بریده‌های کتاب استخوان خوک و دست های جذامی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

فرض اول ، مرگی در کار نیست . اگه مرگ نباشه ، آدم ها از بزرگترین خطر و بزرگترین تهدید هستی نجات پیدا می کنند . آدم ها برای چی از مریضی می ترسند؟ برای این که بیماری همسایه ی دیوار به دیوار مرگه. برای چی از تصادف با ماشین می ترسند ؟ برای این که در تصادف احتمال مرگ زیاده . برای چی از قبرستون و مرده می ترسند ؟ برای اینکه قبرستون یعنی خونه ی مرگ . واسه چی از جنگ واهمه دارند ؟ برای این که جنگ اون ها رو یه راست می بره به جایی که اسمش مرگه . فرض دوم : زنی در کار نیست .. اگه زنی در کار نباشه ، عشقی هم در کار نیست . شکسپیر و حافظ و رومئو و مجنون و فرهاد و بقیه ی عشاق عالم باید بروند بمیرند . اگر روزی زن ها بخواهند از اینجا بروند تقریبا همه ی ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند . اما اگه قرار باشه مردها برند چی ؟ هرچی جنگ و کشتار و کثافت کاری های دیگه رو با خودشون می برند . دنیا عینهو گوشت خرگوش می مونه نصف حلال ، نصف حرام ، زن نصفه ی حلال دنیاست .

0