بریدههای کتاب دریاروندگان جزیره آبی تر آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/27 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 251 انتظار است دیگر، لعنتی، مثل بیخوابی،دلت میخواهد بنشینی،خسته ای اما نمیتوانی. دلت میخواهد هی آب بخوری،اما جا نداری. دلت میخواهد بایستی، ولی مگر میشود همهاش ایستاد. و اگر بخواهی قدم بزنی، کجا بروی؟ 0 8 آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/10 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 9 روزگار نکبتی شده، آنقدر که آدم دلش می خواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیندازد و آن جاها دنبال چیزی بگردد. 0 15 ftme 1404/4/6 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 128 مجنون رفت سر چاهی که لیلی توش بود، منتظر نشست، نشست تا کمرش خم شد، بعد شد درخت. 0 2 ftme 1404/4/15 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 349 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ میشود. میخواهد آنجا باشد و از اینجا خودش را نگاه کند که سرگردان و خسته راه به جایی نمیبرد. انسانی که تقلا میکند، دست و پا میزند و به کوچکترین چیزی امید میبندد، بیفایده، بیفایده. 0 2 Mostafa Peyrov 1404/5/3 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 248 توکه نمیدانی جدایی از یک خواهر یا دختر خوب چقدر مشکل است. انگار آدم را تکه تکه میکنند و دوباره به هم میچسبانند. 0 1 آیــــدا 1404/5/18 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 14 کاش میتوانستی مرا هم در کیفت بگذاری و با خود ببری. وقتی نیستی آدم دلش میگیرد، ازه همه چیز خسته میشود، همه اش فکر میکند که یک چیز کم دارد... 0 52 محمد حسن صبوری 1404/4/5 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 348 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ می شود. 0 2
بریدههای کتاب دریاروندگان جزیره آبی تر آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/27 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 251 انتظار است دیگر، لعنتی، مثل بیخوابی،دلت میخواهد بنشینی،خسته ای اما نمیتوانی. دلت میخواهد هی آب بخوری،اما جا نداری. دلت میخواهد بایستی، ولی مگر میشود همهاش ایستاد. و اگر بخواهی قدم بزنی، کجا بروی؟ 0 8 آنی از آن سوی تپه ها:) 1404/3/10 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 9 روزگار نکبتی شده، آنقدر که آدم دلش می خواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیندازد و آن جاها دنبال چیزی بگردد. 0 15 ftme 1404/4/6 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 128 مجنون رفت سر چاهی که لیلی توش بود، منتظر نشست، نشست تا کمرش خم شد، بعد شد درخت. 0 2 ftme 1404/4/15 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 349 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ میشود. میخواهد آنجا باشد و از اینجا خودش را نگاه کند که سرگردان و خسته راه به جایی نمیبرد. انسانی که تقلا میکند، دست و پا میزند و به کوچکترین چیزی امید میبندد، بیفایده، بیفایده. 0 2 Mostafa Peyrov 1404/5/3 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 248 توکه نمیدانی جدایی از یک خواهر یا دختر خوب چقدر مشکل است. انگار آدم را تکه تکه میکنند و دوباره به هم میچسبانند. 0 1 آیــــدا 1404/5/18 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 14 کاش میتوانستی مرا هم در کیفت بگذاری و با خود ببری. وقتی نیستی آدم دلش میگیرد، ازه همه چیز خسته میشود، همه اش فکر میکند که یک چیز کم دارد... 0 52 محمد حسن صبوری 1404/4/5 دریاروندگان جزیره آبی تر عباس معروفی 3.4 10 صفحۀ 348 آدم گاهی دلش برای خودش تنگ می شود. 0 2