ متر اونورترش آباد می‌شه. هر کدومشون بیان، ۱۰ نفر دیگه رو هم با خودشون می‌آرن.»

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.