بریدههای کتاب دریاروندگان جزیره آبی تر ftme 2 روز پیش دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 349 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ میشود. میخواهد آنجا باشد و از اینجا خودش را نگاه کند که سرگردان و خسته راه به جایی نمیبرد. انسانی که تقلا میکند، دست و پا میزند و به کوچکترین چیزی امید میبندد، بیفایده، بیفایده. 0 1 محمد حسن صبوری 1404/4/5 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 348 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ می شود. 0 1 آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/27 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 251 انتظار است دیگر، لعنتی، مثل بیخوابی،دلت میخواهد بنشینی،خسته ای اما نمیتوانی. دلت میخواهد هی آب بخوری،اما جا نداری. دلت میخواهد بایستی، ولی مگر میشود همهاش ایستاد. و اگر بخواهی قدم بزنی، کجا بروی؟ 0 5 آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/10 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 9 روزگار نکبتی شده، آنقدر که آدم دلش می خواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیندازد و آن جاها دنبال چیزی بگردد. 0 14 ftme 1404/4/6 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 128 مجنون رفت سر چاهی که لیلی توش بود، منتظر نشست، نشست تا کمرش خم شد، بعد شد درخت. 0 1
بریدههای کتاب دریاروندگان جزیره آبی تر ftme 2 روز پیش دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 349 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ میشود. میخواهد آنجا باشد و از اینجا خودش را نگاه کند که سرگردان و خسته راه به جایی نمیبرد. انسانی که تقلا میکند، دست و پا میزند و به کوچکترین چیزی امید میبندد، بیفایده، بیفایده. 0 1 محمد حسن صبوری 1404/4/5 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 348 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ می شود. 0 1 آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/27 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 251 انتظار است دیگر، لعنتی، مثل بیخوابی،دلت میخواهد بنشینی،خسته ای اما نمیتوانی. دلت میخواهد هی آب بخوری،اما جا نداری. دلت میخواهد بایستی، ولی مگر میشود همهاش ایستاد. و اگر بخواهی قدم بزنی، کجا بروی؟ 0 5 آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/10 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 9 روزگار نکبتی شده، آنقدر که آدم دلش می خواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیندازد و آن جاها دنبال چیزی بگردد. 0 14 ftme 1404/4/6 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.5 7 صفحۀ 128 مجنون رفت سر چاهی که لیلی توش بود، منتظر نشست، نشست تا کمرش خم شد، بعد شد درخت. 0 1