بریدهای از کتاب دریاروندگان جزیره آبی تر اثر عباس معروفی
1404/3/27
صفحۀ 251
انتظار است دیگر، لعنتی، مثل بیخوابی،دلت میخواهد بنشینی،خسته ای اما نمیتوانی. دلت میخواهد هی آب بخوری،اما جا نداری. دلت میخواهد بایستی، ولی مگر میشود همهاش ایستاد. و اگر بخواهی قدم بزنی، کجا بروی؟
انتظار است دیگر، لعنتی، مثل بیخوابی،دلت میخواهد بنشینی،خسته ای اما نمیتوانی. دلت میخواهد هی آب بخوری،اما جا نداری. دلت میخواهد بایستی، ولی مگر میشود همهاش ایستاد. و اگر بخواهی قدم بزنی، کجا بروی؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.